سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قلاده های طلا-5

گفتگوی سایت رجانیوز با ابوالقاسم طالبی(قسمت پنجم)

در برج میلاد خیلی‌ها برای دیدن فیلم شما  گارد داشتند، ولی تحت تأثیر سکانس بسیج قرار گرفتند. عجیب تأثیرگذار  است  .

فصل خیابان مطهری هم همین طور است. چگونگی جمع شدن  مردم در خیابان مطهری و اولین درگیری‌ها  .

همان روز شنبه  ...

روز بیست و سوم... جلوی وزارت کشور را محکم گرفتند  و نگذاشتند کسی تجمع کند و همه کشیدند در خیابان مطهری. هر کسی این سکانس را  می‌بیند، حیرت می‌کند. خیلی‌ها می‌گفتند این فیلم را مستند گرفتی. بسیج را هم  می‌گفتند این فیلم مستند است. واقعاً سجده‌ی شکر به جا می‌آورم که این طور شده.

با اعضای پایگاه بسیج صحبت کردم

در کنار فیلمبرداری و فضاسازی مناسب، دیالوگ‌های فرمانده با بسیجی‌ها هم حرفه‌ای نوشته شده  و احساس شعاری بودن به مخاطب دست نمی دهد...

برای اینکه اینها واقعیت داشته...

یعنی با خود اعضای پایگاه صحبت کردید؟

بله، البته دو سه تای‌شان از صحبت کردن با من می‌ترسیدند. بندگان خدا آن قدر عکس‌های‌شان را این طرف و آن طرف چاپ کرده بودند که...

از بین بچه‌های بسیج کسی هم در آن پایگاه شهید شد؟

نه کسی شهید نشد، ولی دو نفر جانباز شدند. یکی توی شکمش تیر خورده که تا به حال یکی دو بار عملش کرده‌ و قسمتی از روده‌هایش را برداشته‌اند، یکی هم تیر توی کتفش خورده است.

دیالوگی که از زبان فرمانده‌ی پایگاه بسیج در مورد تظاهرات 25 خرداد می‌شنویم، موضع شما نسبت به این اتفاقات است؟

آنجا که می‌گویم چرا این آدم‌ها بیرون آمده‌اند، موضع من نسبت به آن آدم‌هاست. من دارم راه‌پیمایی بیست و پنجم را از قول فرمانده‌ی بسیج، این جوری برای مردم می‌گویم. این همان حرفی است که حضرت آقا می‌زنند.

سکانسی که حذفش کردم!

در تصاویر مستندی که در اینترنت از این واقعه موجود است، یک پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها در پایگاه بسیج دیده می‌شود و در نقطه‌ی مقابل سبزها هم پرچم یازهرا سلام الله علیها داشتند. خیلی برایم جالب بود که شما هر دوی این ها را آورده بودید.

تمام تلاشم دقت در ریزه‌کاری‌ها بود. حتی رنگ پرایدی که آنجاست، باید دقیق می‌بود. بعداً یک نفر دور و بر را نگاه می‌کند و می‌بیند شلوغ است و تصمیم می‌گیرد پراید را بدزدد و می‌گوید توی این شلوغی‌ها بالاخره یک چیزی هم گیر ما بیاید. یکی هم زوم کرده روی این آدم و فیلمش را گرفته است! می‌خواهم بگویم از این صحنه‌ها هم داشتیم. مثلاً یک صحنه داریم که اینها با کلاش به طرف بسیج رگبار می‌بندند و ناگهان احساس می‌کنند که نزدیک به 200 نفر از اینها جدا ‌شدند و فرار ‌کردند، چون متوجه شدند که جنگ دارد مسلحانه می‌شود. طرف می‌گوید اسلحه را بده برود، وگرنه خودمان تنها می‌مانیم و اسلحه را در پرایدی که کوکتل‌ها را می‌آورد، می‌اندازند که او می‌برد، ولی یک رگبار هم می‌بندند. آن صحنه را هم گرفتم و الان دارم، ولی آن طور که باید در نیامد و خوب معلوم نشد که طرف، چرا اسلحه را پس داد؟ شلوغ بود و صدا به صدا نمی‌رسید. من هم می‌خواستم پلان‌هایم را این جوری نگیرم که یک نفر بیاید آن وسط و بگوید زود برو، مردم پراکنده می‌‌شوند. باید پراکندگی را نشان می‌دادم و نشد، نتوانستم درش بیاورم.

چرا دوربین‌تان را به آدم‌ها نزدیک نکردید که مستند بشود؟

نزدیک شده، منتهی نمی‌خواستم یک آدم، فیلم را تعریف کند. فیلم باید فیلم باشد، یعنی باید وقتی او رگبار را می‌بندد، 200 نفر فرار کنند. حالا فرض کنید یک نفر می‌آمد و می‌گفت زود اسلحه را ببر، همه مردم دارند فرار می‌کنند. من دوست نداشتم این طور بشود. نباید توضیح داد، چون می‌شود گزارش صداوسیما.

اگر شما تصویر هوایی آن روز را ندارید، من آن را هم به شما می‌دهم!


+نوشته شده در پنج شنبه 91/1/17ساعت 11:50 عصرتوسط شاهد | نظر