شرایط خاص و پیچیده این روزها خیلی ها را دچار شبهه و تردید کرده است. مرز حق و باطل و دوست و دشمن چنان مخلوط شده که به فرموده مولای متقیان جز «اهل بصیرت و صبر» نمی توانند خود را از آسیب این فتنه ایمن نگه داشته و ایمان خود را به سلامت به ساحل آرامش رهنمون کنند. بدون شک پدیده «نفاق» عاملی محوری و اساسی در فتنه اخیر است که بدون شناخت آثار و نشانه های آن نمی توان سره را از ناسره تشخیص داد. بازخوانی بیانات ارزشمند و راهبردی مقام معظم رهبری در جمع سپاهیان و بسیجیان لشگر 10 سیدالشهداء نقشه راهی است که جویندگان حقیقت را سیراب می کند. این بیانات در تاریخ بیست و ششم مهرماه سال 1377 ایراد شده (قسمت اول)
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلاه والسلام علی سیدنا و نبینا ابی القاسم محمد و علی اله الأطیبین الأطهرین المنتجبین سیما بقیه الله فی الارضین.
درواقع این که من عرض کردم به برادران که صحبتی با جمع اعضای این لشکر و فرماندهان و مسئولان و بقیه کسانی که جزو این لشکرند، داشته باشیم، حقیقت قضیه این است که بخش مهمی بهانه است برای این که ما یک جلسه صمیمی و برکنار از تشریفات نظامی و این چیزها با شما جوانان عزیز و چهره های نورانی داشته باشیم و من آنچه را که به ذهنم می رسد، با شما که مثل فرزند من هستید و حقیقتاً بنده یک علقه عاطفی و معنوی را با امثال شما جوانان دارم، در میان بگذارم
- مثل آن لشگر حضرت رسول که آن جا هم چنین جلسه ای داشتیم- فکر کردم بحثی درباره مسئله نفاق مطرح کنم که یک بحث قرآنی و تاریخی با هم است.
هم این مفهوم نفاق و منافق و دیگر چیزهایی که به این مربوط می شود، در سرتاسر قرآن، در سوره های متعددی منتشر است و فهمیدن این معنا به فهم بسیاری از آیات، کمک می کند؛ این از یک طرف، از طرف دیگر فهم مسئله نفاق و آنچه را که منافقین دنبال می کردند و می خواستند و می کردند، اگر اینها را در پرتو آیات قرآن بفهمیم، به فهم تاریخ اسلام کمک می کند؛ یعنی انسان می تواند صدر اسلام و دوره نبی اکرم و دوره های بعد از نبی اکرم را با بصیرت بیشتری بشناسد. این جهت دوم، جهت سوم هم این است که قضایای تاریخی از این قبیل، قضایای یک برهه خاص از تاریخ نیست.
رگ رگ است این آب شیرین و آب شور
برخلایق می رود تا نفخ صور
جریان کفر، جریان ایمان، جریان نفاق و انسان هایی که در قرآن به «فی قلوبهم مرض» تعبیر شده است، جریان های ویژه ای نیستند که در صدر اسلام به وجود آمده باشند، قبل از آن نباشند و بعد از آن هم نباشد؛ این جور نیست، همه زمان ها، ازجمله در زمان ما هستند.
پس بایستی هدایت قرآنی و نور قرآن را در این مورد شناخت و از آن استفاده کرد؛ لذا به نظرم رسید بحث مهمی است. البته بحث بسیار مفصلی است و امکان ندارد که من بتوانم این بحث را در این جا به طور مستوفا مطرح کنم. البته دیشب که قدری صرف وقت کردم تا بعضی از مطالب و آیات را جمع و جور کنم و یادداشت هایی هم فراهم کردم، دیدم گوشه کوچکی از بحث خواهد شد. من مقداری در این زمینه صحبت می کنم، اگر فرصتی و عمری بود و مقدر بود، دنباله این بحث را یک جای دیگر در جمعی از قبیل شما مطرح خواهم کرد؛ و اگر مقدر نبود که من دنبال بکنم، دیگران باید دنبال بکنند، چون بحث بسیار مهمی است و آیات زیادی هم دارد.
اولاً من این نکته را عرض بکنم، ما که مسئله نفاق را مطرح می کنیم و راجع به منافق و منافقین حرف می زنیم، منظورمان این نیست که هرکسی فوراً در ذهنش این معنا بیاید که مبادا فلانی منافق باشد، مبادا فلان کسها منافق باشند؛ مرتب با توهم نفاق، افرادی را از دایره مؤمنین خارج کنند. این اصلاً مراد نیست و نباید هم این کار بشود.
متوجه باشید که از هر معرفتی از معارف الهی و قرآنی استفاده بهترین بشود، استفاده بهترین این است که اولاً انسان، خود را مصونیت ببخشد؛ چون هر علمی واطلاعی مصونیتی به انسان می دهد. آن هم علمی که از قرآن گرفته شده و معارف نورانی قرآنی باشد. ثانیاً جامعه ای مثل جامعه ما که در یکی از پرنشاط ترین ادوار خود زندگی می کند. در جامعه ما خمودگی، یأس و ترس از دشمن نیست؛ اینها امتیازات خیلی مهمی است.
خیلی از جوامع هستند که حال ایستادن برای منافع خودشان را ندارند، بعضی هم اگر حالش را داشته باشند، امید این را ندارند که به پیروزی برسند- به خاطر تجربه های گذشته مأیوسند- اگر احیاناً امیدی هم داشته باشند، از دشمنی ها و دشمن ها هم می ترسند.
در جامعه ما هیچ یک از این آفت ها نیست؛ مردم ما از آمریکا نمی ترسند، از مجموع آمریکا و شوروی هم که یک روز بودند، نمی ترسیدند؛ از دریای دشمن نمی ترسند، ناامید هم نیستند. چون این ملت در سخت ترین اوضاع- یعنی در دوره پادشاهان، آن هم در بدترین دوره های پادشاهی که دوره پنجاه ساله قبل از انقلاب اسلامی است؛ دوره پهلوی، دوره سیاه، اختناق، استبداد، دوره دروغ، فریب و وابستگی به بیگانه، دوره نفوذ تحقیرآمیز بیگانه ها- تجربه کرده است.
این ملت در چنین دوره سیاه و ننگینی توانست حصارها را بشکند، خورشید را فروزان کند و چنین عظمتی را برای خودش به وجود بیاورد. بنابراین تجربه ما به ما امید می بخشد. در ملتی با چنین شرایطی باید هوشیاری وجود داشته باشد- هوشیاری در مقابل دشمنهای گوناگون- و بدترین دشمنها آن دشمنی است که پوشیده و نقابدار است؛ دشمنی او معلوم نیست- یعنی از جمله منافق- بنابراین از این جهت هم فهم مسأله نفاق و منافق، مهم است.
چون من در ذهنم وقت محدودی را برای این کار من گذاشته ام، برای این که از این وقت استفاده کنیم، نکاتی را در باب این مسأله عرض می کنم، تا اگر یک وقتی شد، آن مسأله را به شکل جمعبندی شده و کامل عرض خواهم کرد.
یک نکته راجع به مفهوم نفاق است. نفاق، آن چنان که در قرآن به روشنی درمی آید- در اصطلاح قرآنی- عبارت است از این که کسی یا جماعتی، یک فکری، راهی و جهتگیری را داشته باشند و خلاف آن را به مؤمنین ابراز کنند؛ این نفاق است. مؤمن نباشند و وانمود کنند که مؤمنند. در راه خدا نباشند و وانمود کنند که در راه خدایند- دروغ بگویند- پنهان کردن یک ضلالت و تاریکی و نشان دادن چیزی برخلاف آن، که در آنها نیست. این معنای نفاق در قرآن است.
لذا در اول سوره بقره که ملاحظه می کنید، مردم را سه فصل می کند؛ یک فصل، مؤمنینند که از آنها تعبیر به «متقین» شده است، یک فصل کافرینند و یک فصل، منافقینند. و عجیب این است که در اول سوره بقره درباره مؤمنین چهار آیه، درباره کفار، دو آیه و درباره منافقین، بیش از ده آیه، مطلب ذکر می شود. این به خاطر آن است که پرداختن به قضیه منافقین برای مؤمنین در آن روز، اهمیت بیشتری داشته است.
چرا؟ چون دشمن پوشیده، نقابدار و دارای شیوه های غیرقابل فهم- در این نگاه اول- بودند. وقتی که دشمن، عریان پیش شما آمد و شما فهمیدید که دشمن است، رفتار خودتان را با او تنظیم می کنید؛ اما وقتی خود را پوشیده کرد و شما نفهمیدید که او دشمن است، رفتاری براساس یک دشمن با او تنظیم نمی کنید، لذا او می تواند از فرصت استفاده کند و ضربه بزند.
این نقطه مهمی است که موجب شده است در قرآن به مسأله نفاق، پرداخته بشود. پس معنای منافق یعنی این؛ کسانی که ادعای ایمان می کند، لیکن در باطن، ایمان ندارند.
این گروهی را که ملت ایران از سال شصت، بحق اسم «منافق» گذاشت، آنها همین جور بودند. تفکری را نشان می دادند که آن را تفکر اسلامی معرفی می کردند. در افکار آنها نشانه های اسلامی از قرآن و نهج البلاغه بود و دلایلی می آوردند که هرکس خیال می کرد آنها مؤمن بالله هستند؛ وقتی که دقیق می شدیم می دیدیم نه، مطلقاً خبری از تفکر اسلامی در کار آنها نیست. ظواهر اسلامی ولی باطن، تفکر مارکسیستی بود- هم در اصول، هم در فروع، هم در شیوه ها، هم در اخلاق- لذا به اینها گفته شد «منافق»؛ و درست هم بود.
در کشور در آن وقت، احزاب و گروههای کمونیستی بودند، خودشان هم اعلان می کردند؛ ولی ایدئولوژی منافقین به قول خودشان، ایدئولوژی مارکسیستی بود و اعلان نمی کردند! تظاهر می کردند که اسلامی است. شاید بعضی از عوامشان و افراد سطح پایینشان واقعاً هم خیال می کردند که اسلامی هستند، لیکن آن کسی که آگاه بود، می دید که نیستند. این تسمیه به «منافقین» برای آنها، بهترین و مناسب ترین تسمیه بود که آن روز درواقع از دل مردم برخاست و روی آنها ماند تا امروز.
نکته بعدی این است که در قرآن، از سه گروه هم حقیقت نفاق، مشترک است، ولی سه نوعند. من حالا این سه نوع را برای شما عرض بکنم که این برای امروزها از آن بخش های بسیار مهم و آموزنده است. سه نوع که می گوییم، یعنی با هم تفاوت عنصری ندارند؛ اما سه گروهند. سه دسته منافق را در قرآن ذکر می کند و از آنها یاد می کند:
یک دسته منافقین اول ورود پیامبر به مدینه هستند. که آنها کسانی بودند که یا اصلا هیچ به اسلام ایمان نیاورده بودند، یا بعضی از آنها ایمانی از روی احساسات- به اسلام- آورده بودند؛ اما حتی در آنهایی هم که ایمان احساساتی و سطحی آورده بودند، اعتقاد به اسلام و به پیامبر و معارف اسلامی، هیچ عمقی نداشت، با اندک تکانی در همان اوایل کار، این ایمان زایل شد وهمان کفری که قبلا وجود داشت، مستقر شد. آنهاچه افرادی بودند؟ کسانی بودند که تعبیر قرآن این است: «فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا» همان منافقینی هستند که در اول سوره بقره و در چند جای دیگر قرآن، راجع به آنها صحبت می شود.
وقتی که حرکت اسلام، از مکه آغاز شد و آن شور و نشاط اسلامی همراه با مظلومیت و استقامت مؤمنین، کار خودش را کرد اولین جایی که پرتو انداخت، مدینه بود- یثرب آن روز- چون مجاهدت پیامبر و یاران او در مکه، به شدت مجاهدت مظلومانه ای بود؛ نام خدا را می آوردند، به توحید و به تعقل دعوت می کردند و در مقابل، کتک می خوردند، کشته می شدند، شکنجه می شدند. انواع و اقسام فشارها وارد می شد، در آخر هم قضیه شعب ابی طالب بود که جزو سخت ترین فشارها بر پیامبر و مسلمانان بود.
خوب، اینها پوشیده نمی ماند. البته آن روز مثل امروز، امکانات تبلیغاتی نبود، لیکن مکه، مرکز رفت و آمد قبایل گوناگون عرب بود. طائف، از یثرب و از... در ایام خاصی به مکه می آمدند و از قضایای مکه مطلع می شدند و حقیقت، این گونه است. سخن حق، بخصوص اگر با مظلومیت همراه باشد، کار خودش را می کند؛ بالاخره در دل های مستعد، کارگر خواهد شد، بخصوص هنگامی که پیگیری از طرف اهل حق باشد- که بود؛ خود پیامبر، ستون مستحکمی بود در آن وسط ایستاد، بقیه مسلمانان هم خودشان را؛ به این ستون تکیه می دادند.
مسلمانان کتک هم می خوردند، شکنجه هم می شدند، ترس و لرز، محرومیت های گوناگون و بیرون کردن از خانه هم بود، محروم کردن از ارث برای بچه های اعیان و کتک خوردن به دست ارباب ها برای غلام ها و کنیزها هم بود؛ اما هر وقت روی هر کدامشان فشار می آمد، خودشان را به پیامبر تکیه می دادند و پیامبر اکرم با استقامت معنوی و با روح الهی، آنها را از آن سرچشمه تمام نشدنی که می توانست همه آفرینش رانیرو بدهد، نیرو می بخشید. این چند نفر- آن عده مسلمان هایی که اطراف پیامبر بودند- تغذیه می شدند، لذا همه می ایستادند.
این ایستادگی، کار خودش را کرد. اولین جایی که این اثر، منعکس شد، یثرب بود که منتهی شد به این که پیامبر را دعوت کردند؛ گفتند حالا که اهل مکه شما را قبول ندارند، به شهر ما «یثرب» بیایید. پیامبر قبول کرد.
البته با آنها عهد بست؛ گفت: من که یثرب آمدم، باید از من حمایت کنید، باید از من دفاع کنید- پیش بینی می کرد که حمله خواهد شد، جنگ خواهد شد- گفتند: حاضریم؛ اگر به یثرب بیایی، جانمان بلاگردان جان توست، خانواده ما بلاگردان تو هستند، اموال ما بلاگردان توست. یک مشت جوان ها ازاهل یثرب غالبا جوان بودند- ایمان عمیق و راسخی را نشان دادند. یک عده از بزرگانشان هم- مثل «سعدبن عباده» «سعدبن معاذ»- تبعیت کردند؛ پیامبر را دعوت کردند و به مدینه بردند. اسم یثرب را هم عوض کردند و «مدینه» گذاشتند- «یثرب» بود، «مدینه النبی» گذاشتند.
درست توجه کنید؛ این حالت مظلومانه و معصومانه، سخن نو،چهره های درخشان، حادثه جدید و اول کار، همه را تحت تأثیر قرار داد؛ همه به هیجان آمدند. حتی بعضی از یهود هم که در مدینه ساکن بودند- با این که یهود در دوره های بعد، از همه معاندتر بودند- اول کار تحت تأثیر قرار گرفتند؛ یعنی نفس آمدن پیامبر با آن حالت بخصوص- که هنگام آمدن هم قریش رها نکردند، به آنها ضربه زدند، تعقیبشان کردند، عده ای را در بین راه محاصره کردند و هرچه کردند، بیشتر به مقبولیت ورود پیامبر به مدینه کمک می کرد.
خوب، پس اول کار، همه این نوع ایمانی آوردند؛ گفتند: حاضریم؛ اگر به یثرب بیایی، جانمان بلاگردان جان توست، خانواده ما بلاگردان تو هستند، اموال ما بلاگردان توست. یک مشت جوانها از اهل یثرب غالباً جوان بودند ایمان عمیق و راسخی را نشان دادند. یک عده از بزرگانشان هم- مثل «سعد بن عباده»، «سعدبن معاذ»- تبعیت کردند؛ پیغمبر را دعوت کردند و به مدینه بردند. اسم یثرب را هم عوض کردند و «مدینه» گذاشتند، «یثرب» بود، «مدینه النبی» گذاشتند.
خوب، پس اول کار، همه یک نوع ایمانی آوردند؛ مگر تعداد خیلی معدودی که شاید همان اول کار هم ایمان نیاوردند. لیکن اولا ایمان همه آنهایی که ایمان آوردند، قوی نبود. این ایمان مثل بذری در دل توده و عامه مردم افتاد- انسانهای سالم، انسانهای بی غل و غش، انسانهای بی طمع و بی غرض و مرض- روزبه روز بیشتر رشد کرد و مستحکمتر شد.
این بذر ایمان در انسانهایی که در قلبهایشان مرض و غرض بود- خودخواه، هواپرست و لاابالی بودند، انسانهایی بودند که به فکر هیچ چیز غیر از خودشان نبودند- پا نگرفت؛ بود، اما ضعیف بود، عمقی هم پیدا نکرد. ارتباط با دشمنان سرسخت عمیق اسلام هم که ایده باشند، نگذاشت این ایمان در آنها مستحکم بشود.
البته آنها تعداد زیادی نبودند، عده کمی بودند. این عده ای که عرض می کنم، آن ایمان را در باطن از دست دادند از اول هم ایمان نیاورده بودند، ولی جرأت هم نمی کردند که این بی ایمانی خودشان را ابراز کنند. فضای شور و شوق مدینه، علاقه روزافزون مردم، آن جوانهای پرشور، آن ایمانهای بی شائبه و خالص، آن آیات روشن و منوری که هر روز از زبان مبارک پیامبر جاری می شد- به مردم می خواند- و قضایای روزبه روز پرهیجان، آن چنان فضای مدینه را قبضه کرده و در دست گرفته بود که آنها جرأت هم نمی کردند که اظهار مخالفت بکنند، پس «منافق» شدند؛ منافقین دسته اول، یعنی باطن بی ایمان این که می گوییم بی ایمان، منظور این است که یا اصلا ایمان نیاورده بودند، یا اگر آورده بودند، ایمان خیلی ضعیفی بود؛ اما ظاهر مؤمن علت دوری آنها از اسلام هم این بود که منافعشان به خطر افتاد.
یکی مثل «عبدالله بن ابی بن شلول»، کسی بود که اول کار ملتفت چیزی نبود، بعد که دید این آقا این جا آمده و از مردم پیمان گرفته است که باید از ]پیامبر[ او دفاع بکنند و گفتند: «ما جانمان فدای جان توست، خانواده ما فدای تو، زندگی ما فدای تو»، او رئیس آن جمعیت شد. خوب، پیغمبر آمد و حکومت تشکیل داد؛ امر و نهی می کند، قضاوت می کند، دستور می دهد، نظام جنگ و صلح را معین می کند، مرتب آیات قرآن و احکام به مردم می دهد، سهم مالی- مالیات- درست می کند و یک حکومت شده.
این آقا خودش را برای شخصی که بیاید و احترامی از او بکنند، آماده کرده بود؛ اما خودش را برای یک حاکم، آماده نکرده بود، لذا دشمن شد.
دیگری آدم عیاش، شهوتران، اهل میخوارگی و اهل کارهای خلاف بود، دید که این آقا- این پیغمبر جدید- که روز اول هم از او خوشمان آمد- به مدینه آمده، حالا بناست که با عیاشیها و هرزگیها و لاابالی گریها هم مقابله بکند- نکنید، بکنید- حتی گاهی حد و تعزیر شرعی دارد، لذا مخالف شد.
یعنی عده ای در همان اوایل کار، ایمان ها را از دست دادند؛ آن ایمان ظاهری پرید، رفت، و آن کفری که قبلا وجود داشت، آن حالت شرکی که قبلا وجود داشت، بر جای خود باقی ماند. نسبت به پیغمبر ما و مسلمانها و مؤمنین و مخلصین به او هم یک حالت عنادی پیدا کردند. اینها آن منافقین دسته اولند که قرآن می فرماید:«فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا؛ دردلهای آنها مرضی بود.
سال 68 برخی افراد خطاب به مرحوم آیت الله بحجت گفتند:
آقای خامنه ای برای رهبر شدن جوان است
آیت الله بحجت(ره) فرمودند:
همان یک بار که گفتند علی (ع) برای رهبری جوان است برای هفت پشتمان کافیست.
مقام معظم رهبری در آبان ماه سال 87 بود که نسبت به فضای بی بند و باری ایجاد شده در کشور که با بالا گرفتن زمزمه های انتخابات به اوج خود می رسید، هشدار دادند. ایشان آن روز ضمن تاکید بر اینکه فضاى مطبوعاتى و فضاى تبلیغات سیاسى کشور به هیچ وجه فضاى خرسندکنندهاى نیست، فرمودند: «این فضاى بى بند و بارى در حرف زدن، در اظهارات علیه دولت، به خاطر اغراض، اینها چیزهایى نیست که خداى متعال از اینها بهآسانى بگذرد.»
مقام معظم رهبری با اشاره به وقایع بعد از انتخابات فرمودند: «خیلى از روزنامههاى ما متأسفانه در انعکاس حقایق ضعیفند و در اصلى فرعى کردن مسائل، غیرمنصفانه عمل میکنند... مسئلهى اصلى در این قضایاى اخیر، اصل انتخابات بود؛ زیر سؤال بردن اصل انتخابات بزرگترین جرمى بود که انجام گرفت. چرا شما نسبت به این جرم چشمتان را می بندید؟!»
سخنان ایشان اما به گونه ای بود که حوزه وسیع تری را شامل می شد؛ آن گونه که نکاتی را هم برای جریانات ارزشی کشور در برداشت. رهبر انقلاب ابتدا به مطبوعات و عناصری اشاره کردند که توصیه پذیر نیستند و از رهبری توصیه هم نمی خواهند. ایشان درخصوص این طیف فرمودند: «معلوم نیست سیاستهاى بعضى از این دستگاهها و مطبوعات و رسانهها را کى معین می کند و کجا معین میشود؛ نانشان در ایجاد اختلاف است.»
ایشان در عین حال کسانی را مخاطب قرار دادند که مصالح کشور را می خواهند و مایل هستند حقایق را روشن کنند. رهبر انقلاب از این افراد خواستند تا از اختلافات جزیى و غیراصولى صرف نظر کنند. از دیگر نکاتی که ایشان مورد توجه قرار دادند، دقت در استفاده از واژه های "منافق" و "ضدولایت فقیه" بود. ایشان از بسیجیان خواستند تا در تشخیص مصداق ها دقت کنند.
برای تببین درست نقشه راه اما مروری عمیق تر بر نقطه نظرات رهبر انقلاب لازم است تا بتوان از تلفیق دو وجه سلبی و ایجابی مواضع ایشان نقشه ای واقعی برای کسانی که دل در گرو رهنمودها و توصیه های ولیفقیه دارند، فراهم آورد. نقشه ای که در آن رسالت جریانات ارزشی کشور در حوزه های مختلف مرتبط با جنگ نرم دیده شده باشد.
محوریت آنچه رهبر انقلاب مورد توجه قرار داده و می دهند، مفهومی است به نام "بصیرت". آن گاه که ایشان از خواص و عوام سخن گفتند، در واقع از فقدان بصیرت در خواص گلایه داشتند، آن گاه که پای اصلی- فرعی کردن مسائل را پیش کشیدند یا از صفین و کربلا سخن به میان آوردند، بر بصیرت نخبگان تکیه داشتند و وقتی مختصات جنگ نرم را مورد توجه قرار دادند، باز ضرورت تبیین واقعیات و افزایش بصیرت جامعه را مدنظر داشتند.
برآیند عملیاتی این مفهوم در شخصیت عمار یاسر تبلور پیدا می کند. کسی که از یک سو با تببین درست مسائل و حقایق در راستای افزایش بصیرت جامعه گام برمی دارد و از سوی دیگر در دام لغزش ها و انحراف ها نمی افتد. رهبر انقلاب مرداد ماه سال جاری در دیدار با اعضای دفتر رهبری و سپاه حفاظت ولى امر به وقایع جنگ صفین و شخصیت عمار یاسر پرداختند و این همان مفهومی است که با پرداخت به آن می توان به نقشه راه مورد نظر دست یافت.
رهبر انقلاب با اشاره به جنگ صفین فرمودند: «می دانید، سختى پرچم امیرالمؤمنین از پرچم پیغمبر، از جهاتى بیشتر بود؛ چون در پرچم پیغمبر دشمن معلوم بود، دوست هم معلوم بود؛ در زیر پرچم امیرالمؤمنین دشمن و دوست آنچنان واضح نبودند. دشمن همان حرفهایى را میزد که دوست میزند؛ همان نماز جماعت را که تو اردوگاه امیرالمؤمنین میخواندند، تو اردوگاه طرف مقابل هم -در جنگ جمل و صفین و نهروان- می خواندند. حالا شما باشید، چه کار میکنید؟ به شما می گویند: آقا! این طرفِ مقابل، باطل است. شما میگویید: اِ، با این نماز، با این عبادت! بعضىشان مثل خوارج که خیلى هم عبادتشان آب و رنگ داشت؛ خیلى.»
ایشان جبهه های سیاسی و صحنههاى سیاسى را به جبههى جنگ مثال زدند و افزودند: «اگر شما تو جبههى جنگ نظامى، هندسهى زمین در اختیارتان نباشد، احتمال خطاهاى بزرگ هست... اگر بصیرت نداشته باشید، دوست را نشناسید، دشمن را نشناسید، یک وقت مىبینید آتش توپخانهى تبلیغات شما و گفتوشنود شما و عمل شما به طرف قسمتى است که آنجا دوستان مجتمعاند، نه دشمنان. آدم دشمن را بشناسد؛ در شناخت دشمن خطا نکنیم. لذا بصیرت لازم است، تبیین لازم است.»
مقام معظم رهبری با این مقدمه به نقش خواص پرداختند و در جملاتی پرمغز فرمودند: «یکى از کارهاى مهم نخبگان و خواص، تبیین است؛ حقایق را بدون تعصب روشن کنند؛ بدون حاکمیت تعلقات جناحى و گروهى و بر دل آن گوینده اینها مضر است. جناح و اینها را باید کنار گذاشت، باید حقیقت را فهمید. در جنگ صفین یکى از کارهاى مهم جناب عمار یاسر تبیین حقیقت بود. چون آن جناح مقابل که جناح معاویه بود، تبلیغات گوناگونى داشتند. همینى که حالا امروز به آن جنگ روانى می گویند، این جزو اختراعات جدید نیست، شیوههاش فرق کرده؛ این از اول بوده. خیلى هم ماهر بودند در این جنگ روانى؛ خیلى.»
رهبر انقلاب سپس به نقش آفرینی همان شخصیت کلیدی یعنی عمار یاسر پرداختند: «این کسى که از این طرف، خودش را موظف دانسته بود که در مقابل این جنگ روانى بایستد و مقاومت کند، جناب عمار یاسر بود، که در قضایاى جنگ صفین دارد که با اسب از این طرف جبهه به آن طرف جبهه و صفوف خودى میرفت و همین طور این گروههایى را که -به تعبیرِ امروز، گردانها یا تیپهاى جدا جداى از هم- بودند، به هر کدام میرسید، در مقابل آنها مىایستاد و مبالغى براى آنها صحبت میکرد؛ حقایقى را براى آنها روشن میکرد و تأثیر میگذاشت. یک جا می دید اختلاف پیدا شده، یک عدهاى دچار تردید شدند، بگو مگو توى آنها هست، خودش را به سرعت آنجا میرساند و برایشان حرف می زد، صحبت می کرد، تبیین می کرد؛ این گرهها را باز میکرد.»
در واقع نقشه راهی که مد نظر رهبر انقلاب است، در شخصیت عمار یاسر بروز و ظهور دارد و جریان ارزشی اگر می خواهد در شرایط کنونی رسالت خود را بازیابد، باید عمارگونه عمل کند. عمارگونه بودن یعنی نخست کسب بصیرت و بعد تبیین درست و بدون انحراف مسائل برای جامعه.
انحراف از این مسیر صحیح که البته از سوی جریانهای مختلف در کشور ممکن است رقم بخورد، در واقع همان چیزی است که رهبر انقلاب در سخنان اخیر خود نسبت به آن هشدار دادند: «شایعهسازى و شایعهپراکنى درست نیست. انسان مىبیند صریحاً و علناً به مسئولین کشور -کسانى که بارهاى کشور را بر دوش دارند- تهمت میزنند، نسبت به اینها شایعهسازى میکنند؛ فرق هم نمیکند، چه رئیس جمهور باشد، چه رئیس مجلس باشد، چه رئیس مجمع تشخیص مصلحت باشد، چه رئیس قوهى قضائیه باشد؛ اینها مسئولین کشورند. مسئولین کشور کسانى هستند که زمام یک کارى به اینها سپرده است؛ مردم باید به اینها اعتماد داشته باشند، حسن ظن داشته باشند. نباید شایعهپراکنى کرد؛ دشمن این را می خواهد. دشمن می خواهد شایعهپراکنى کند؛ می خواهد دلها را نسبت به یکدیگر، نسبت به مسئولین بدبین کند.»
پس از شناخت درست مسیر، نوبت به شناخت کژراههها و مسیر های انحرافی می رسد و این جملات رهبری دلالت بر همین مسیرها دارد. اما باید در این میان، مرز میان نقد از یک سو و شایعه پراکنی و ایجاد بدبینی از سوی دیگر را دانست.
رهبر انقلاب مهرماه سال 86 در دیدار با دانشجویان نخبه، برتران کنکور و فعالان تشکلهاى سیاسى فرهنگى دانشگاهها بین معارضه و انتقاد تفکیک کردند. ایشان با اشاره به ضرورت مطالبه فرمودند: «مطالبه کردن با دشمنى کردن فرق دارد. اینکه ما گفتیم گاهى اوقات معارضهى با مسئولان کشور نشود -که الان هم همین را تأکید میکنیم؛ معارضه نباید بشود- این به معناى انتقاد نکردن نیست؛ به معناى مطالبه نکردن نیست.»
در واقع بیانات رهبر انقلاب حول محور ضرورت بصیرت داشتن و بصیرت بخشی به جامعه از دو وجه سلبی و ایجابی تشکیل شده است که در کنار هم قرار دادن این دو مفهوم جامع، نقشه راه را بیان می کند؛ نقشه راهی که چنانچه گفته شد، در شخصیت عمار یاسر تبلور دارد. مطابق این نقشه، طرح درست مسائل، جابهجا نکردن اصل و فرع در مسائل، توجه به نقد عالمانه و پرهیز از معارضه، اجتناب از شایعه پراکنی و صرف نظر کردن از اختلافات جزیی و غیراصولی موضوعیت دارد.
در این میان، نظر به عزم نظام بر جذب حداکثری، در استفاده از تعبیرهای "منافق" و "ضد ولایت فقیه" نیز باید دقت کرد. رهبر انقلاب در همان دیدار با نخبگان در مهرماه 86 شاخصه های لازم را در این خصوص ارائه کردند. ایشان با اشاره به یکی از حاضران فرمودند: «این برادر عزیزمان می گوید "ضد ولایت فقیه" را معرفى کنید. خب، "ضد" معلوم است معنایش چیست؛ ضدیت، یعنى پنجه در افکندن، دشمنى کردن؛ نه معتقد نبودن. اگر بنده به شما معتقد نباشم، ضد شما نیستم؛ ممکن است کسى معتقد به کسى نیست. البته این ضد ولایت فقیه که در کلمات هست، آیهى مُنزل از آسمان نیست که بگوییم باید حدود این کلمه را درست معین کرد؛ به هر حال یک عرفى است. اعتراض به سیاستهاى اصل 44، ضدیت با ولایت فقیه نیست؛ اعتراض به نظرات خاص رهبرى، ضدیت با رهبرى نیست. دشمنى، نباید کرد.»
دست آخر اینکه عمار یاسر بودن اگر چه از مطالبات رهبری و ملزومات امروز کشور است، اما در عین حال ظرافت های خاصی را با خود به همراه دارد که بانیان میدان مواجهه با جنگ نرم باید آنها را مدنظر قرار دهند. در عین حال، جنگ نرم ساز و کارها و لوازم خاص خود را هم داراست. ساز و کارهایی که باید با نگاهی عمیق در گزینش آن قضاوت کرد. این ساز و کارها تنها در فضای سایبر خلاصه نمی شوند.