نویسنده: مهین رمضانی
او از دوران کودکی شهید یاد می کند؛ آن ایامی که بعد از گذراندن دوران ابتدایی در سال 46 به مشهد می آید و با تلاش و جدیت به ادامه تحصیل مشغول می شود و در کنار تحصیل شبانه به حرفه آموزی و کار در کارگاه موزائیک سازی مشغول می شود و با حقوق کارگری امرارمعاش می کند
«عباسعلی» در بایگ تربت حیدریه متولد شد. او فرزند سوم خانواده کشاورز «خدابنده» است که در سال 1333 کانون آن را به گرمای وجودش زینت بخشید.
دوران ابتدایی را در مکتب خانه گذراند و برای ادامه تحصیل و کسب حرفه ای مناسب در سال 1346 به مشهد آمد.
وی تا سال 1351 به ادامه تحصیل پرداخت و در این سال به استخدام ارتش درآمد و مشغول به کار در اصفهان شد و ضمن اشتغال تحصیل را هم ادامه داد و بالاخره در سال 56 موفق به اخذ دیپلم و ورود به دانشکده افسری (امام علی(ع)) فعلی شد. در اوج مبارزات انقلابی آن دوران، وی فعالیت های ضد رژیم خود را شروع کرد و در گروه های انقلابی در کنار شهید فکوری و شهید نامجو به فعالیت علیه رژیم پرداخت.
فعالیت های وی ادامه داشت تا بعد از انقلاب که برای پاکسازی به کردستان رفت و برای آزادی خرمشهر و آبادان به نیروهای شهید چمران پیوست.
شهید خدابنده در مهرماه سال 59 از دانشکده افسری دانش آموخته و به مرکز توپخانه ارتش در اصفهان منتقل شد و طی 9-8 ماه، دوره آموزشی خود را پشت سر گذاشت و به لشکر 77 ثامن الائمه(ع) ملحق شد و در گردان 315 به عنوان افسر شناسایی در خطوط مقدم حضور یافت.
از ویژگی های بارز این شهید پشتکار و جدیت وی بود که دوستان و خانواده اش به آن اشاره می کنند. وی داوطلبانه در عملیات شناسایی منطقه برای شکستن حصرآباد شرکت می کند و در پنجم مهرماه سال 60 هدف تیربار دشمن قرار می گیرد و در شب اول عملیات (ثامن الائمه (ع)) به شهادت می رسد.
در یک روز از ماه خدا در رمضان سال 1390 میهمان جمع خانواده شهید خدابنده می شویم. علی اکبر خدابنده که خود بازنشسته ارتش است از ویژگی های برادر شهیدش می گوید و جدیت و پشتکار را از شاخص های اصلی شخصیت وی برمی شمارد.
او از دوران کودکی شهید یاد می کند؛ آن ایامی که بعد از گذراندن دوران ابتدایی در سال 46 به مشهد می آید و با تلاش و جدیت به ادامه تحصیل مشغول می شود و در کنار تحصیل شبانه به حرفه آموزی و کار در کارگاه موزائیک سازی مشغول می شود و با حقوق کارگری امرارمعاش می کند.
عباسعلی که از همان دوران کودکی پشتکار فراوان داشت، عقب افتادگی تحصیلی خود را جبران می کند و در سال 51 که به سن سربازی می رسد، به استخدام ارتش درمی آید و همزمان تحصیل خود را ادامه می دهد تا بالاخره از دانشکده افسری با درجه ستوان دوم دانش آموخته می شود.
او از خاطراتش با شهید این گونه می گوید: حتی زمانی که در روستا کشاورزی می کردیم عباسعلی با دقت و پشتکار فراوان کار می کرد و بسته های گندم و محصولات کشاورزی را بسیار مرتب جابه جا می کرد و عقیده داشت که بسته بندی محصولات باید شیک باشد،یا زمانی که به منزل ایشان می رفتیم، وسایل و لوازم زندگی به قدری مرتب بود که باورتان نمی شد این منزل یک فرد نظامی و مجرد است.
وی جوانی بسیار جدی، پرکار و کم نظیر بود و حتی در کار کشاورزی هم ویژه و استثنا بود و ما هیچ کدام ویژگی او را نداشتیم. در هر مسئولیتی که برعهده می گرفت، پشتکار فراوان از خود نشان می داد.
از آن جا که من و شهید بسیار صمیمی بودیم، از فعالیت های ایشان باخبر بودم.
وی با زمینه خانوادگی و مذهبی که داشت، فعالیت ضد رژیم خود را ادامه می داد به یاد دارم زمانی که برای حفاظت از سفارت آمریکا جمعی از دانشجویان دانشکده افسری را به عنوان نیروهای حکومتی برده بودند، برخلاف انتظار رژیم دانشجویان شعارهایی علیه آمریکا سردادند و اعتراض کردند. حکومت که دید شرایط بدتر شد، افسران را که شهید هم جزو آنان بود، به دانشکده منتقل کرد.
عباسعلی در تابستان به زادگاهش می رفت و در کنار پدر و مادر مشغول زراعت و باغداری می شد. حتی زمانی که یک ماه مرخصی دانشکده شروع می شد برخلاف دیگر جوانان که اغلب به دنبال تفریح بودند، عباسعلی تمام یک ماه را در کنار خانواده بوده و سعی می کرد کارهای سخت و سنگین خانواده را انجام دهد اعم از کارهای کشاورزی، بنایی، برداشت محصول و... او هر کاری را که شروع می کرد با پشتکار و مدیریت با موفقیت پشت سر می گذاشت.
او از همان دوران کودکی در هیئت انصارالحسین(ع) زادگاهش فعالیت می کرد و بعدها در مشهد نیز در جلسات مرحوم کافی حضور می یافت.
با شروع جنگ فعالیت در میدان رزم را وظیفه اصلی خود می دانست و داوطلبانه در عملیات های پرخطر شرکت می کرد و هدایت آتش توپخانه را به عهده می گرفت.
شهید نسبت به کشف حقایق پیگیر بود و نسبت به مسائل جامعه آگاهی کافی داشت و به هیچ وجه به آن بی اعتنا نبود. جوان مودبی بود و کسی به یاد ندارد که وی یک بار بی ادبی کرده باشد.
مادر شهید که امروز دهه 90 زندگی را پشت سر می گذارد، اوایل برای عباسعلی بسیار بی تابی می کرد و حتی در مزرعه و هنگام کار مرثیه عباسعلی را می خواند تا این که برادر شهید مادر را به مشهد می آورد و پرستاری او را بر عهده می گیرد.
علی اکبر خدابنده می گوید: وقتی از وی می خواستیم در اجرای عملیات داوطلب نشود و تنها مأموریت هایی را که به وی سپرده می شود، انجام دهد لبخندی می زد و می گفت: الان،نباید منتظر دستور بود. باید تا آن جا که در توان داریم، تلاش کنیم و دشمن را به عقب برانیم.
عباسعلی مرد عمل و کار بود و هیچ وقت از آمال و آرزوهایش صحبت نمی کرد. عمل و کار او بیانگر همت و پشتکارش بود.
برادر شهید با گله مندی از وضعیت فرهنگی جامعه به روزهای قبل از پیروزی انقلاب اشاره می کند؛ ایامی که همه سعی و تلاش می کردند انقلاب به پیروزی برسد و ارزش های انسانی در جامعه مطرح شود. ایامی که مردم بسیار فداکاری کردند، خون دل خوردند و بسیار هزینه شد تا انقلاب به ثمر بنشیند.
اما متأسفانه امروز این ارزش ها کم رنگ شده است. وقتی از وی علت این موضوع را سوال می کنم؛ می گوید: توجه به دنیا مداری و تجملات باعث دور شدن از ارزش ها شده است. شاید اگر خون هایی که ریخته شده را فراموش کنیم و به گذشته پشت کنیم، بتوانیم چنین وضعی را قبول کنیم اما بی گمان چنین نیست و نمی توان از سرمایه هایی که برای انقلاب و نظام هزینه شد، چشم پوشید.
برادر شهید وقتی یاد عباسعلی می افتد و از او سخن می گوید بغض گلویش را می فشارد و اشک در چشمانش حلقه می زند اما از آن جا که بازنشسته نظامی است، صلابت و اقتدار خود را حفظ می کند و مادر را که چشم به قاب عکس فرزندش دوخته است، به صبر و بردباری فرامی خواند. علی اکبر خدابنده خود را میراث دار شهیدی از خانواده خدابنده بایگی می داند که به تمام معنا ویژه و استثنا بود و در دامن مادری پرورده شد که امروز در روزهای کهنسالی میهمان خانه اوست و او همچون پروانه گرد شمع وجود مادر می چرخد تا مادر کمتر احساس تنهایی کند،اشکهایش را پاک میکند در حالی که به یاد شبی می افتد که برادرش در خواب او را به شهادت دعوت می کند و می گوید: اگر خیلی ناراحت هستی شما هم بیا.
پنجمین اجلاس مجمع عمومی مجمع جهانی اهلبیت(ع) در حالی از بیستم شهریور ماه در تهران آغاز به کار کرد که مجمع عمومی آن متشکل از شخصیتها و افرادی از پیروان اهلبیت در سراسر جهان است و در حال حاضر حدود 700 نفر عضو این مجمع هستند که تعدادی از آنها را نخبگان داخلی و بقیه را پیروان اهلبیت(ع) در کشورهای دیگر دنیا تشکیل میدهند. پنجمین اجلاس مجمع عمومی نیز با شرکت حدود 600 شخصیت خارجی از 120 کشور دنیا و 400 نفر از مدعوین داخلی برگزار شد که مجموعاً نزدیک به 1000 نفر در این اجلاس شرکت کردند.
برهان ئیلدیز، میهمانی از ترکیه که مقیم هلند است درباره حال و هوای این دیدار گفت: «زیارت بارگاه امام رضا علیهالسلام و زیارت امام خامنهای در مشهد مقدس، برای ما لحظاتی بود که در تمامی عمر فراموش نشدنی است. همین الآن که به یاد آن فضا و حال معنوی میافتم، تمام بدنم میلرزد. این فضای روحانی و معنوی یک حالتی است که فقط میتوان آن را زندگی کرد و نمیتوان در قالب الفاظ بیان و تشریحاش نمود... انسان وقتی خود را در مقابل «ولی الله» میبیند، گویا تمامی افکار سابقش و مشغولیات ذهنیاش به کنار میروند و یکپارچه بهت، حیرت و هیجان میشود. من چه میتوانم بگویم. این یک حالتی است که فقط میتوان آن را زندگی کرد و قابل تعریف کردن نیست. باور کن که همین الآن که صحبتش به میان آمد، چنان در هیجانم که نمیتوانم صحبت کنم. من در آن حالت عجیب به سایر دوستانم نگاه کردم، دیدم حال آنها نیز مانند حال من است. از همان لحظهای که امام وارد شد تا وقتی خارج شد، اشک چشم هیچ کدام ما قطع نشد. حالا من چه بگویم، گفتم که قابل تعریف در قالب الفاظ نیست.. من سالهای گذشته نیز شرکت کرده بودم، اما امسال شاهد پیشرفتهای چشمگیری بودم. و تفاوت عمده با سالهای گذشته، توجه و تذکر به ولایت فقیه بود. شیعیان از کشورهای مختلف اروپایی، افریقایی و سایر نقاط دور هم جمع شده بودند و این تجمع در ظل «ولایت فقیه» بود. امسال همه در این مورد بحث و سخنی داشتند و این خود حامل پیامهای جدی و بزرگی است. سالهای گذشته چنین اتفاقی با این یکپارچگی رخ نداده بود... نکتهی قابل توجه آن که به غیر از ایرانیها، همه از ایشان به نام «امام خامنهای» نام میبردند و تعجب میکنیم که چرا این نام را از طرف ایرانیها نمیشنویم؟! علتش چیست نمیدانم؟ آخر شما دقت کنید، حتی رئیس جمهور سابق عراق، ابراهیم جعفری نیز در سخنان خود نام ایشان را «امام خامنهای» میگوید! میفهمید این یعنی چه؟ یعنی حتی او به محور بودن ولایت برای وحدت شیعه اذعان دارد و با گفتن «امام خامنهای» مفهوم و منظور و مصداق آن را بیان میدارد. آقای حکیم در سخنرانی خود «امام خامنهای» میگوید، علمای بحرین و سایرین از کشورهای دیگر نیز همینطور... همه با دقت و تأکید از ایشان به نام «امام خامنهای» یاد کردند و این برای ما نقطهی امید بسیار بزرگی بود. چرا که من ارتباطات بسیاری با مسلمانان جهان دارم و حتی بسیاری از میهمانان این اجلاس از اروپا تا افریقا را میشناختم، اما تا کنون چنین شناخت و گرایشی و تأکیدی نسبت به «ولایت فقیه» که تنها عامل وحدت جهان تشیع است ندیده بودم. امسال کاملاً بارز و مشهود بود که نقطهی بیداری، نقطهوحدت و یکپارچگی و موضوع اصلی همهی آنها «ولایت فقیه» بود و تجلی و مصداق آن را در «امام خامنهای» میدیدند... منبع:رجانیوز به نقل از بولتن نیوز
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام دوستان. مدت زیادی بود که درباره وضعیت فرهنگی جامعه به تامل مشغول بودم و راههای زیادی رو بررسی کردم که در نهایت به یک راه حل مناسب رسیدم.
و اما قبل: اکثر افرادی که در جامعه بدحجاب ظاهر میشن این رفتارشون از روی عناد با دین نیست ،خیلی هاشون رو من دیدم که تو خیابون همین که صدای اذان رو شنیدن رفتن مسجد و نماز اول وقت خوندن و یا در مجالس عزاداری امام حسین(ع) شرکت میکنند.
علت این تناقض در رفتار چیه؟! علت جهل عظیم ما مردم مسلمان به تعالیم و مفاهیم قرآنی هست. و اگر جوانان با حقیقت دین و قرآن آشنا بشن این مسائل برطرف خواهد شد. مصداق این مساله:شما هم حتما دیدین مادرای چادری رو که با دختر بدحجابشون تو خیابون راه میرن. بهش میگی حاج خانم این چه وضعی هست؟ میگه جوونن دیگه!
یعنی این مادر خودش هم نفهمیده چرا چادر سر میکنه!
و اما راه حل پیشنهادی:برگه هایی نوشته و چاپ بشه که در اونا مفاهیم و دستورات قرآن کریم پیرامون عفاف و حجاب با جملاتی تاثیر گذار و تکان دهنده بیان بشه و این برگه ها در تمام سطح شهر در دانشگاه ، مدرسه ، بازار و حتی پشت چراغ قرمز توزیع بشه. اینطوری میشه در یک ساعت چندین نفر رو ارشاد کرد!
متنی رو که آماده کردم اینجا میذارم . از دوستان خواهشمندم نظرات اصلاحیشون رو پیرامون این طرح و متن نوشته شده اعلام بفرمایند.
بانوی مسلمان ، سلام
چرایی حجاب
<< ما مسلمان هستیم >> یعنی چه؟!!
مسلمان یعنی کسی که قرآن را کتاب آسمانی خود دانسته ، خود را ملزم به عمل به تعالیم و دستورات آن میداند . قبول داشتن قرآن و پیرو قرآن بودن یعنی عمل به تعالیم راهگشا و سعادت بخس آن در زندگی . حال که ما خود را مسلمان و پیروی قرآن میدانیم باید بدانیم آیا قرآن پیرامون حجاب ما دختران مسلمان دستوری دارد؟ آیا قرآن برای حجاب ما محدوده مشخصی در نظر دارد؟
با دقت در آیات قرآن به پاسخ سوال خود میرسیم: آری ، قرآن برای حجاب ما دستوراتی دارد و حجاب امری سلیقه ای،سنتی و یا شخصی نیست. <با حجاب بودن> دستور خدواند است که در قرآن برای ما به روشنی بیان گردیده.
و اما پاسخ قرآن به سوال ما: قرآن کریم در سوره مبارکه نور آیات شریفه 30 و 31 به این موارد دستور میدهد:
1-به مؤ منان بگو چشمهای خود را (از نگاه به نامحرمان) فرو گیرند، و فروج خود را حفظ کنند، این برای آنها پاکیزه تر است، خداوند از آنچه انجام میدهید آگاه است
2-و به زنان با ایمان بگو چشمهای خود را (از نگاه هوس آلود) فرو گیرند، و دامان خویش را حفظ کنند، و زینت خود را جز آن مقدار که ظاهر است آشکار ننمایند، و (اطراف) روسریهای خود را بر سینه خود افکنند (تا گردن و سینه با آن پوشانده شود) و زینت خود را آشکار نسازند مگر برای محارم خود و هنگام راه رفتن پایهای خود را به زمین نزنند تا زینت پنهانیشان دانسته شود. (و صدای خلخال که بر پا دارند به گوش رسد) و همچنین در سوره مبارکه احزاب آیه شریفه 59 میفرماید: اى پیامبر به زنان و دخترانت و به زنان مؤمنان بگو پوششهاى خود را بر خود فروتر گیرند این براى آنکه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند [به احتیاط] نزدیکتر است و خدا آمرزنده مهربان است حال با عنایت به دستورات صریح و روشن قرآن درباره عفاف و حجاب آیا نوع پوشش هایی که این روزها به عنوان مد به تن میکنیم خلاف رضایت پروردگار نیست؟ آ آرایش در مقابل دیدگان مردان نامحرم ، نمایش زیبائیها و زینتها و پوشیدن لباس های تنگ و کوتاه و بدن نما که تنها جذب کننده نگاه های هرزه و ناپاک و برهم زننده امنیت روحی و روانی افراد جامعه است ، مخالف رهنمود های قرآن نیست؟ میتوان هم پیرو قرآن بود و هم عکس رهنمود های آن عمل کرد؟
سید حسین خمینی کیست؟
سید مصطفی خمینی فرزند حضرت امام (ره) دو فرزند داشت که حاصل ازدواجش با دختر آیت الله شیخ مرتضی حائری فرزند آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری موسس حوزه علمیه قم بود فرزند دختر،سیده مریم نام داشت که پزشک شد و چندی در امارات متحده عربی (دوبی) و اکنون در سوئیس زندگی میکند و فرزند پسر، سیدحسین خمینی است که طلبه و روحانی شد و در سالهای اول انقلاب اسلامی وارد عرصه سیاست شد
آغاز انحرف درسیاست با حمایت از مجاهدین خلق
سید حسین خمینی هنگام انقلاب اسلامی درعنفوان جوانی قرار داشت و با سرنگونی رژیم مخلوع شاه از نجف به ایران بازگشت وی از همان ابتدا در طیف ابوالحسن بنیصدر و حامیان مجاهدین خلق قرار گرفت و حتی در مقابل چهرههایی نظیر علیاکبر هاشمیرفسنجانی ،آیت الله صادق خلخالی و عبدالرحیم ربانیشیرازی موضعگیری نمود حمایت وی ازاین سازمان آنقدر شدت یافت که وی دراردیبهشتماه 1360 و در کوران تیره شدن روابط بنیصدر و مجاهدین خلق با امام(ره) و به طبع آن عزل بنیصدر ، سید حسین طی یک سخنرانی درمشهد از بنیصدر حمایت نموده و به انتقاد از دکتر بهشتی و علی اکبر هاشمی رفسنجانی و توهین به محمد جواد باهنر پرداخت که هاشمی در کتاب خاطرات خود با عنوان عبور از بحران چنین می نویسد: «ساعت هفت صبح جلسه هیأت رئیسه داشتیم ؛ در آن جلسه ، سخنرانی پریروز حسین آقای خمینی در مشهد مطرح و به همه مطبوعات اطلاع داده شد که حرفهای او را ننویسند . ظهر، احمد آقای خمینی و آقای صانعی ناهار را مهمان من بودند ؛ در مورد حسین آقا و صحبتهای مشهد بحث شد؛ باید به هر نحو که شده سعی کنیم که محفوظ بماند ؛ برخورد را صلاح ندانستیم و راه ارشاد را پیشنهاد کردیم ».
برخورد قاطع حضرت امام با سید حسین
حضرت امام در نامه ای خطاب به سید حسین خمینی که متن آن درجلد14صحیفه نورآمده با انتقادشدید از وی ،نوشته اند: پسرم حسین خمینی
جوانی برای همه خطرهایی دارد که پس از گذشت آنها انسان متوجه میشود . من میل دارم کسانی که به من مربوط هستند در این کورانهای سیاسی وارد نشوند؛ من امید دارم که شما با مجاهدت در تحصیل علوم اسلامی و با تعهد به اخلاق اسلامی و مهار کردن نفس اماره بالسوء ، برای آتیه مورد استفاده واقع بشوی؛ من علاوه بر نصیحت پدری پیر، به شما امر شرعی میکنم که در این بازیهای سیاسی وارد نشوی و واجب شرعی است که از این برخوردها احتراز کنی ؛ من به شما امر میکنم به حوزه علمیه قم برگرد و با کوشش، به تحصیل علوم اسلامی و انسانی بپرداز .
حضرت امام: سیاست از بالاترین اموری است که انبیا برای آن آمده اند/حسین خمینی: مهم ترین خواسته من جدایی دین از سیاست است
پس از 22 سال بی خبری از سیدحسین با سرنگونی رژیم بعث درعراق وی به نجف بازگشت و در مرداد ماه سال 1382درمصاحبه با روزنامه هلندی ان آر سی هندلزبلاد گفت:علیرغم ناامنی در عراق و خطراتی که از جانب ماموران مخفی جمهوری اسلامی برایم وجود دارد اکنون فضای باز و آزاد در عراق به من امکان می دهد قفل سر بسته دهانم را باز کنم و آنچه را رهبران ایران به نام مذهب و خدا بر سر مردم ایران می آورند را افشا سازم.بدانید دیکتاتورهای مذهبی قادر نخواهند بود مانع من شوند.مهمترین خواسته من جدایی دین از حکومت است چرا که تا زمان امام دوازدهم هیچکس نمی تواند به نام خدا و اسلام حکومت را به دست بگیرد
هنگامی که این مصاحبه منتشر و توسط رسانههای مختلف نقل شد آنچنان به انتقاد از نظامی که رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام (ره) پدربزرگ سیدحسین خمینی پرداخته بود که حتی این سخنان برای بیت امام هم سنگین آمد به طوری که مطبوعات داخل کشور از قول یکی از نزدیکان بیت امام و بدون ذکر هویت او اعلام نمودند که اظهارات منتسب به سید حسین خمینی در باب نظام جمهوری اسلامی جعلی بوده و تکذیب میشود؛ اما سیدحسین بار دیگر در مصاحبه صوتیش با علیرضا نوریزاده در رادیو یاران همان نقطه نظرات را تکرار و تبیین کرده و بدینوسیله آن تکذیبیه را تکذیب کرد
این در حالی است که حضرت امام (ره) همواره بر پیوند دین وسیاست تاکید داشته اند و فرموده اند: امروز همه فهمیدند این را... که این مسأله دخالت در امور سیاسی از بالاترین مسائلی است که انبیاء برای او آمده بودند . قیام بالقسط و مردم را به قسط وارد کردن مگر میشود بدون دخالت در امور سیاسی؟ مگر امکان دارد بدون دخالت در سیاست و دخالت در امور اجتماعی و در احتیاجات ملتها، کسی بدون اینکه دخالت کند، قیام بالقسط باشد؟ «یقوم الناس بالقسط» باشد
حسین خمینی: برای آزادی ایران راهی جزدخالت آمریکا نیست/حضرت امام: آمریکا برای رسیدن به مطامع خود جنایاتی مرتکب می شود که زبان ها از گفتن آن شرم دارند
همچنین حسین خمینی در بخش دیگری از مصاحبه خود با روزنامه واشنگتن تایمزبا بیان اینکه مردم ایران باید دخالت نظامی آمریکا را برای آزادی کشور خود بپذیرند افزود : مردم ایران واقعا به آزادی احتیاج دارند ؛ آزادی واجبتر از نان شب مردم است . اما اگر برای ایجاد آزادی راهی جز دخالت آمریکا نیست من فکر میکنم که مردم ایران باید آن را قبول کنند ؛ من هم این را قبول میکنم زیرا با اعتقادات و ایمان من همخوانی دارد
این در حالیست که رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی بارها از آمریکا به عنوان شیطان بزرگ یاد کردند و در وصیت نامه تاریخی خود آورده اند: ملت ما بلکه ملتهای اسلامی و مستضعفان جهان مفتخرند به اینکه دشمنان آنان که دشمنان خدای بزرگ و قرآن کریم و اسلام عزیزند، درندگانی هستند که از هیچ جنایت و خیانتی برای مقاصد شوم جنایتکارانه خود دست نمیکشند و برای رسیدن به ریاست و مطامع پست خود دوست و دشمن را نمیشناسند. و در رأس آنان امریکا این تروریست بالذات دولتی است که سرتاسر جهان را به آتش کشیده و هم پیمان او صهیونیست جهانی است که برای رسیدن به مطامع خود جنایاتی مرتکب میشود که قلمها از نوشتن و زبانها از گفتن آن شرم دارند؛ و خیال ابلهانه «اسرائیل بزرگ» آنان را به هر جنایتی میکشاند .
در عصر غیبت امام زمان ولایت فقیه نمی تواند باشد/ماهیت و کیفیت قوانین اسلام بدون ولایت فقیه ممکن نیست
سید حسین خمینی در گفتگو با خبرگزاری فرانس پرس خواستار برگزاری رفراندوم در جمهوری اسلامی ایران شد و گفت : در نامهای به رهبری جمهوری اسلامی ایران از ایشان خواستهام تا موضوع ولایت فقیه و نظام جمهوری اسلامی ایران را به رفراندوم بگذارند تا مردم بتوانند به حق به این موضوع پاسخ دهند رهبری نظام میتواند با استناد به نص قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران دستور دهد تا رفراندوم صورت گیرد
این در حالیست که دراصل57 قانون اساسی آمده است:قوه مقننه، قوه مجریه و قوه قضاییه که زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امت بر طبق اصول آینده این قانون اعمال می گردند. این قوا مستقل از یکدیگرند .
بنابراین ولایت مطلقه فقیه که از ابتکارات حضرت امام بودو همواره بر کلمه مطلقه آن تاکید بسیار داشتند رانمی توان به رفراندوم گذاشت
سید حسین: مردم ایران در پی آزادی و دموکراسی هستند/اعتراض میلیونی مردم در راهپیمایی روز قدس88نسبت به سران مدعی دموکراسی و آزادی در کشور
در تاریخ یکم مهرماه 1382 ، سید حسین در یک گردهمایی دیگر تحت عنوان « دین ، صلح ، سازمان ملل و جوامع مدنی » شرکت کرده و سخنرانی نمودودر تاریخ چهارم مهرماه به دعوت موسسه American Enterprise Institute که به جناح محافظهکار سیاستمداران ایالات متحده نزدیک است در جلسه پرسش و پاسخی حاضر گردید و به سوالات خبرنگاران و حاضران پاسخ گفت .مایکل لدین ، چهره شاخص این موسسه که با مواضع شدیدش بر علیه جمهوری اسلامی شناخته میشود ادارهکننده این جلسه سخنرانی بود که در آغاز جلسه ضمن ارائه معرفی کوتاهی از سید حسین ، از سوی موسسه خود ابراز خشنودی نمود که میزبان خمینی دیگری در شهر واشنگتن و کشور آمریکاست .
در این نشست ، سید حسین خمینی سخنرانی خود را با این جملات آغاز نمود که مردم ایران در 24 سالی که از انقلاب بهمنماه 1357 گذشته است به این نتیجه رسیدهاند که رسیدن دمکراسی و آزادی با آمیزش دین و حکومت میسر نمی شود حال مردم ایران مجددا در پی دمکراسی بوده و آزادی میخواهند مضاف بر اینکه تمامی راهها را نیز تجربه نمودهاند و مهمتر از همه ، تجربه حکومت دینی کاملا برایشان روشن گشته است که دین و دولت نمیتوانند یکی باشند ؛ مشکلات سیاسی ایران را باید در تشکیل نظامی دمکراتیک جست .
این سخنان از سوی سید حسین در حالی مطرح می شود که در راهپیمایی قدس 88 مردم ایران با حضور میلیونی خود اعتراض خود را نسبت به سیاستهای آمریکا و رژیم صهیونیستی و گروهی که در کشورشعار دموکراسی و آزادی سر می دهند، ابراز داشتند .
حضرت امام: شاه به اسلام و مردم خیانت کرد/سید حسین: جد من به ایران خیانت کرد
در تیر ماه84 مجله آمریکایی ونیتیفر در شماره جدید خود از پیشنهاد سیدحسین خمینی به رضا پهلوی برای اتحاد در برابر جمهوری اسلامی خبر داده بود ؛ گویا این پیشنهاد از سوی کریستوفر هیچنز خبرنگار این مجله -که به قم سفر کرده بودـ به رضا پهلوی داده شده بود
به نوشته این مجله حسین خمینی در منزل خود در قم، پس از پذیرایی با سوهان ، چای و شربت به خبرنگار آمریکایی میگوید که حامی مداخله آمریکا در ایران است و میافزاید خواهان حذف حکومتی است که پدر بزرگش در ایران آن را بنا نهاده است ؛ حسین خمینی معتقد است تنها جهان آزاد به رهبری آمریکاست که میتواند دمکراسی را به ایران بیاورد . او همچنین با کنجکاوی نظر خبرنگار را پیرامون طرح رفراندوم سازمان ملل برای تغییر نظام ایران جویا میشود و ابراز تمایل مینماید تا روزی با رضا پهلوی دیدار و حتی با وی همکاری نماید به شرط آنکه رضا پهلوی از پادشاهی صرفنظر کند . هیچنز نیز پیام حسین خمینی را در آشپزخانهای واقع در زیرزمین یک خانه در واشنگتن به رضا پهلوی میدهد که به قول او به شدت سعی میکند شاهانه جلوه ننماید . هیچنز مینویسد : رضا پهلوی در باب سلطنت از سیاست بگو و نپرس پیروی مینماید
پس از این مصاحبه به گفته احسان نراقی از افراد نزدیک به خانواده شاه مخلوع حسین خمینی در سفر خود به آمریکا با رضا پهلوی دیدار کرد که رادیوهای بیگانه پس از این دیدار اعلام کردند:در این دیدار رضا پهلوی به وی گفته است:جد من به ایران خدمت کرد و سید حسین هم در پاسخ گفته است جد من به ایران خیانت کرد که پس از اعلام هیچگاه این خبر تکذیب نشد
درجلد چهارم صحیفه نور آمده است حضرت امام فرمودند:ابتدای کار این بود که بعض آتشکده ها را(شاه) تقویت کرد و تاریخ اسلام را عوض کرد به تاریخ گبرها؛ و خدا می داند که این خیانت که این به اسلام کرد و این اهانت که به پیغمبر اکرم - صلی الله علیه و آله - کرد، این خیلی جنایتش بالاتر از این کشتارهایی است که کرده است . کشتارها [را] موازنه اگر بکنیم با این یک کاری که تغییر تاریخ رسمی اسلام را، نشانه توحید را، نشانه انسانیت را، این تبدیل کرد به این چیزهای آتش پرست ،به تاریخ آتش پرست ، گبرها؛ از همه خیانتهایی که به ما کرده است ، این بالاتر است . این حیثیت اسلام را می خواست از بین ببرد؛ این علامت اسلام را می خواست از بین ببرد.نفتهای ما را فرستاده و برده و داده است به آنها؛ اینها امور مادی است ، البته خیانت است ،خیانت به یک ملتی است که ذخایر را به اجانب بدهد، لکن قضیه تغییر تاریخ یک اهانت به حیثیت اسلام است
و اما سید حسن...
در آستانه انتخابات 88بود که زمزمه های حمایت سید حسن خمینی از میر حسین موسوی به گوش رسید که هر چه به انتخابات نزدیکتر می شدیم این خبر شکل جدی تری به خود گرفت به طوریکه وی در جلسات اصلاح طلبان برای حضور در انتخابات همگام با چهره های دیگر اصلاح طلب وارد میدان شد این فعالیت ها همچنان ادامه داشت تا اینکه فعالیت اصلاح طلبان در انتخابات به انحراف رفت و از یک رقابت انتخاباتی تبدیل به پیشبرد کودتای مخملین در کشورمان شد چیزی که آمریکایی ها پس ازبه ثمر رساندن انقلاب نارنجی در اوکراین و انقلاب گل رز درگرجستان در پی ایجاد انقلاب سبز در ایران بودند بنابراین پس از مشخص شدن نتیجه انتخابات سران اصلاحات و حامیان موسوی تصمیم گرفتند ابطال انتخابات را اعلام کنند. در برخی از این جلسات، میان چهره های سرشناس اصلاحات، سید حسن خمینی هم دیده می شد
وی درادامه ورود خود به درگیری های سیاسی اقداماتی از جمله عدم حضور در مراسم تنفیذ و تحلیف رئیس جمهور و عدم همراهی رئیس جمهور و اعضای کابینه نهم در مراسم تجدید میثاق با آرمان های امام راحل را انجام داد
آیا امام برای نزدیکان خود قداستی قائل بود؟
این روزها شاهدیم بسیاری از دلسوزان نظام مقدس جمهوری اسلامی توصیه هایی را به سید حسن خمینی مبنی بر اشتباه بودن راه پیش گرفته از سوی وی کردند که مخالفان آن رابرنتابیدند و علت آن را قداست داشتن بیت امام عنوان کردند این در حالی است که حضرت امام (ره)همواره خویشاوندان سببی و نسبی خویش را از ورود به عرصه سیاست منع می فرمودند.
هجمه ها به شخصیت آیتالله مصباح یزدی شاید از آن روز رنگ و بویی جدید به خود گرفت که استاد از تریبون نماز جمعه، باب نقد کژروی های فکری کسانی را گشود که سکولاریسم را تئوریزه می کردند و تساهل و تسامح را توسعه می دادند. از همان روزها بود که او هر بار به بهانه ای مورد هجمه طیف موسوم به اصلاح طلب قرار گرفت. گاهی "تئوریسین خشونت" لقبش دادند و گاهی او را "بی اعتقاد به خط امام" خواندند. اسلام سیاسی که او از آن سخن می گفت و مبانی که او تشریح می کرد، آن قدر در تضاد با اندیشه های وارداتی آن روزها بود که "آزادی بیان" هم نتواند آن را تحمل کند.
همان روزها و در رگبار اهانت ها بود که رهبر انقلاب در تجلیل از شخصیت آیتالله مصباح لب به سخن گشودند و فرمودند: «بنده نزدیک به چهل سال است که جناب آقای مصباح را می شناسم و به ایشان به عنوان یک فقیه، فیلسوف، متفکر و صاحب نظر در مسائل سیاسی اسلام ارادت قلبی دارم. اگر خداوند متعال به نسل کنونی ما این توفیق را نداد که از شخصیت هایی مانند علامه طباطبایی و شهید مطهری استفاده کند، اما به لطف خدا این شخصیت عزیز و عظیم القدر خلأ آن عزیزان را در زمان ما پر می کند.»
ایشان در سال 79 هم در جمع دانشجویان طرح ولایت به هجمه ها اشاره کردند و فرمودند: «این هجوم تبلیغاتی را که به شخصیت های برجسته، به انسان های والا و با اخلاق برجسته می کنند، اینها همه اش نشان دهنده اهداف و نیات دشمن است. یک نفر مثل جناب آقای مصباح که حقیقتا این شخصیت عزیز جزو شخصیت هایی است که همه دلسوزان اسلام و معارف اسلامی از اعماق دل بایستی قدردان و سپاسگزار این مرد عزیز باشند، مورد هجوم تبلیغاتی قرار می گیرند... حرف رسا و نافذ، منطق قوی و مستحکم هر جایی که باشد، آنجا را دشمن زود تشخیص می دهد، چون حسابگر است. دشمن آنجا را خوب می شناسد و به مقابله اش می آید. با مرحوم شهید مطهری هم همین جوری برخورد کردند.»
با این وجود اما اتهام زنی ها به شخصیت آیتالله مصباح و آنچه فرقه مصباحیه خوانده می شد، خاتمه نیافت و هر روز در قالبی جدید و با بهانه ای نو بروز پیدا کرد. سایت "آینده" طی مقاله ای با اشاره به سخنانی از استاد در خصوص کاستی های موجود در حوزه علوم انسانی، که پیش از این نیز توسط رهبر معظم انقلاب به عنوان ریشه های مشکلات و حوادث پس از انتخابات شناخته شده بود، با اتصاف صفت "تنگ نظری"به آیت الله مصباح یزدی نوشت: «باید خطاب به این جماعت پرمدعا گفت ضعف علمی شما و مراکزی که تأسیس کردید و ناتوانی ها و تنگ نظری هایتان و عدم توانایی برای تربیت استاد نتوانسته است شما را به آنجا که می خواستید برساند.»
این مقاله همچنین پرداختن به موضوع علوم انسانی غربی را که بارها در بیانات رهبر انقلاب در ماه های اخیر به آن پرداخته شده بود، آدرس غلط دادن خواند.
در این مقاله از یک سو مراکزی مورد اشاره قرار گرفته که با همت آیتالله مصباح راه اندازی شده اند، غافل از اینکه همین مراکز توسط امام راحل و مقام معظم رهبری از نظر مالی مورد پشتیبانی قرار گرفته اند و از سوی دیگر عزم محافل وابسته به استاد برای تحول در علوم انسانی و حرکت به سمت علم اسلامی، بی حاصل و شکست خورده لقب داده شده است. در عین حال طرح عناوینی نظیر "اقتصاد اسلامی" و "مدیریت اسلامی" هم "دشمن آفرین" دانسته شده است!
این در حالی است که تحول در علوم انسانی از مطالبات جدی رهبری طی سال های اخیر بوده و موسسه امام خمینی هم در این مسیر حرکت های قابل توجهی را آغاز کرده است. اگرچه تا حصول به مطلوب در این حوزه همچنان فاصله های جدی وجود دارد اما این به معنای شکست نبوده و نیست.
رهبر انقلاب در خصوص لزوم تحول در حوزه علوم انسانی فرموده بودند: «من دربارهى علوم انسانى گلایهاى از مجموعههاى دانشگاهى کردم - بارها، این اواخر هم همین جور - ما علوم انسانىمان بر مبادى و مبانى متعارض با مبانى قرآنى و اسلامى بنا شده است. علوم انسانى غرب مبتنى بر جهانبینى دیگرى است؛ مبتنى بر فهم دیگرى از عالم آفرینش است و غالباً مبتنى بر نگاه مادى است. خوب، این نگاه، نگاه غلطى است؛ این مبنا، مبناى غلطى است. این علوم انسانى را ما به صورت ترجمهاى، بدون اینکه هیچگونه فکر تحقیقىِ اسلامى را اجازه بدهیم در آن راه پیدا کند، می آوریم تو دانشگاههاى خودمان و در بخشهاى مختلف اینها را تعلیم میدهیم؛ در حالى که ریشه و پایه و اساس علوم انسانى را در قرآن باید پیدا کرد.»
تاسیس موسسه "در راه حق" که در همین خط سیر معنا پیدا می کرد، از همان آغاز مورد پشتیبانی و حمایت امام راحل قرار گرفت. حجت الاسلام رحیمیان پیشتر با اشاره به این موضوع گفته بود:«امام(ره) نسبت به تاسیس برخی مدارس و مؤسسان برخورد منفی داشتند، مثلاً در قبال پیشنهادی که از سوی آقای منتظری خدمت امام(ره) نقل کردم که امام(ره) 10 میلیون تومان کمک کند تا یکی از مدارس توسعه یابد و سالن ساخته شود، امام(ره) نه تنها جواب مثبت ندادند بلکه چند بار تکرار کردند، "من خوف این را دارم که. . . " به شدت برخورد منفی کردند.»
با این همه و با وجود حساسیت هایی که امام داشتند و مخالفت هایی که حتی با پیشنهادات برخی مراجع تقلید صورت می گرفت، ایشان علاوه بر شهریه عمومی ای که برای طلاب پرداخت می کردند، هزینه و بودجه مؤسسه را هر ماه طی صدور چکی به نام آقای مصباح پرداخت می کردند که این مطلب حکایت از اطمینان کامل امام(ره) به عملکرد علمی و سیستم آموزشی آیتالله مصباح داشت.
در سال های بعد هم رهبر انقلاب ایشان را به عنوان رییس موسسه امام خمینی(ره) منصوب کردند. در حکم انتصاب ایشان در سال 1374 آمده است: «اکنون که بحمدلله موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(اعلی الله مقامه) در سایه تلاش پیگیر و موفق جنابعالی رسمیت یافته و به تصویب شورای عالی انقلاب فرهنگی رسیده است، جنابعالی را که از برکات ماندگار حوزه علمیه قم و از چهره های موصوف و معروف به علم و عمل و جد و ابتکار می باشید به ریاست و مدیریت این موسسه منصوب می کنم... با توجه به احاطه و نکته دانی آن جناب، خود را از توصیه به کارهای بایسته بی نیاز می دانم و شما و همه همکاران هوشمند و دلسوزتان را به لطف و هدایت و فضل مستمر پروردگار متعال می سپارم.»
مجموعه تلاش های آیتالله مصباح یزدی اساتید و شاگردان کثیری را برای انقلاب بر جای گذاشت. اساتیدی که بعضا تنها توفیق استفاده از محضر استاد را داشتند و اساتیدی که توفیق حضور در موسسه را در کارنامه خویش ثبت کرده اند. در ذیل بهطور به برخی چهره های مرتبط با ایشان اشاره می شود:
حجت الاسلام و المسلمین غلامرضا فیاضی: وی از برجسته ترین اساتید فلسفه در ایران و صاحب نظریه جدید "عینیت وجود و ماهیت" است. وی همچنین از اعضای جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و اساتید موسسه امام خمینی است.
حجت الاسلام و المسلمین سید محمود نبویان: از شاگردان برجسته آیتالله مصباح یزدی است که فاتح مناظرات تئوریک در دوران دوم خرداد با برخی عناصر مدعی روشنفکری بود، صاحب آثار متعددی در زمینه کلام جدید است از جمله "سروش مغالطات"، "نقدی بر صراط های مستقیم" و "علوم تجربى در عالم غرب".
حجت الاسلام و المسلمین محمود رجبی: وی که از فضلای عضو جامعه مدرسین و اساتید برجسته حوزه علمیه قم است، هم اکنون قائم مقام موسسه امام خمینی است.
حجت الاسلام و المسلمین مرتضی آقاتهرانی: پیش از آنکه دولت احمدی نژاد بر سر کار بیاید، دروس اخلاقش محل اجتماع علاقه مندان در شهر مقدس قم بود. او فوق لیسانس روانشناسی را از بنیاد باقرالعلوم گرفت و سپس در قالب یک گروه، با نظر آیتالله مصباح به همراه زن و فرزند عازم غرب شد. وی از دانشگاه مک گیل در مونترال مدرک فوق لیسانس عرفان گرفت. سپس به آمریکا مهاجرت کرد و در سال 2000 از دانشگاه ایالتی نیویورک در بینگهمتون با تزی با موضوع "درباره عرفان غیر نمادین ابن سینا"» مدرک فوق لیسانس فلسفه گرفت. او مسئولیت امامت جمعه و ادارة مؤسسه اسلامی نیویورک را هم به عهده داشت. با اخذ مدرک دکترای فلسفه عرفان، کار درسی اش در آنجا تمام شد و به قم بازگشت. مهاجرت او به غرب حدود هشت سال طول کشید (از سال 1371 تا 1379) آقاتهرانی بعد از روی کار آمدن دولت نهم، استاد اخلاق هیئت دولت لقب گرفت و از سوی مردم تهران هم به عنوان نماینده مجلس شورای اسلامی انتخاب شد.
از دیگر شاگردان آیت الله مصباح یزدی می توان به سید محمدرضا طباطبایى (مدیر جامعة الزهرا)، دکتر عباسعلى شاملى (استادیار مؤسسه آموزشى امام خمینى)، دکتر سید احمد رهنمایى(معاون اطلاع رسانی مؤسسه امام خمینى)، دکتر محمد فنایى اشکورى (استادیار مؤسسه آموزشى امام خمینى)، دکتر شمالى (استادیار مؤسسه آموزشى امام خمینى)، دکتر محمد جواد زارعان (رییس مرکز انتشارات مؤسسه امام خمینی)، اکبر میرسپاه (استاد دروس معارف قرآن)، سید محمد غروى (مدیر گروه روان شناسى مؤسسه امام خمینى)، مجتبی مصباح یزدی،علی مبشری (رییس دادگاههای انقلاب اسلامی تهران) اشاره کرد.
همچنین در میان اساتید و مدیران گروههای پژوهشی موسسه امام خمینی علاوه بر شاگردان طراز اول آیتالله مصباح، اساتیدی را می توان یافت که در زمره شخصیتهای صاحبنام سیاسی هستند. پرویز داوودی (معاون اول سابق رئیسجمهور – مدیر گروه اقتصاد)، منوچهر محمدی (معاون وزیر امور خارجه – مدیر گروه علوم سیاسی)، عباسعلی کدخدایی (سخنگوی شورای نگهبان – مدیر گروه حقوق)، سیدمحمد غروی (سخنگوی سابق و عضو شورای مرکزی جامعه مدرسین – مدیر گروه روانشناسی)، غلامحسین الهام(سخنگوی سابق دولت و عضو شورای نگهبان) و اساتیدی نظیر ابراهیم فیاض وموسی نجفی از آن جمله اند.
گفتنی است در انتخابات نهم نیز که سرفصل بازگشت به گفتمان انقلاب و امام گشوده شد، آیتالله مصباح یزدی و شاگردان او حضوری موثر در عرصه سیاسی کشور داشتند؛ حضوری که البته طبیعی بود خشم برخی دیگر را به دنبال داشته باشد. همان زمان بیش از 60 نفر از شاگردان و همفکران آیتالله در حمایت از احمدینژاد در دوره اول و دوم انتخابات ریاست جمهوری صادر کردند. مرتضی آقاتهرانی، سیداحمد رهنمایی، قاسم روانبخش، محمدناصر سقایبیریا، علیرضا پناهیان، محمد فنایی نعمتسرا، محمود نمازی، حسین جلالی، محمدحسین برجیان، علی و مجتبی مصباح یزدی، محمود دهقانی، عبدالمجید اشکوری، اباالحسن حقانی، علی معصومینیا، سیدمحمود نبویان، حمید کثیری، عبدالجواد ابراهیمی، محمدمهدی نادری، احمد و علی ابوترابی، حمید رسایی، احمد رهدار، اکبر میرسپاه و... از جمله این افراد بودند.
به نظر میرسد هجمه به استاد مصباح یزدی به قیمت تخطئه ضروریاتی نظیر تحول در علوم انسانی که از مطالبات رهبر انقلاب بوده و هست و بارها و بارها هم از طرف ایشان مورد تاکید واقع شده است، و نیز بهانه کردن مواردی از این دست پیام های روشنی را با خود به همراه دارد. کسانی که دم از اندیشه می زنند اما از اندیشه می هراسند، چاره ای جز این گونه مواجهه با او ندارند. روزی قتل های زنجیره ای را به او نسبت می دهند و روز دیگر از کانال مغلطه میان مشروعیت و مقبولیت نظام به تخطئه اش می نشینند. اتهام زنی هایی از این دست گواهی است بر فقدان پشتوانه ایدئولوژیک کافی برای بحث و مناظره در چارچوب منطق و دلیلی است بر ترس از تبیین درست و تام اندیشه اسلام و خط امام.
وقتی امام سجاد صلوات الله علیه چندین و چند بار غلام خود را صدا زد و جوابی نشنید، برخاست و به سراغ او رفت. وی را آرمیده در سایه ای یافت و از او پرسید چرا جوابم را نمی دهی؟ غلام با بی حیایی جواب داد: چون شما آقا هستید و کریم! و من از شما نمی ترسم!
حضرت کریمانه به پاس چنین سخنی غلام را آزاد کرد. غلام هر چه التماس کرد دیگر سودی نبخشید.
وقتی مردم کوفه از شهر خارج می شدند به قصد جنگ نرفتند گفتند می رویم و حسین را راضی می کنیم که با یزید بیعت کند و انشقاق در مسلمین ایجاد نکند. رفتند و آنچه نباید می شد، شد!
حسن بن علی در روزهای غریبی و امیری از ضربه چاقو از نزدیکان نیز در امان نماند و کار به جایی رسید که یارانش قول اسارت و تحویل وی را به معاویه دادند. اصحاب امام را مقصر خواندند و ذلت مومنین را برگرده امام دانستند، گوییا این امام بود که ترسید و گوییا این امام بود که نتوانست تشخیص دهد و گوییا این امام بود که اسلام را به درهم و دینار فروخت و این اصحاب خاص امام بودند که نتوانستند درک کنند چرا امام کریمانه و مظلومانه صلح کرد.
رفتار کریمانه و غیردفعی در اولیاء خدا چنان زیاد است که گاه بیماردلان را نیز به طمع می اندازد. حضرت امیرصلوات الله و سلامه علیه وقتی با پافشاری اصحاب در صفین مواجه شد، علی رغم تاکیداتش در ورق پاره بودن قرآن های بر نیزه حاضر به مصالحه شد. نماینده را نیز یاران به امام تحمیل کردند. اما بدین جا هم راضی نشدند و خواستار اصلاح اشتباه امام در قبول حکمیت شدند. امام قدرت طلب نیست برای دنیا نیز نمی جنگد راضی به ریختن خون احدالناسی هم نیست ولی وقتی اصحاب درک نکنند که جنگ بین علی و معاویه جنگ بین مسلمین نیست جنگ بین اسلام و کفر است، امام چاره ای ندارد جز آن که در سطح فکری اصحاب عمل کند و خواسته آنها را اجابت کند.
سخنان مشفقانه اشعث بن قیس سردار جنگجوی علی (ع) خواندنی است که چگونه امام را هدف تهمت تمرد از قرآن قرار می دهد و از او می خواهد حکمیت را بپذیرد: «ما برای تو همان مردان دیروز هستیم. در میان این قوم نیز هیچ کس بیش از من بر عراقیان دلسوز و بر شامیان کینه توز نیست. اما داوری کتاب خدا را بپذیر زیرا تو در استناد به قرآن از دیگران سزاوارتری. مردم هم زندگی را دوست دارند و از جنگ بیزارند.»
خداوند هر چه نعمت داده باشد به همان اندازه امتحان می گیرد. هزار و چهارصد سال امتحان شیعیان در ناتوانی از درک دلایل اقدامات ولی خدا قرن هاست که به زحمت افتاده اند و این در عصر ما یک بار دیگر نیز تکرار شد و او که تا دیروز به آن روش اعتقاد داشت، آبروی خود را با خدا معامله کرد و برای حفظ اسلام جام زهر را نوشید. اصحاب خسته شدند و به دنبال راه گریز به هر مستمسکی متوسل شدند گاه پای آمریکا و اسرائیل را به ایران انقلابی باز کردند و گاه خواستار یک پیروزی برای یک مذاکره شدند و در نهایت شد آن چه نباید می شد!
به راستی سست عنصرهایی که در میانه راه باز ماندند چه کسانی هستند. عقیده داریم ولی خدا کلامی را جز برای رضای خدا بر زبان نمی آورد. منحرف ها را شناخته ایم ولی آن کسانی که با استفاده از کرامت و نجابت امام جامعه در پوششی از «نفاق عملی» در بی توجهی به دستورات اکید مقام معظم رهبری گوشه عافیت نشسته اند چرا باید از تیغ تند انتقاد حزب الله در امان باشند.
این بار نباید مظلومیت ولی خدا تکرار شود، آن چه که تا امروز رهبر حکیم انقلاب مردانه و غریبانه به همراه امتش بر آن پای فشرده است، عرض اسلام و انقلاب و حق مردم بوده و آن چه امروز شیطان به درستی هدف گرفته است، تهمت و هتک همین پایمردی با ادبیاتی مشفقانه و دلسوزانه به نام ایجاد وحدت و تقدم عدالت بر آن است. خروج از بن بست های خودساخته و خودخوانده با فراموشاندن جنایت ها و خیانت هایی که به خون شهدا و امام شهدا و جمهوری عزیز اسلامی شده است.
الا و لایحمل هذاالعلم الا اهل البصر و الصبر
مرض دل، یک نوع نیست، خودخواهی یک مرض دل است، شهوترانی یک مرض دل است، حق ناپذیری یک مرض دل است، قوم و خویش دوستی بی حد و حصر یک مرض دل است. تکبر و نخوت و این چیزها یک مرض دل است. دراین یک چیزهایی بود اما به تدریج زیاد شد. انحراف همین جور است، اول از جای کوچکی شروع می شود؛ اگر علاج نکردید، زاویه انحراف بتدریج وسیعتر خواهد شد، مرض روحی از جای کمی آغاز می شود، اگر علاج نشد، افزایش پیدا می کند. اینها یک دسته؛ اینها کسانی بودند که کارهای بدی -که بعدا اگر فرصت شد، عرض می کنم- انجام دادند و فصل مهمی از قرآن، مربوط به اینها، درباره شرح حال وخباثتهای اینهاست.
دسته دوم، کسانی هستند که جزو مؤمنین بودند و اول کار مطلقا هیچ نشانه ای از نفاق در آنها وجود نداشت، لیکن بمرور دچار عوارضی شدند. این عوارض، کار دست آنها داد. درست مثل این است که جسم سالمی، یک زخم کوچک به وجود می آید، بعد بی مراقبتی می کنند، این زخم کوچک- درانگشت او ، درپای او، در بدن او- چرک می کند؛ بی اعتنایی می کنند، این چرک زیاد می شود؛ بی اعتنایی می کنند، تبدیل می شود به این که باید این انگشت را ببرند؛ بی اعتنایی می کنند، بتدریج بالاتر می آید، دست را می گیرد و پیش می رود. همه چیز از خراش کوچکی شروع شد. درجامعه اسلامی زمان پیغمبر، این حادثه پیش آمد اینها ربطی به آن منافقین دسته اول ندارند، آنچه دراینها پدید آمد- از لحاظ حقیقت - غیر از آن چیزی نیست که درآن منافقین صدر اول پدید آمد. آنهاهم به همان بلیه دچار شدند، اینها هم به همان بلیه؛ اما آنها از اول جبهه دشمنی با اسلام گرفتند. این دسته دوم کسانی هستند که با پیغمبر، با حرکت اسلامی و با آن انقلاب عظیم، هیچ دشمنی نداشتند، دوست هم بودند؛ احیانا در جنگهایی هم شرکت کردند، در حوادث بزرگی هم بودند، اما یک خراش کوچکی پیش آمد، آن را علاج نکردند.
خدای متعال درآن آیه شریفه به آنها گفت:صدقه بدهید، یا انفاق کنید، یا چه بکنید؛ آنها سوگند خوردند که این کار را خواهند کرد و نکردند، «فاعقبهم نفاقا فی قلوبهم الی یوم یلقونه بما اخلف الله ما وعدوه و بما کانوا یکذبون». خلف وعده ای که آنها با خدا کردند، دروغی که با عمل خودشان گفتند، کار آنها را به آنجا رساند که «فاعقبهم نفاقا فی قلوبهم الی یوم یلقونه»؛ خدا دردلهای آنها نفاق را به وجود آورد. کسی که منافق نیست، بعدا منافق می شود.
در آیه دیگری می فرماید:«ثم کان عاقبه الذین اساء السوء ان کذبوا بایات الله»؛ خلافکاری، گناه، ارتکاب محرم، عدم اعتنا و مبالات به تربیت خود، گاهی کار را به جایی می رساند که جزای کار بد آنها «سوء» است. البته این آیه را دو سه جور نقل کرده اند. این بنابر یک وجه از آن وجوهی است که معنا شده است. «سواء» یعنی بدترین، علاج خرابی کار بد آنها بدترین شد. آن بدترین چیست؟ «ان کذبوا بایات الله». تکذیب به آیات خدا، یعنی یک مؤمن بر اثر عدم مراقبت، عدم دقت، مواظب خود نبودن- مواظب حرف خود، کار خود، رفتار خود، معاشرت خود، فکر خود- و از خود مراقبت معنوی نکردن، کارش به جایی می رسد که ایمان خود را از دست می دهد، تکذیب «آیات الله» می کند.
اسم این مراقبت، همان تقواست؛ این تقوایی که دایم گفته می شود:«تقوا، تقوا» تقوا یعنی شما مراقب خودتان باشید، در رفتار و گفتار و حرف، مواظب باشید که شیطان در شما نفوذ نکند. البته هیچ انسانی از گناه بیرون نیست؛ مگر معصومین. همه گناه می کنند، همه ما دراین جهت مثل هم هستیم؛ جز معصومین. فرق آدم با تقوا با آدم بی تقوا این است که آدم بی تقوا خودش را در مقابل گناه رها می کند، مثل این که شما یک برگ را در روی موجی و جریان آبی بیندازید، این جریان این برگ را می برد، هیچ مقاومتی درمقابل جریان ندارد. آدم با تقوا مثل آن کسی است که اگر هم در یک جریان تندی افتاده است، شنا می کند، نمی گذارد، خود را جمع و جور می کند، خود را اداره می کند؛ نمی گذارد که او را آب ببرد. به فرض هم یک قدم عقب رفت، یک جا هم پایش لغزید، مراقب خودش است.
فرق است بین جسد و مرده ای که روی آب افتاده است، یا بی هوشی که روی آب افتاده و آب دارد او را می برد. با یک نفر که دارد تلاش می کند؛ بر فرض که آب، یک مقدار هم او را عقب ببرد. گناهی که برای متقی پیش می آید، این گونه است.
آن کسی که این رعایت را نکند، در معرض آن خطر است که «عاقبه الذین أسا السوءا ان کذبوا بایات الله»؛ در معرض این خطر هست، و ما درصدر اسلام داشتیم.
آن جریان اولی- دسته اول از منافقین- مجموعه ای مخصوص همان صدر اول بودند، هر چه هم گذشت، به تدریج دوره آنها تمام شد و طبعاً عده معدودی بودند؛ اما مجموعه دوم- دسته دوم- یعنی آن کسانی که ایمان آنها به خاطر عدم مراقبت، ضعیف شد- این پوسته یک جا آسیب پذیری پیدا کرد و میکروب واردش شد- جریان مستمری بود. این در دنیای اسلام بود و ادامه پیدا کرد. ادامه پیدا کرد و کرد و آن چیزی که بالاخره جریان اسلام را در صدر اول شکست داد، این بود! آن فجایع، آن فضایح و آن مشکلات، از این ناحیه پیش آمد- جریان دوم نفاق- البته آن روز، وضع سخت تر از امروز بود، امروز از این جهت، وضع خیلی آسانتر است.
دسته سوم از منافقین آن کسانی هستند که در یکی از آیات قرآن، از آنها اسم آورده شده است: «و ما لکم فی المنافق فئتین والله ارکسهم بما کسبوا اتحبون ان تهدوا من اضل الله»؛ که این، آن منافقینی هستند که مدینه آمدند و ایمان آوردند. بعد دچار همان لغزش های مؤمنانه شدند، خودشان را حفظ نکردند؛ این لغزش ادامه پیدا کرد و کارشان به آن جا رسید که به «یمامه» رفتند و با پیغمبر اعلان جنگ دادند- یعنی منافق محارب- این دسته سوم است.
غرض این که حقیقت نفاق در همه اینها یکسان است، حقیقت نفاق یک چیز است؛ منتها در قرآن در مورد سه دسته از منافقین اشاره شده است که اگر ما این سه دسته را نشناسیم، ممکن است خطاب های بعضی از آنها درباره بعضی دیگر تلقی بشود و انسان تعجب کند که این آیه شریفه دارد چه می گوید. وقتی شناختیم، معلوم خواهد شد.
آن نکته ای که عرض کردم «وضع آن روز، از وضع امروز دشوارتر و مشکل تر بود و امروز وضع آسانتر است»، آن را مختصراً عرض بکنم، تا بعد اگر مجالی بود، حرف های دیگری که هست- تا هر جا وقت بود- عرض بکنم.
مشکل نفاق چیست؟ مشکل نفاق عبارت است از ناشناخته بودن؛ دشمن منافق، هرچه ناشناخته تر باشد، خطر او بیشتر است. اگر به نحوی در یک جامعه وسیله ای دست مردم آمد که توانستند با آن وسیله، منافق را بشناسند، این خیلی خوب خواهد بود. این وسیله، درصدر اسلام نبود. عده ای منافق بودند، ولی از کجا می شد فهمید که آنها منافقند؟ البته پیغمبر اکرم به بعضی ها نشان داده بود؛ بعضی ها به دستور پروردگار، چهره منافقین را می شناختند، اما همانها هم مأمور بودند(که) به کسی نگویند.
گروه دوم، کارشان سخت تر است؛ این ضعاف الایمانی که به تدریج به سمت نفاق کشانده می شوند. مگر می شود آنها را شناخت! کسی است که فرض کنید در اعداد مجموعه شما بوده است و به خاطر مشکلی ایمان خود را از دست داده است و در جرگه دشمنان قرار گرفته است، اما شهامت اظهار ندارد، یا مصلحت را در عدم اظهار می بیند. از کجا می شود این را شناخت؟
درصدر اسلام، هیچ وسیله ای برای شناسایی نبود این که شما می بینید مردم صدر اسلام در برهه خاصی از زمان، دچار انحراف های عجیب و غریبی شدند، مقداری مربوط به این است که هیچ شاخصی وجود نداشت. البته کلمات پیغمبر شاخص بود، وجود امیرالمؤمنین(ع) شاخص بود، آنچه پیغمبر در مورد امیرالمؤمنین و درباره اهل بیت فرموده بود، اما این گونه الفاظ و کلمات، همیشه کسانی هستند که این گونه الفاظ و کلمات را تأویل کنند و شهدایی برایش درست کنند. حتی در مورد قرآن هم این کار را می کردند؛ در مورد آیات قرآن هم شبهه و تأویل و این حرف ها بود. همیشه بوده، حالا هم هست.
امروز یک نشانه وجود دارد؛ آن نشانه چیست؟ همراهی با دشمن شناخته شده! چون امروز نظام اسلامی، دشمن های شناخته شده معروفی دارد که هیچ پرده ریا و نفاقی روی صورتشان نیست؛ که در عرف انقلاب ما از آنها به استکبار تعبیر می شود. مظهرش حالا- مثلا- آمریکا و بعضی از کشورهای دیگر هستند. معلوم است که آنها دشمن هستند؛ دشمنی آنها هیچ پوششی ندارد، چنان هم نمی کنند، دشمنیشان را هم می گویند.
در زمان پیغمبر، چنین چیزی وجود نداشت؛ یعنی حکومت رم آن روز، یا ایران آن روز، اصلا در دسترس نبودند که دشمنی آنها معلوم باشد، یا ابراز دشمنی بکنند. دنیا، دنیایی بود که ارتباطات در آن بسیار کم، ضعیف و ناممکن (بود) مثل امروز نبود، امروز شما می دانید در دنیا کسانی که با انقلاب دشمنند، چه کسانی هستند حتی بسیاری از مردم، علل این دشمنی را هم می دانند.
چرا با این انقلاب دشمنند؟ معلوم است، اگر کسی به مسئله فلسطین، به معاملات بزرگ نفتی، به زد و بندهای مسائل تجاری، به نفوذی که دشمنها در کشورهای گوناگون نفت خیز و غیرنفت خیز می کنند، نگاه کند، خواهید فهمید که چرا با ما دشمنند. دستگاههای استکباری دنیا می توانند در همه جای دنیا نفوذ سیاسی و نفوذ اقتصادی و نفوذ فرهنگی را بدون هیچ دغدغه و مانعی انجام بدهند؛ دولتها هم کمکشان می کنند!
یک جا هم در دنیا وجود دارد که درمقابل دشمن، در مقابل تسلط دشمن، درمقابل این که کشور، دستخوش دشمن باشد، ایستاده اند؛ خوب، پیداست که با این جا دشمن خواهندبود. روشن است که سعی می کنند این مانع را در هم بشکنند. این مانع چیست؟ نظام اسلامی! البته مبنا و اصل کار، ملتند؛ اما ملت، مجموعه ای از انسانهاست. اگر نظمی، نظامی، قائدی، فرماندهی، دولتی و تشکیلاتی این ملت را بر طبق مطلوب، به سمتی متوجه نکند، مثل همه ملتهای مسلمان دیگری خواهند بود که مسلمانند، احیانا همین احساسات اسلام دوستی ملت ما را هم دارند- اگر همه هم نداشته باشند، بعضی دارند- اما هیچ حرکتی انجام نمی گیرد. پس در واقع آن چیزی که باید آنها با آن دشمنی بکنند، نظام و تشکیلات حکومت است، این بنای شامخ اسلامی است که اسلام در اینجا به وجود آورده است؛ و هر بخشی از این بنای شامخ که مستحکمتر باشد، بیشتر مورد بعض آنهاست، هر بخشی راسخ تر و قاطع تر در ایستادگی باشد آنها بیشتر بدشان می آید.
مثال آن، خود شما هستید- سپاه- دشمنها معمولا از سپاه، بیشتر بدشان می آید. استکبار از سپاه، خیلی بدش می آید. چرا؟ چون سپاه یکی از آن بحش هایی است که در مقابل موج سلطه، واضح تر و راسخ تر، پایبندیش به ارزشها، پایبندیش به اصول، پایبندیش به مبانی و دشمنیش با کسانی که با آنها مخالفند، واضح تر از همه است، لذا با سپاه بیشتر دشمنند. مثالهای دیگری هم دارد.
خوب، حالا که ما یک دشمن صریح داریم، دشمن کوچک هم نیست. دشمن پنهانی هم نیست، سراغ داخل می آییم. منافق را می شود از همراهی با دشمن شناخت. این وسیله، امروز در اختیار امروز ماست، ولی در اختیار مسلمان دوران پیغمبر نبود، هرکس که با دشمن همکاری می کند، مورد سوءظن قرار می گیرد. حالا می گویم که چرا می گوییم و مورد سوءظن، نمی گوییم «منافق».
هرکسی که برای دشمن و در جهت خواست او کار می کند، مورد سوءظن قرارمی گیرد. هرکسی که دشمن، از کار او استفاده می کند، مورد سوءظن قرارمی گیرد. «مورد سوءظن قرارمی گیرد» یعنی چه؟ یعنی آیا حتما منافق است؟ نه، چون ممکن است کارهایی از روی غفلت انجام بگیرد. یک نفر کاری را انجام می دهد، بد هم هست، آن دشمن صریح هم از او استفاده می کند، اما آن کننده کار از روی غفلت، این کار را انجام می دهد. نمی شود گفت «منافق». عرض کردم. اول بحث هم ما نباید معیاری در دست بگیریم و مرتب این متر و معیار را روی افراد، امتحان کنیم و مرتب بگوییم: این منافق، او منافق! این که نمی شود.
پس «مورد سوءظن قرارمی گیرد» یعنی چه؟ یعنی این امکان به وجود می آید که او بر روی خود پوششی کشانده باشد، در واقع جزو جبهه دشمن باشد و پوشش ایمان، پوشش ظاهری باشد. این گمان پیش می آید خوب راه برای امتحان باز است. چنانچه دیدیم نشانه غفلت در او هست و پیداست که غافل، یا جاهل است، حکم بکنیم به این که این از روی غفلت است؛ اما اگر دیدیم نشان عناد در او هست، می فهمیم که منافق است.
پس منافق امروز، از دوران صدر اسلام، قابل شناسایی است. آن روز این خصوصیت نبود، یا بسیار دشوار بود. برای همین است که آن قضایای صدراسلام با همه شگفت آوریش پیش آمد؛ قضایایی که تا حادثه کربلا استمرار داشت و بعد هرچه پیش آمد، در مقابل حادثه کربلا کوچک بود، چون حادثه کربلا اوج این قضایا بود.
بعدها ائمه (علیهم السلام) خانه نشین شدند، خیلی از مسلمانها از درخانه آنها کنار رفتند، اما اینها درمقابل حادثه کربلا، درمقابل شهادت جگر گوشه پیغمبر، درمقابل اسیر شدن دختران پیغمبر و در مقابل آن همه وحشی گریها با اولاد پیغمبر، کوچک بود، قضایای بعدی چیزی نبود، اهمیتی نداشت. پس پـنجاه سال بعد از رحلت پیغمبر-شصت سال بعد از هجرت - این قضایا استمرار داشت و مسلمانها به خاطر همین- به خاطر عدم امکان معرفت و شناسایی - دچار آسیبهایی بودن . عامل چه بود؟ عامل، نفاق بود. بخشی از قبیل دسته اول منافقین بودند؛ یعنی کسانی که ایمانی نداشتند، برای خرابکاری، برای دشمنی و از ترس جانشان تظاهر به ایمان کردند، اظهار بی ایمان نکردند. بعضی از این قبیل بودند که اینها معمولا در اقلیت هستند، کمند. بعضی از نوع دسته دوم منافقین بودند، یعنی کسانی که جزو خیل عظیم مؤمنین هستند، اما به خاطر بی احتیاطی، یا به خاطر عدم توجه، دچار آسیب می شوند. این آسیب، بالاخره آنها را به مشکل خواهد انداخت؛ دچار دردسرهای بزرگ خواهد کرد.
مردم این زمان باید از این همراهی با دشمن که امکان شناسایی است، استفاده کنند، این معیار را بایستی به کار ببندند؛ معیار بسیار مهمی است. امام (رضوان الله علیه) بارها این مطلب را بیان می کردند که هر وقت دشمنان از ما بدگویی می کنند، ما خوشحال می شویم؛ می فهمیم که دررفتار خودمان - که رفتار دارای جهتگیری انقلاب و اسلام است- جوری حرکت کرده ایم که آنها را عصبانی کرده است، پس درست حرکت کرده ایم.
وای به آن وقتی که آنها از ما تعریف کنند! آن وقت بایستی ما دغدغه پیدا کنیم. فکر کنیم مقصودشان چیست؟ در ما چه مشکلی به وجود آمده است که از ما تعریف می کنند؟ البته گاهی هم تعریف را از روی دغلی می کنند؛ به کسی هیچ علاقه ای هم ندارند. ولی برای ایجاد اختلاف بین مؤمنین، از یکی تعریف می کنند. این را هم ما در این دوره های زمان جنگ و بعد از جنگ، و تا امروز داشته ایم. گاهی از کسی یا جمعی تعریف می کنند، درحالی که با آنها دشمنند، برای این که دیگران را به آنها بین کنند، از آنها تعریف می کنند. ما این را هم داشته ایم. حیله های دشمن حیله های گوناگونی است.
البته من اینجا آنچه که به عنوان نکات قابل ذکر، مطرح کردم، میلی طولانی است و قصدم این بود که امروز حدود یک ساعت، یک ساعت و نیم دراین باره صحبت کنیم. لیکن هم وقت قدری گذشته، هم من خسته شدم. ان شاء الله این بحث را می گذارم به طور سر جمع شده، در فرصت مناسب دیگری مطرح می کنم؛ اما این سفارش را به همه شما برادران عزیز می کنم که با پدیده نفاق، هوشمندانه برخورد کنید.
پدیده نفاق، از آن پدیده های خطرناک است؛ وهمیشه به یاد داشته باشید که آن چیزی که در صدر اسلام توانست کوشش مجاهدین صدر اول اسلام و سربازان دور برپیغمبر و خود نبی مکرم اسلام و بهترین مؤمنان را در نهایت معطل بگذارد- نمی گوییم ضایع و باطل کند؛ چون ضایع که نمی شود کوششهای آنها ضایع شدنی نیست، بالاخره اثر خودش را خواهد بخشید، منتها با تأثیر-نیروها و لشکرهای دشمنان قداره کش و واضح نبود؛ بلکه حیله ها و تکرارها و قدرهای دشمنان نقابدار بود. کسانی که در باطن، مسلمان نبودند، اما ظاهرا چهره اسلامی به خود می گرفتند. یا از منافقین دسته اول بودند یا از منافقین دسته دوم.
اگر توجه به این باشد هوشیاری درمقابل مسأله نفاق و منافق، درجای خود قرار خواهد گرفت، و من اصرار دارم که روی مسأله منافقین در قرآن - آیات مربوط به منافقین- مطالعات خوبی انجام بگیرد کارهای اساسی بشود بنده هم اگر ان شاء الله یک وقتی فرصت بود و مناسبتی بود وجمعی مثل عزیزان بودند، ان شاء الله اگر عمری بود، یک روزی این بحثها را به طور مستوفاً و مفصل خواهم کرد.
پروردگارا! به محمد و آل محمد ریشه های نفاق را از دلهای ما بر کن.
پروردگارا! ایمان و محبت به خود را دردل ما راسخ کن.
پروردگارا! ما را از اولیای خود هرگز جدا مکن. ما را به دشمنان خودت قدمی نزدیک مفرما.
پروردگارا! ما را فریفته لبخندهای دشمنان خودت مگردان.
پروردگارا! ما درمیدان دفاع از حق تو- حقایق عالم آفرینش -پایداری و شجاعت ببخش.
پروردگارا! به محمد وآل محمد، قلب مقدس ولی عصر را از ما خشنود کن، روح مطهر امام و شهدای عزیز را از ما خشنود کن. پروردگارا! اسلام را در هر نقطه ای از نقاط عالم که هستند نصرت عنایت بفرما؛ دشمنان اسلام را مخذول و منکوب بفرما. و عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان.