قسمت دوم ، تاریخ خبر:25/2/90
نشانه های تفکر فراماسونری در جریان انحرافی
اشاره: مدتهاست جریانی انحرافی در دولت نفوذ کرده و هر از چندی با بیان مطالب غیر کارشناسانه، فضای جامعه را دچار تنش و اضطراب میکند. در باره نوع گفتمان و علل پرداختن به این گونه مسایل، دیدگاههای متفاوتی مطرح شده است. عدهای آن را محصول شهرت طلبی و برخی ورود غیر متخصص در حوزه کارشناسی ذکر کردهاند ولی حقیقت مطلب آن است که آیت ا... مصباح آن را دریافت و نسبت به خطر شکلگیری آن هشدار داد: " امروزه در دورن جامعه ما تشکیلاتی فراماسونری در حال شکل گرفتن است، و همانطور که در دوران مشروطه، فراماسونری با شعار قرآن و اسلام پیش آمد، امروز نیز فراماسونری با شعارهای انقلاب و اسلام جلوه میکند و تحت پوشش آن حرف خود را بیان میکند، یعنی قالب را حفظ و محتوا را عوض میکند." (پایگاه اطلاع رسانی آثار آیت ا... مصباح یزدی، 24/01/1390) در باره شکل گیری فراماسونری و نفوذ آن در جامعه اسلامی ایران، لازم است ابتدا مبانی فراماسونری را بهخوبی بشناسیم و سپس با نشان دادن کدهایی از جریان شبه ماسونی نفوذی و تطبیق آن بر مبانی ماسونها، این مدعا را ثابت کنیم و سپس در صدد چاره جویی بر آییم. مبانی فراماسونری عبارتند از اومانیسم و انسان گرایی، ناسیونالیزم و ملی گرایی، کثرت گرایی دینی و پلورالیزم، دین زدایی و دین ستیزی. در قسمت قبل درباره اومانیزم و انسان گرایی مطالبی را تقدیم خوانندگان کردیم. در این بخش به باستانگرایی که یکی دیگر از مبانی ماسونها است میپردازیم.
2. ناسیونالیزم و باستان گرایی ===مهمترین رسالت فراماسونها رهایی بشر از دین است، به طوری که آنان " مهمترین تکلیف لژ بزرگ انگلستان را دین رهایی laisme دانستهاند؛ زیرا با قیود مذهبی، اهداف ماسونی هرگز پیش نخواهد رفت" (کتاب صبح، محمد خاتمی، ص22) ماسونهای انگلیسی با استناد به ماده 17 موافقتنامه سپتامبر 1929 میگویند: "در لژها نباید به هیچ وجه راجع به مسایل مذهبی و سیاسی صحبت شود" (همان، ص24) در این راستا فراماسونها به جای دین و ارزشهای دینی، گرایشهای قومیتی و ملی گرایانه مینشانند تا بتوانند تا حدودی خلأ دین را برای اعضای خود جبران کنند. دکتر موسی حقانی، نویسنده و محقق ارجمند، در کتاب خود بر این نکته تاکید میکند که " ترویج ناسیونالیزم مبتنی برعصمت (شوونیسم) در کنار مذهبزدایی و غرب گرایی از دیگر اقدامات ماسونها بود.احیای باستانگرایی و تاریخ پیش از اسلام هدف مشترک وزارت مستعمرات بریتانیا و سازمان فراماسونری در ایران و سایر کشورهای اسلامی بود. این حرکت در تاریخ معاصر از آخوندزاده، ملکم خان، آقاخان کرمانی و... آغاز شد و دیگر فراماسونها نظیر فروغی و پیرنیا آن را پی گرفتند. هدف این جریان معرفی اسلام بهعنوان عاملی مخرب در تاریخ ایران و عنوان نمودن این مطلب بود که تاریخ ایران پیش از اسلام، درخشان تر از ایران بعد از اسلام است. برای اثبات این فرضیه موهوم تاریخی، تمام قلمها به کار افتاد و آثاری نظیر کتابنامه خسروان اثر جلالالدین میرزا از شاگردان ملکم و آخوندزاده که در تمجید پادشاه ایران پیش از اسلام و به فارسی سره نوشته شده بود، نمایشنامه عشق و مردانگی اثر ابوالحسن فروغی که در تمجید ایران باستان به رشته تحریر درآمده بود. از پرویز تا چنگیز اثر تقی زاده، ایران باستان حسین پیرنیا، فرهنگ پهلوی اثر پرویز ناقل خانلری و... به رشته تحریر درآمد. وجه مشترک تمامی این آثار، بزرگنمایی آثار حکومتهای پیش از اسلام، در ایران میباشد و تأسف خوردن بر سقوط دولت ساسانی به دست مسلمین. حکومت پهلوی که اساس آن را فراماسونها پیریزی کرده بودند، نیز دقیقاً در همین راستا حرکت میکرد. با نطق فروغی در مراسم تاجگذاری رضاخان، وی قذاق بیسواد و قلدری را در حد و ردیف شاهان ساسانی و هخامنشی قرار داد. بعد از آن تمام شعرا و نویسندگان وابسته، پهلوی را وارث تاج و تخت کیان معرفی کردند و نشریات مختلف به ترویج این امر پرداختند و مقالات متعددی در خصوص مهرپرستی و زردشتی گری توسط اعضای لژ مهر و دیگر نویسندگان آن نوشته میشد....این روند نه تنها در جامعه بلکه در لژها نیز به نحو شدیدی دنبال میشد.(تاریخ تحولات سیاسی ایران، موسی حقانی و موسی نجفی، به نقل از مجله مهر، سال اول، شماره اول ص3 و شماره 12 7) جریان فراماسونری ابتدا بر ارزشهای ملی گرایانه آب و خاک و خون و نژاد و باستان گرایی تاکید میورزد ولی در این مرحله توقف نمیکند؛ زیرا هدف آنها بسی بالاتر از ناسیونالیزم و ملی گرایی کشوری و منطقهای است و چه بسا در دراز مدت همین ملیگرایی افراطی محلی و منطقهای نیز موی دماغ آنها گردد. از این رو با طرح تفسیر جدیدی از ناسیونالیزم سعی میکنند آن را به میدانی سوق دهند که با فرهنگ پذیری غربی و ذوب شدن در فرهنگ واحد جهانی که همان فرهنگ فراماسونری و به عبارت دیگر همان اومانیزم و انسان گرایی به جای خداگرایی است سازگار باشد. در همین راستا محمود هومن، فرمانروای شورای عالی ایران، ضمن ارائه نگاهی فلسفی و اعتقادی از سلطنت، از ناسیونالیزم که او آن را میهن پرستی یا پاتریوتیسم مینامد، به نوعی وحدت فرهنگی یا کاسموپولیتیسم (حکومت جهانی) میرسد. وی ضمن رد نظراتی که میهن را به خاک، نژاد، زبان و... محدود میکند، میگوید: "... میهن جایی است که من در آن جا تربیت یافتهام و در آن جا اخلاق انسانی و تاریخ یک دسته از انسانها با یکدیگر هماهنگ شده است. اخلاق انسانی مفهومی کلی است و درباره همه انسانها درست است. اخلاق ایرانی با اخلاق یونانی تفاوت ندارد ولی تاریخ ما با تاریخ او تفاوت دارد و این جزئی بودن تاریخ دسته معینی از مردم است که مفهوم کلی اخلاق انسانی را محدود و تبیین میکند و باعث میشود که میهن مفهومی معین و محدود گردد." ( تاریخ تحولات سیاسی ایران به نقل از اسناد مؤسسه مطالعات تاریخ..... گفتار بزرگ فرمانروای آیین اسکاتی در جشن طریقت 1351، ص 6) برای شکل گیری چنین اتحادی یعنی شکل گیری ناسیونالیزم جهانی و نشاندن انسان به جای خدا، " وی پیشنهاد میکند که ملتها به جای بزرگنمایی نقاط منفی تاریخ خود که شامل جنگها و نظایر آن میشود، به نکات انسانی تاریخ خود تکیه کنند که موجب وحدت ملتها میشود. این نکته اساس طرح حکومت جهانی ماسون میباشد که از آن به کاسموپولیتیسم تعبیر میشود." (مبانی فراماسونری، ص 206) با بیان این نکته، راز برخورد دوگانه ماسونها با مسأله ناسیونالیزم به دست میآید. در آثار مکتوب و موضع گیریهای ماسونها میبینیم آن جا که مسأله اسلام مطرح میشود، تکیه آنان بر ناسیونالیسم شوونیستی است و برتری عجم بر عرب مطرح میشود و آن جا که از سایر کشورها و ادیان به ویژه سلطة غرب و یهودیان سخن به میان میآید، تکیه آنها بر فرهنگ جهانی و انسانی و کاسموپولیتیزم پر رنگ و جدی میشود. " و صدالبته این مقدمهای است برای حکومت جهانی یهودیان و ماسونها که به نحوی جدی و آشکار توسط جمعیت طرفداران حکومت متحده جهانی و شیعه ایرانی آن جمعیت ایرانی طرفدار حکومت متحده جهانی تعقیب میشد. این جمعیت که وابسته به سازمان جهانی فراماسونری است، با مخفی نمودن این وابستگی و روی آوردن به فعالیتهای آشکار سیاسی، سعی در ایجاد حکومتی جهانی دارد که احکام آن ضمانت اجرایی داشته باشد." (همان) جریان فراماسونری در کشور سال هاست که به دنبال اجرایی کردن این نوع تفکر بوده است. پیش از انقلاب اسلامی ایران و در زمان رژیم پهلوی نیز این نوع تفکر فعال بود و رژیم پهلوی که محصول فعالیت جریان فراماسونری در کشور به شمار میآمد، با تمام ابزار و امکانات در صدد اجرایی کردن ناسیونالیسم ایرانی و سپس تشکیل حکومت جهانی از این سنخ بود. در همین راستا بهای آزادی دکتر شریعتی از زندان، نوشتن سلسله مقالاتی قرار داده میشود که در آن به جای اسلام، بر ملیت ایرانی تاکید شود. وی به دنبال آزادی از زندان، با نوشتن سلسله مقالاتی در کیهان با نام "بازگشت به خویشتن" به ترویج ملی گرایی و ناسیونالیزم پرداخت و از حمله اسلام به ایران که موجب مسلمان شدن ایرانیها شد، به "حمله تازیان به ایران" تعبیر کرد! شهید مطهری در بخشی از نامه دردمندانه اش خطاب به حضرت امام(ره) در باره این سری مقالات مینویسد: " درباره ملیت ایرانی قطعا تاکنون احدی از ملیت ایرانی به این خوبی و مستند به یک فلسفه امروز پسند دفاع نکرده است. شایسته است نام آن را "فلسفه رستاخیز" بگذاریم." منظور حزب رستاخیز است که محمد رضا شاه آن را حزب رسمی دولتی اعلام کرده بود و همه موظف بودند که در آن عضو شوند، شهید مطهری خلاصهای از مقالات دکتر شریعتی را این گونه برای امام توضیح میدهد: " خلاصه این مقالات که یک کتاب میشود، این بود که ملاک ملیت، خون و نژاد که امروز محکوم است، نیست؛ ملاک ملیت، فرهنگ است و فرهنگ به حکم این که زاده تاریخ است نه چیز دیگر، در ملتهای مختلف، مختلف است؛ فرهنگ هر قوم فرهنگ آن قوم است؛ هر قوم که فرهنگ مستمر نداشته نابود شده است؛ ما ایرانیان فرهنگ دو هزار و پانصد ساله داریم که ملاک شخصیت وجودی ما و من واقعی ما و خویشتن اصلی ماست، ولی در طول تاریخ حوادثی پیش آمد که خواست ما را از خود واقعی ما بیگانه کند ولی ما هر نوبت به خود آمدیم و به خود واقعی خود بازگشتیم،" ایشان سپس به سه جریانی که شریعتی آنها را از بین برنده "خود واقعی" ملت ایران معرفی کرده، اشاره میکند و مینویسد: شریعتی میگوید آن سه جریان عبارت بود از حمله اسکندر، حمله عرب، حمله مغول، در این میان وی بیش از همه درباره حمله عرب بحث کرده و نهضت شعوبیگری را تقدیس کرده است، آنگاه گفته است اسلام برای ما ایدئولوژی است و نه فرهنگ؛ اسلام نیامده که فرهنگ ما را عوض و فرهنگ واحدی به وجود آورد، بلکه تعدد فرهنگها را به رسمیت میشناسد همان طوریکه تعدد نژادی را یک واقعیت میداند؛ آیه کریمه "اِنّا خَلَقناکُم مِن ذَکَرٍ وَ اُنثی وَ جَعَلناکُم شُعوباً وَ قَبائِلَ..." ناظر به این است که اختلافات نژادی و اختلافات فرهنگی که اولی ساخته طبیعت است و دومی تاریخ، باید به جای خود محفوظ باشد؛ ادعا کرده است که ایدئولوژی ما روی فرهنگ ما اثر گذاشته و فرهنگ ما روی ایدوئولوژی ما، لهذا ایرانیت اسلامی شده است و اسلام ما اسلام ایرانی شده است. شهید مطهری میافزاید: این بیان عملا و ضمنا، نه صریحا فرهنگ واحد به نام فرهنگ اسلامی را انکار کرده است و صریحا شخصیتهایی نظیر بوعلی و ابوریحان و خواجه نصیرالدین و ملاصدار را وابسته به فرهنگ ایرانی دانسته است؛ یعنی فرهنگ اینها ادامه فرهنگ ایرانی است. همانگونه که ملاحظه میکنید، شریعتی در این مقالات از ناسیونالیزم خون و نژاد گذشته و با جدا سازی فرهنگ از ایدئولوژی سعی کرده است فرهنگ را معلول تاریخ یک ملت معرفی کند و به عبارتی وانمود کند که این تاریخ است که فرهنگ را میسازد نه مکتب! همان که فراماسونها بر آن تصریح میکردند. زمانی که فرهنگ معلول تاریخ شود، میتوان با نادیده گرفتن نقاط منفی تاریخ خود که شامل جنگها و نظایر آن میشود، به نکات انسانی تاریخ خود تکیه کرد و موجب وحدت ملتها شد! و این نکته، اساس طرح حکومت جهانی ماسون میباشد که از آن به کاسموپولیتیسم تعبیر میشود و در سطور پیشین به آن اشاره شد.
ب. تطبیق آرای جریان انحرافی و نفوذی در دولت بر این اصل ماسونها ===تطبیق نظریات جریان انحرافی با آرای ماسونها، یک روش کاملا مستند و علمی است. مشایی در همایش ایرانیان خارج از کشور؛ بر روی همان اصول ملیگرایانه گام برمیدارد و مکتب ایران را به جای مکتب اسلام نشانده، میگوید: "من اصرار دارم برمکتب ایران، بعضیها ممکن است بر من خرده بگیرند که تو چرا نمیگویی مکتب اسلام، مکتب اسلام دریافتهای متنوعی از آن وجود دارد. دریافت ناب از حقیقت ایمان و حقیقت توحید و حقیقت اسلام مکتب ایران است؛ باید از این پس ما مکتب ایران را به دنیا معرفی کنیم"(سایت شورای عالی ایرانیان،14/5/89) وی پس از آن که علما و بزرگانی از جمله آیت ا... مصباح درباره این اظهارات غیر اصولی و منحرف موضع گرفته و گفتند" کسانی که بیشرمانه شعار مکتب ایران را میدهند خودی نیستند" درصدد توجیه و تأویل سخنان خود بر آمده، میگوید: "این حرف من (مکتب ایرانی) حرف جدیدی نبود، بلکه حرف امام است. امروز حرفهای مختلفی در دنیا به نام اسلام زده میشود آیا ما قبول داریم؟ بلکه اسلامی را قبول داریم که در ایران مستقر است." (سایت استقامت) رئیس جمهور نیز در ادامه به کمک وی میآید و میگوید: منظور آقای مشایی، مکتب اسلام ناب محمدی است که امروز کانون آن ایران است.ولی مرور زمان نشان داد که این توجیهات، به دلیل ترس از افکار عمومی است و گر نه وی به همان مکتب ایران اعتقاد دارد. شاهد آن، اظهارات و عملکرد وی پس از این اظهار نظر است.
نویسنده: قاسم روانبخش منبع: سایت قبس. ادامه دارد...