حجت الاسلام محمدی ری شهری در کتاب جدید خود که به بررسی مقطع حساسی از جمهوری اسلامی از نصب منتظری به قائم مقامی رهبری تا عزل وی و ماجرای باند مهدی هاشمی اختصاص دارد، نحوه انتصاب منتظری به قائم مقامی و نظر مخالف امام(ره) با این مسئله را تشریح کرد. در این کتاب همچنین برای نخستین بار تصویر نامه تاریخی 6/1/68 امام(ره) به منتظری که از سوی عوامل مخاطب نامه در آن تشکیک شده بود، آمده است.
حجت الاسلام محمدی ری شهری در کتاب جدید خود که به بررسی مقطع حساسی از جمهوری اسلامی از نصب منتظری به قائم مقامی رهبری تا عزل وی و ماجرای باند مهدی هاشمی اختصاص دارد، نحوه انتصاب منتظری به قائم مقامی و نظر مخالف امام(ره) با این مسئله را تشریح کرد. در این کتاب همچنین برای نخستین بار تصویر نامه تاریخی 6/1/68 امام(ره) به منتظری که از سوی عوامل مخاطب نامه در آن تشکیک شده بود، آمده است.
وی با تأکید بر اینکه نظر امام پیش از تصمیم مجلس خبرگان نسبت به رهبری آقای منتظری منفی بود، در تشریح دلایل این ادعا به نامه 6/1/68 ایشان خطاب به منتظری اشاره کرده و با ذکر فرازی از آن مبنی بر اینکه "والله قسم من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودم ولی در آن وقت شما را ساده لوح می دانستم که مدیر و مدبر نبودید..." می افزاید: اما این که امام نظر خود را به خبرگان منتقل کرد یا نه، داستانی شنیدنی دارد که باید از زبان آیت الله محمدی گیلانی که عضو خبرگان بوده و اکنون نیز همچنان عضو مجلس خبرگان است، شنید. گفتنی است که ایشان در ملاقاتی با امام قبل از تصمیم خبرگان در مورد قائم مقامی آقای منتظری از دیدگاه امام در این باره مطلع شده است.
نظر امام، یک روز قبل از تصمیم خبرگان
آیت الله محمد ی گیلانی در تاریخ 6/9/1379 به مناسبت شهادت حضرت امام کاظم(ع) در منزل آقای علی رازینی ضمن سخنرانی گفت:
یک روز قبل از مطرح شدن قائم مقامی آقای منتظری در مجلس خبرگان (25/4/1364)، من ضمن تماس با دفتر امام(ره) کتباً (از طریق آقای توسلی و آقای رسولی) از ایشان درخواست ملاقات کردم. در آن موقع اعلام شده بود که امام تا پانزده روز ملاقات ندارند. من در تکه کاغذی نوشتم مطلبی واجب و ضروری است، احساس وجوب کردم به عرض مبارک برسانم، امام اجازه دادند خدمتشان رسیدم.
گفتم: "فردا قرار است موضوع قائم مقامی آقای منتظری در مجلس خبرگان مطرح شود، خواستم به عرضتان برسانم به آقای هاشمی بگویید مطرح نشود. من به آقای منتظری ارادت دارم؛خدمتشان درس خوانده ام؛ ایشان را عابد و زاهد می دانم؛ ولی این خصوصیات، کافی نیست. او از عهده این کار برنمی آید...".
امام، گله های سوزانی از آقای منتظری را آغاز کرد که کجا چه کرده و کجا چه...!
و اضافه فرمود: "احمد هم از او دفاع می کند! از منزل سید مهدی هاشمی، دست نویس های او را آورده اند. من دیدم نامه های آقای منتظری از نوشته های مهدی هاشمی الهام گرفته! این را من برای ایشان نوشتم"!
سخن امام که به این جا رسید، من گفتم: "آقای منتظری عین نامه شما را آورد و در جلسه خواند و با خنده گفت: "امام خیال کرده که آنچه من برایش می نویسم، الهام از سید مهدی می گیرم!"
امام فرمود: "نامه مرا آورد در جلسه خواند؟!"
گفتم: "بله! آقای سید عباس خاتم و سید جعفر کریمی و چند نفر دیگر هم بودند".
امام فرمود: "او اینطور است"!
عرض کردم: "بفرمایید که فردا ایشان به عنوان قائم مقام رهبری مطرح نشود".
امام قدری فکر کرد و فرمود: "احمد نیست، می شود شما زحمت بکشید و به آقای هاشمی بگویید بعدازظهر من ایشان را ببینم؟"
عرض کردم: "بله، اما به آقای هاشمی نفرمایید که من آمدم [و این جریان را خدمت شما گفتم]. به هیچ کس نگویید. می ترسم مرا هم شمس آبادی کنند یا مثل شیخ قنبر در چاه بیندازند"!
این را که گفتم، امام -اعلی الله مقامه- سه بار خندید و فرمود: "خاطرت جمع باشد".
از دفتر امام، حرکت کردم و آمدم شورای نگهبان. جلسه تمام شده بود و بعد رفتم خدمت آقای هاشمی و گفتم صبح، خدمت امام رسیدم. کاری داشتم. فرمودند به آقای هاشمی بگویید که من ایشان را ببینم...
شب، بعد از نماز مغرب و عشاء، خانم حاج احمدآقا زنگ زد که "حاج آقا! امام فرمودند: آنچه امروز ما صحبت کردیم، مبادا از شما تجاوز کند".
گفتم: "همین طور است".
فردای آن روز، آقای هاشمی موضوع قائم مقامی آقای منتظری را در مجلس خبرگان مطرح کرد.
آقای محمدی گیلانی اضافه کرد که:
پس از این ماجرا، روزی آقای هاشمی در حضور جمعی گفت: من بعدازظهر رفتم خدمت امام. امام فرمودند: "موضوع قائم مقامی آقای منتظری را فردا مطرح نکن".
گفتم: "چرا؟ ما در اجلاسیه قبل، به آقایان گفته ایم که ایشان را به عنوان قائم مقام، مطرح کنیم."
فرمود: "نه، یکی از دوستان آمده و چنین گفته...".
گفتم: "ما اعلام کرده ایم. نمی شود...".
وزیر وقت اطلاعات که از خاطرات منتشر شده قبلی وی نیز به عنوان منابع قابل استناد و معتبر در تاریخ انقلاب یاد می شود، پس از نقل این خاطره کلیدی اضافه می کند:
تأمل در آنچه از آقای محمدی گیلانی نقل کردیم، نشان می دهد که امام در مورد طرح قائم مقامی آقای منتظری در مجلس خبرگان، در مقابل کاری انجام شده قرار گرفته بود؛ اما به هرحال، جای این پرسش باقی است که با آن قاطعیتی که از امام سراغ داریم؛ اگر واقعاً با این امر مخالف بود، چرا نظر خود را به خبرگان اعلام نکرد؟
بی تردید، اگر خبرگان، نظر امام را می دانستند، آقای منتظری را به عنوان جانشین او تعیین نمی کردند.
آقای منتظری عدم مخالفت امام با قائم مقامی وی را دلیل موافقت ایشان می داند و در پاسخ به این سئوال که: "آن وقت، احساس شد که حضرت امام هم مخالفتی دارند؟"، می گوید:
من نمی دانم، اگر ایشان در آن وقت، مخالف بودند، لازم بود همان وقت، ولو با کنایه با پیغام به من یا دیگری و یا به خبرگان می فرمودند؛ زیرا مصلحت نظام از همه چیز مهمتر بود...
پاسخ این سئوال را امام در نامه 6/1/68 فرموده اند. متن فرمایش امام، این است:
والله قسم من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودم... والله قسم من به نخست وزیری بازرگان مخالف بودم؛ ولی او را هم آدم خوبی می دانستنم. والله فسم من رأی به ریاست جمهوری بنی صدر ندادم و در تمام موارد، نظر دوستان را پذیرفتم.
این سخن به روشنی نشان می دهد که امام در مورد عدم اعلام مخالفت خود با رهبری آقای منتظری، همانگونه عمل کرده که در مورد نخست وزیری بازرگان و رئیس جمهوری بنی صدر عمل کرده است. در همه این موارد، امام -به تعبیر خودشان- نظر دوستان را پذیرفته است.
این سخن نشان می دهد که پس از دیدار آقای محمدی گیلانی، مطلبی به امام گفته شده که ایشان مصلحت ندیده با اقدام مجلس خبرگان در مورد رهبری آقای منتظری مخالفت کند؛ چنان که در نامه 8/1/68 به این معنا تصریح فرموده:
هم شما و هم من، از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودیم...؛ ولی خبرگان به این نتیجه رسیده بودند و من نمی خواستم در محدوده قانونی آنها دخالت کنم.
در این جا این سئوال پیش می آید که دوستانی که امام، نظر آنها را در مورد آقای منتظری پذیرفته، چه کسانی بوده اند؟
بی تردید، سران قوای سه گانه در این موضوع، نقش اساسی داشته اند. آقای منتظری، خود در پاسخ به این سئوال که "احساس می فرمایید کسی روی این قضیه عنایتی داشته است؟" می گوید:
من نمی دانم، می گویند آقای هاشمی رفسنجانی و آقای خامنه ای خیلی دنبال قضیه و مُصِر بوده اند. ظاهراً آقایان حسن نیت داشته اند ونظرشان احتیاط برای آینده بوده است".
باید گفت: آقایان نه ظاهراً، بلکه واقعاً حسن نیت داشتند؛ بلکه آنان در رأس کسانی بودند که در خبرگان، با حسن نیت و به عنوان احتیاط، آقای منتظری را به عنوان رهبر آینده تعیین کردند؛ اما با کمال تأسف، آقای منتظری ابتدا می گوید: "ظاهراً آقایان حسن نیت داشته اند" ولی در ادامه، در حسن نیت آنها تشکیک می کند و آنان را تا سر حد توطئه گری متهم می کند که با این اقدام، می خواستند زمینه رهبری او را از بین ببرند!
متن گفته او این است:
من اگر بدبینانه تحلیل کنم، می گویم اصلاً شاید آن قضیه، مقدمه جریانات بعد بوده که مسئله را سر زبان ها بیندازند و بعد، زمینه را از بین ببرند... از قدیم می گفتند اگر می خواهید کسی را خراب کنید، به طور غیرطبیعی او را بالا ببرید و بعد، مقدمات سقوط او را فراهم کنید...!
شگفت اینکه، کسی چنین سخن می گوید که خود را مرجع تقلید می داند و معتقد است که تهمت، گناه کبیره است و شگفت انگیزتر اینکه در ادامه همین مطلب می گوید:
البته من که -الحمدالله- اصلاً انتظار مقام و موقعیت نداشتم و ندارم!
باری، کوتاه سخن در پاسخ به این سئوال که چرا امام نظر مخالف خود را در مورد رهبری آقای منتظری اعلام نکرد، این است که سیره حکیمانه امام در این گونه موارد، این بود که تا آنجا که مصالح نظام را در خطر نبیند و احساس تکلیف قطعی نکند، نظر مسئولان اصلی کشور را، که در واقع مشاوران مورد اعتماد ایشان بودند و از آنان به "دوستان" تعبیر فرموده، بر نظر خود مقدم می داشت.
در مورد رهبری آقای منتظری نیز، تا آنجا که تنها وی را ساده لوح و فاقد مدیریت و تدبیر می دانست، با اصرار مدیران ارشد کشور به این جمع بندی رسید که همراهی و همکاری آنان با وی، خلأ بی تدبیری و سادگی او را پرخواهد کرد؛ اما حوادث بعدی ثابت کرد که مشکل بیش از این است و لذا "با دلی پرخون و قلبی شکسته" و با آگاهی تمام، آقای منتظری را از رهبری آینده برکنار کرد.
علمآموزی و تحصیل معارف اسلامی، یکی از توصیههای همیشگی مقام معظم رهبری به بانوان است. بانو مجتهده زهره صفاتی، استاد و مدرس حوزه درباره اهمیت این موضوع و نیز مقام علمی و معنوی حاجیه خانم همایونی گقتارهای شنیدنی دارد.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری، اخیراً همایشی تحت عنوان «امینه امین» در شهر اصفهان برگزار شد و در آن همایش بهطور خاص از شخصیت سرکار حاجیه خانم همایونی از شاگردان بانو مجتهده امین تقدیر شد. رهبر معظم انقلاب در پیام خود به این همایش، تأکید داشتند که وجود چنین شخصیتهایی نشاندهندهی آمادگی و استعداد زنان ایرانی برای پیمودن مدارج عالیه علم و معرفت دینی است.
حضور بانوان در عرصه تحصیل معارف دینی چقدر ضروری است و ضرورتش را بر اساس چه مبنایی تعریف میفرمایید.
ضرورت یادگیری معارف دینی و تحصیل بانوان در این عرصه که چندین بار از سوی رهبر انقلاب حفظهالله مورد تأکید قرار گرفته است، پایههای آن در آموزههای دینی نهفته است و ضرورت این یادگیری ظاهراً از صدر اسلام وجود داشته است؛ یعنی وقتی پیامبر خدا(ص) مبعوث به رسالت شدند، مخاطب ایشان در بخشهایی از آموزهةای دینی خانمها بودند. بنابراین خانمها هم باید در زمینه معارف دین و فهم قرآن کریم و دستورات دینی آشنا باشند.
من براساس توصیههای رهبری، برخی تحقیقات را در بحث «طهارت» انجام دادم و در ملاقاتهای بعدی گزارش دادم که ایشان خیلی استقبال کردند. حتی توصیه کردند که این تحقیقات به دست مراجع معظم تقلید هم داده شود.
پرسش و پاسخهای اسماء بنت عمیس با پیامبر(ص) که در تاریخ ثبت شده است بیانگر این است که پیامبر زمینه را برای خانمها فراهم کرده بودند تا آنها به محضر ایشان بیایند و به شکل مستقیم سؤالات خود را مطرح کنند. همچنین برخی احکام و دستورات دینی از طریق برخی همسران پیامبر(ص) به بانوان منتقل میشد که همه اینها بیانگر توجه پیامبر گرامی اسلام به موضوع یادگیری بانوان در زمینه علوم و معارف اسلامی است.
فارغ از این مسائل، بزرگترین شخصیتی که در دامن خاندان نبوت پرورش یافت، وجود صدیقه طاهره(س) بود که این وجود مقدس در حقیقت پیونددهندهی بین نبوت و امامت بودند و در حقیقت ظرف فهم معارف دین و قرآن کریم از طریق ایشان به همه جهان اسلام منتقل شد که البته ما کمتر به این پرداختیم. دخترانی هم که فاطمه زهرا(س) تربیت میکند، یعنی حضرت زینب(س) و حضرت امکلثوم(س)، به خصوص حضرت زینب درخشش ویژهای در همین زمینه داشتند.
آیا این روند در مقاطع بعدی تاریخی نیز ادامه یافته است؟
در طول تاریخ هم بانوان برجسته و مهمی بودند که اینها هرکدام در عصر خودشان درخشش ویژه داشتند. به عنوان مثال هر دو دختر شیخ طوسی محدث بودند و فهم نسبت به قرآن و روایات داشتند و از طرف پدرشان اجازه روایت داشتند. در عصر مرحوم مجلسین، دختران این دو بزرگوار هم اجازه روایت داشتند و هم صاحبنظر در فقه بودند که یکی از اینها همسر ملاصالح مازندرانی است و معروف است که در استنباط برخی از احکام فقهی با ایشان مشورت میکردند. همه اینها حکایت از این دارد که بانوان از صدر اسلام تا عصر حاضر که باید بگویم عصر بیداری اسلامی است، در عرصه علم و معارف اسلامی نقش داشتهاند.
نقش انقلاب اسلامی ایران در بروز و شکوفایی استعداد بانوان در این عرصه چگونه بود؟
با پیروزی انقلاب اسلامی، زمینه برای فراگیری بانوان در عرصههای مختلف از جمله علوم دینی ایجاد شد و انقلاب به معنای دقیق کلمه در این بخشها صورت گرفت. امام راحل(ره) فرمودند که ما باید مدرسهای را برای خانمها تأسیس کنیم که در شأن خانمها و در شأن این انقلاب باشد. بعد از ایشان نیز رهبر معظم انقلاب همان مسیر را ادامه دادند و فضا را به گونهای فراهم کردند تا زنان خودشان را بشناسند و بتوانند ادای وظیفه کنند. ایشان حتی مطالباتی دارند که خانمها باید در مسیر معارف دین، فهم کتاب و سنت، قدمهای ارزندهای بردارند.
تحصیل بانوان در زمینه معارف دینی چه آثار و برکاتی خواهد داشت؟
در مرحله اول برای خود این افراد و خانوادهها مفید است؛ زیرا خانوادههای این افراد سمت و سوی دینی و قرآنی و جهتگیری الهی پیدا میکنند. در وهله بعد، به جامعه نوپای و در حال رشد، بالندگی و پویایی ما کمک میکند. تدوین چشمانداز بیست ساله و دستور حضرت آقا به ترسیم نقشه جامع علمی کشور، بیانگر تأکید ایشان بر بالندگی و پویایی علمی در همه عرصهها است و تحصیل بانوان در عرصه علوم اسلامی نیز در همین راستا تعریف میشود. من با جرأت اعلام میکنم که هرچه رونق تحصیل بانوان در زمینه علوم و معارف اسلامی بالاتر رود، مشکلات اخلاقی، رفتاری و خانوادگی ما در سطح جامعه کمتر خواهد شد.
رهبر انقلاب در سفر سال گذشته به قم، در فرازی از سخنانشان در دیدار طلاب تأکید داشتند که حضور دانشمندان اسلامی زن در عرصههای مختلف دارای اثرات عظیم در دنیا و آبرو برای انقلاب خواهد بود. شما اثرات بینالمللی تحصیلات معارف دینی بانوان را چگونه میبینید؟
بُعد بینالمللی آن نیز بسیار مؤثر خواهد بود. البته مشروط به اینکه بتوانیم درست تبلیغ کنیم. معمولاً در سفرهایی که بانوان حوزوی برای شرکت در سمینارهای علمی به خارج کشور میروند، با استقبال مواجه میشوند و خانمهای ایرانی در چنین جلساتی تحولآفرینی میکنند و به اصطلاح نبض جلسه را در دست میگیرند. اما هنوز بر روی این مسأله سرمایهگذاری نشده است و رسانهها نیز فعالیت قابل توجهی در این زمینه نداشتهاند. در حالی که وقتی بانوان حوزوی در نشستهای بینالمللی شرکت میکنند یا مردم و اندیشمندان کشورهای مختلف به نحوی از جریان تحصیل بانوان در حوزههای ایران مطلع میشوند، نگاه آنها بهطور کامل تغییر میکند و واقعاً آبرویی برای اسلام و انقلاب به خصوص تشیع میشوند؛ چون در اهل سنت به این شکل به خانمها اجازه نمیدهند که بتوانند در این عرصهها صاحبنظر باشند.
رهبر انقلاب در دیدار با طلاب قم: بانوان باید خوب درس بخوانند. البته هدف نهائى درسخواندن بانوان، تنها مجتهد شدن یا فیلسوف شدن نیست، آشنائى با معارف اسلامى و قرآنى است که میتواند براى خود آنها و براى دیگران مورد استفاده قرار بگیرد.
اگر امکان دارد، توضیحاتی درباره مقام علمی و معنوی بانو مجتهده امین بیان کنید.
سرکار خانم بانو مجتهده امین اصفهانی در دورهای زندگی میکردند که به تعبیر خانم همایونی، بسیاری از افراد اهل اطلاع نبودند، اما ایشان در آن مقطع با آن فراز و نشیبهایی که در طول زندگی ایشان وجود داشت، به تحصیل علوم و معارف اسلامی به خصوص فلسفه و عرفان همت میگمارند و این خیلی قابل اهمیت است. صفای باطن بانو مجتهده امین یک فصل مفصلی است که از نظر سیر و سلوک و معنویت در سطح بالایی قرار داشتند و خودشان میفرمودند که من انوار اهل بیت(ع) را در طفولیت مشاهده میکردم و میدیدم. به بقیه هم توصیه میکردند که دیدن انوار اهل بیت(ع) آغاز راه است. خانم همایونی میگفتند که آن اواخر، یکبار خدمت ایشان رفتم و دیدم که گریه میکنند و خیلی اشک میریزند. از علت گریه پرسیدم، گفتند: «من به نفس مطمئنه رسیدم، ولی نمیدانم چرا نگَهم داشتهاند. من به اون چیزی که میخواستم در طول زندگی برسم، رسیدم. میترسم این از دستم بازگرفته شود.» شما افق را نگاه کنید. اینها حرفهای عادی نیست.اولین کتابی که بانو امین نوشتند، «اربعین هاشمیه» بود و به تعبیر خانم همایونی آوازه این کتاب به نجف میرسد که یک خانمی، چنین کتابی با آن استحکام و ابعاد نوشته است. خلاصه کتاب نیز در نجف منتشر میشود و به تدریج در محافل علمی و در محافل مردمی مطرح میگردد.
با توجه به آشنایی شما با حاجیه خانم همایونی، شخصیت علمی و اخلاقی ایشان را چگونه ارزیابی میکنید؟
خانم همایونی از دوستان صمیمی بنده است. درواقع از بین شاگردان بانو امین، آن شاگردی که توانست هم از لحاظ معنوی و هم از لحاظ علمی، دیدگاههای خانم امین را منتقل کند، خانم همایونی هستند. واقعاً صفای باطن دارد. در همین سالهای اخیر به اتفاق چند نفر خدمتشان رسیدیم. ایشان میگفت: «من هرچه وسیله در خانه داشتم، به بیرون دادم. چون دیگر معلوم نیست چقدر عمر میکنم و نمیخواهم وابسته باشم. حتی اثاث منزلم را هم دادم.» میگفت: «منتظرم از نظر نفسانی اون رشد کافی را پیدا کنم و بِرَم»؛ دیدم که همان خواسته استادش را دنبال میکند.
همچنین ایشان درصدد این است که یک خدمتی برای خانمها در جهان اسلام اتفاق بیفتد و حقوق زنها و محرومیتهایی که بانوان در عرصههای مختلف با آن مواجهند، برداشته شود. یکی دیگر از دغدغههای ایشان، حضور بیحد و حصر خانمها در بیرون است که به شدت با این موضوع مخالفند و میگویند ساختار وجودی خانمها برای کار دیگری ساخته شده و علیرغم اینکه در حوزههای دینی ورود پیدا کنند و صاحبنظر باشند، لکن این نکته اساسی را نباید فراموش کنند که بحث خانه و خانواده و خانوادهمحوری از اساسیترین اموری است که خداوند برعهده زن گذاشته است. و معتقدند که حضور بیحد و حصر خانمها در بیرون، به این موضوع ضربه میزند.
در مجموع ایشان شخصیت مخلصی است که صداقت در چهره، در زبان و در قلب ایشان احساس میشود. در پیام تجلیل رهبر انقلاب نیز به جایگاه ایشان اشاره شد.
مطالبات رهبر انقلاب از حوزههای بانوان طلبه چیست؟
با مرور دیدگاههای ایشان و نیز با توجه به ملاقاتهایی که بنده با ایشان داشتم، ایشان تمایل دارند که خانمها در عرصههای مختلف علوم دینی با جدیت وارد شده و صاحبنظر شوند. بهطور خاص در حوزه مباحث زنان معتقدند که خانمها خودشان در این عرصه وارد شوند و مسائل را حل کنند.
من براساس توصیههای ایشان، برخی تحقیقات را در بحث طهارت انجام دادم و در ملاقاتهای بعدی گزارش دادم که ایشان خیلی استقبال کردند. حتی توصیه کردند که این تحقیقات به زبان عربی نوشته شود و به دست مراجع معظم تقلید هم داده شود که حسب فرمایش ایشان این اقدامات را نیز انجام دادم. همچنین در جای دیگری به بنده فرمودند که سعی کنید که مباحث از استدلال کافی بهرهمند باشد. ایشان دید باز و بسیار روشنی در حوزه مسایل زنان دارند. إنشاءالله انتظارات ایشان با همت مسئولان و همینطور نگاه مثبت بدنه حوزه نسبت به رشد بانوان طلبه در عرصههای مختلف علوم دینی محقق خواهد شد.
باید توجه داشت اشکالی که بر فقه مصطلح وارد است هرگز همان اشکالی نیست که بعضی از روشنفکران بر آن نأکید میورزند. اشکال فقه یک نقص ذاتی نیست و هر کس چنین بیندیشد اسلام را از توان تشکیل حکومت تهی میکند و تلاشهایش همه در جهت جدایی دین از سایر شئون و حیثیات وجود بشر قرار میگیرد. این اشکال از آنجا منشأ گرفته که اسلام هرگز در قرون جدید تجربه حاکمیت سیاسی نداشته و اکنون که این ضرورت به طور کامل چهره نموده است، لاجرم از یک سو ابواب جدیدی برای جوابگویی به این مسائل مستحدثه در فقه گشوده خواهد شد و از سوی دیگر، تفکری که در آفتاب و سایه دین پرورش یافته است به مقابله با تفکراتی روی خواهد آورد که با اصل دین مخالفت میورزند.
نباید توقع داشت که مقابله با همه موانع و مشکلات – و مثلاً مقابله با نحلههای فلسفی معارض با دین – به دست فقه مصطلح و یا فقها انجام شود. نطفه علم کلام در یک چنین مقابلهای تاریخی بسته شده است، و اگر در نسبت فقه – به معنای مصطلح – با علم کلام بیندیشیم، خواهیم دید که معنای فقه و فقیه از معنای مصطلح خویش وسعت بیشتری خواهد یافت و به معنای تحت اللفظی فقه (?) نزدیک تر خواهد شد. فقه در این معنای وسیع تر، علم کلام و حتی همین علم کلام جدید را که حضرت آیت ا… مطهری (ره) بنیانگذار آن هستند در بر خواهد گرفت. ساده انگاری است اگر بخواهیم معرضه فکری این شیخ شهید را با نحله های فلسفی غرب در دفاع از ساحت دین و دینداری، از آن لحاظ که خارج از حوزه مفهومی فقه مصطلح قرار دارد، بی ارتباط با این بحث بدانیم. اسلام پاسخگوی تمام مسائل بشر است و میان امروز و دیروز در این معنا تفاوتی حاصل نمی آید. همواره در حوزه عرف خاص، این پاسخگویی با تفقه در دین – به معنای وسیع کلمه که علم کلام و بخشی از تاریخ فلسفه دوره اسلامی را نیز شامل می شود – میسور و محقق گشته است و در حوزه عرف عام با تفقه به معنای مصطلح. ما که اسلام را پاسخگوی همه مسائل بشر می دانیم مقصودمان آن نیست که پاسخگویی فقط از طریق فقه مصطلح انجام می گردد. حکمت احکام فقهی نیز نه آنچنان است که حتماً از طریق فقه مصطلح قابل استنباط باشد. حکمت معنایی اعمّ از فلسفه دارد و می تواند محصول تفکر عقلی باشد، وقتی در نسبت با حضور دینی تحقق یابد. عقل می تواند در اتقطاع از وحی و در خدمت اهوای بشر و یا در نسبت با وحی، صورت های مختلفی از تحقق و تعین پیدا کند. عقل نظری و عقل عملی نیز دو وجه مختلف از امر واحد هستند و عقل یک بار در مقام نظر و بار دیگر در مقام عمل تحقق می یابد؛ و عمل صورتی متنزل از نظر است.
بنابراین، خلاف آنچه وزیر محترم ارشاد فرموده اند، خلأ مبتلابهِ مادر نظم اجتماعی و روابط بین انسان ها، خلأ تئوریک نیست. اسلام در مقام نظر هیچ نقصی ندارد و نقص – هر چه هست – از آنجاست که تمدن امروز محصول فلسفه ای منقطع از وحی است. از یک سو تمدن غرب محصول تفکری عقلی است که در ذیل فلسفه یونان تحقق یافته است و از سوی دیگر، از لحاظ تاریخی این نخستین بار است که مواجهه ای نظری و عملی میان تفکر دینی ما و تمدن فلسفی غرب روی می دهد و تا این مواجهه اتفاق نمی افتاد، حکمت نظری دین امکان نمی یافت که در صورتی عملی تنزل یابد و پاسخگوی مسائل روز باشد.
کسانی که کتاب «بررسی اجمالی مبانی اقتصاد اسلامی» را از متفکر شهید، استاد مطهری (ره) دیده اند می توانند در آن مصداق روشنی برای این امر بیابند که چگونه حکمت نظری دین می تواند به معنای تحت اللفظی تفقه نزدیک شود. فی المثل، استاد شهید در این کتاب، سرمایه داری ماشینی را به مثابه موضوعی جدید در فقاهت و اجتهاد دیده اند و نوشته اند: “صرف توسعه و تغییر کمّی ماهیّت شیء را عوض نمی کند مادام که منجّر به تغییر کیفی نشود. به عقیده ما مشخّصه اصلی سرمایه داری که آن را موضوع جدیدی از لحاظ فقه و اجتهاد قرار می دهد دخالت ماشین است، ماشینیزم صرفاً توسعه آلت و ابزار تولید نیست، که انسان ابزار بهتری برای کاری که باید بکند پیدا کرده است، بلکه تکنیک و صنعت جدید علاوه بر بهتر کردن ابزارها، ماشین را جانشین انسان کرده است، ماشین مظهر فکر و اراده و نیروی انسان بما هُوَ انسان است… ماشین جانشین انسان است نه آلت و ابزار انسان، یک انسان مصنوعی است.» (?)
صاحب نظران می دانند که همین مبنایی که شهید مطهری اتخاذ کرده اند می تواند جوابگوی بخش عظیمی از سؤالات جوامع امروز در مواجهه با ماشین باشد و لذا، دغدغه عدم تناسب آهنگ انقلاب با زمان – که به نظر می آید دغدغه اصلی وزیر ارشاد و بسیاری دیگر از مسئولان نظام اسلامی است- نباید آنها را به این سمت براند که تنها راه حفظ انقلاب را در دور شدن مردم از واقعیات ببینند و از سر رعب و دستپاچگی، تلاش اصلی خود را در این جهت قرار دهند که اسلام را حامی ارزش ها و دستاوردهای تمدن امروز نشان دهند و با صراحت بگویم، به جای اعتماد به نسل هنرمندی که از انقلاب جوشیده اند و در جریان انقلاب پرورش یافته اند، در مواجهه با روشنفکران ضدّ دین به اختراع نسلی دیگر – هر چند من درآوردی و بی ریشه – بپردازند که در ضدیت با دین و انقلاب هیچ چیز از آن دو نسل دیگر کم ندارند.
تحجر و تجدد دو پرتگاه جهنمی هستند که در این سوی و آن سویِ صراط عدل دهان باز کرده اند: زاهدان متنسّک و عالمان متهتّک؛ آنان فلسفه و عرفان و شعر و موسیقی را تفکیرمی کنند و اینان فقه را از پاسخگویی به مسائل روز عاجز می دانند، و صراط عدل از میانه این دو پرتگاه و از بطن آن می گذرد. وزیر محترم ارشاداسلامی فقط به تحجر و عوام زدگی تاخته اند و از غرب زدگی و تجدد سخنی به میان نیاورده اند. ایشان پس از ذکر این حقیقت که: «انقلاب ما آرمان هایی داشت که در شعارهایش متبلور بود. یک دین حقیقی به همان میزان ماندگار است که قابل تحقق باشد. آرمان به خودی خود وجود ندارد بلکه ما را به سمت اهداف می راند. زندگی ما نظم می خواهد. اگر آهنگ انقلاب متناسب با زمان نباشد دچار مشکل می شویم.» فرموده اند: «شاید آسان ترین راه را انسان های سطحی مطرح می کنند، یعنی اینکه رقیب ما، اندیشه مخالف ما، نباید اجازه حرف زدن داشته باشد و باید جلویش گرفته شود. اما واقعاً این راه حل مشکل ما را حل می کند؟ ملاک سلیقه کی باید باشد؟… استراتژی فرهنگی یک نظام نمی تواند بر منع قرار گیرد. در طول تاریخ اسلام این گونه نبوده است. اندیشمندان اسلامی به استقبال اندیشه های دیگران می رفتند و لحظه به لحظه فرهنگ اسلامی را غنی تر می کردند».
بسیاری به صورت نادرست می پندارند که تنها مجاری انتقال افکار کانال های رسمی است و نباید هیچ اندیشه مخالفی در قالب کتاب یا فیلم اجازه انتشار داشته باشد و این فکر شوخی است. امواج رادیویی امروز و امواج تصویری فردا این انتقال را امکانپذیر می سازد.
شکی نیست که استراتژی فرهنگی یک نظام نمی تواند بر منع قرار گیرد و میزان آن را نیز خود وزیر ارشاد در سخنان خویش معین فرموده اند: «در لیبرال ترین حکومت ها در جایی که علیه نظام توطئه می شود منع وجود دارد و درک این توطئه بر اساس سلایق شخصی نیست و قانونمندی خاص خود را دارد.»
اما مسلّماً جای این سؤال وجود دارد که «آیا استراتژی فرهنگی نظام نمی تواند بر تقویت تلاش هایی ارتکاز یابد که در تفکر و غایات با او همسو و هماهنگ هستند؟ »
مگر کسی از وزارت ارشاد خواسته است که استراتژی فرهنگی خود را بر منع قرار دهد؟ دوستان ما باید به یاد داشته باشند که اکنون حجاب سکوت و صبر هنگامی شکسته شده که آتمسفر فرهنگی در عرف خاص آنچنان مسموم و نا امن است که هیچ مؤمنی احساس امنیت نمی کند. من با صراحت به مسئولان فرهنگی و هنری کشور اعلام می دارم که این دغدغه که فرزندان ما امروز و فردا در فضای کدام فرهنگ رشد خواهند یافت ما را به سختی به وحشت می اندازد.
از داهیانه ترین سخنانی که وزیر ارشاد در این گفت و گو به زبان آورده اند این است که: «ما معتقدیم که باید با تبادل اندیشه در افراد مدافع نظام مصونیت به وجود بیاوریم. لازمه این کار این است که جامعه با آرای مخالفین مواجه شود ولی این مواجهه باید کنترل شده باشد.»
اما واقعاً همین استراتژی است که به منصّه عمل در آمده است؟ آیا واقعاً دوستان ما در وزارت ارشاد آتمسفر فرهنگی جامعه را کنترل دارند؟ آیا لازمه این مصونیت اجتماعی آن نیست که در کنار مواجهه جامعه با آرای مخالفین، تلاش های دوستانه مؤید انقلاب و دینداری نیز تقویت شود؟ آیا لازمه مصونیت یافتن مدافعان انقلاب در مواجهه با آرای مخالفین آن است که ما آتمسفر فرهنگی جامعه را آن گونه که نسل های جدید فرصت هدایت را از دست بدهند؟
ما نیز با تحجر مخالفیم، اما در عین حال می دانیم که تنها مرتجعین و متحجرین نیستند که به نظام فرهنگی و هنری کشور اعتراض دارند. اگر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی می خواهد که حصارهای جهل و خرافه و تحجر را بشکند و جامعه را از تفریط باز دارد، باید با تجددِ افراطی نیز مبارزه کند تا مردم را از چاله ای به چاه نیفکند… و البته باز هم صد هزار بار شکر که عرف عام از این کشاکش فارغ است و راه خویش را فطرتاً در نسبت با شریعت می یابد. دشمنان ما می گویند: «مشکل امروز ما غرب زدگی نیست، عوام زدگی است.»
پی نوشتها:
*در حاشیه? سخنان وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در جمع دانشجویان، دهم اردیبهشت ????. [ر. ک. به: سخنان وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی پیرامون بحثهای اخیر فرهنگی و هنری در کشور، کیهان، ?????، ?? اردیبهشت ????، ص ??. -و.]
(?) ر. ک. به مقاله? «حلزونهایی خانه به دوش» در همین مجموعه.
(?) مستغرق.
(?) «فقه» به معنای دریافتن و فهمیدن است.
(?) مرتضی مطهری، بررسی اجمالی مبانی اقتصاد اسلامی، حکمت، تهران، ???? ق، ص ??.
منبع:www.598.ir
تریبون مستضعفین - شهید آوینی در یادداشتی که در سال ???? در واکنش به سخنرانی سید محمد خاتمی وزیر وقت ارشاد نوشت، به سیاست های فرهنگی وزیر ارشاد وقت انتقاد می کند. این مقاله پس از بیست سال همچنان خواندنی و حاوی نکات جالبی است. متن این یادداشت به این شرح است:
وزیر فرهنگ و ارشاد در نشستی که به دعوت انجمن اسلامی دانشگاه تهران انجام گرفته بود سخنانی ایراد کرد که سخت قابل تأمل است.*
قبل از هر چیز آنچه که تحسین ما را برانگیخت صراحت لهجه و صداقتی بود که در گفتار ایشان وجود داشت. در روزگارانی که همه به مصلحت اندیشی و حزم و احتیاط و ملاحظه کاری گراییده اند، این صراحت بسیار پربُهاست و به اعتقاد ما، اگر دیگران نیز بتوانند با پرهیز از ریا و عُجب و دورویی و سیاست بازی، با همین صراحت نظرات خود را ابراز دارند، فضایی سالم برای تضارب آرا و دستیابی به حق ایجاد خواهد شد. تصورات ما از یکدیگر هنگامی درست است که ما دور از حیله بازی و نقاب سازی منویات خود را بیان کنیم و مصلحت اندیشی های ریاکارانه ما را از ابراز اعتقادات خویش منع نکند.
وزیرارشاد اسلامی در این سخنان آن همه صداقت دارد که در جایی می گوید: «ما معتقد نیستیم که هر چه در جمهوری اسلامی می شود خوب است. گاهی اشتباه می کنیم. اول فکر می کنیم خوب است، بعد می بینیم بد است و با آن برخورد می کنیم.»
… واین صداقت شرط پذیرش حق است. مناظره و مباحثه فکری هنگامی به حق خواهد رسید که طرفین برای خود امکان اشتباه قائل شوند و خود راحقّ مطلق نینگارند. مقدماتی که وزیر محترم ارشاد برای سخنان خویش چیده است نیز بسیار داهیانه و تحسین برانگیز است و ما به خود اجازه می دهیم که بر قسمت هایی از سخنان ایشان تأکید ورزیم و در حاشیه آنها به بحث بپردازیم. ایشان در همان آغاز در جهت «شناخت عالمانه واقعیت ها» می گوید: «انقلاب ما با آنچه در دنیا می گذرد در بنیاد فکری و اهداف در تضاد است و اصولاً هر انقلابی با وضع موجود به مخالفت بر می خیزد.»
و اما در عـین حال، ایشان از غرب و یا به قول ایشان «جهان رقیب ما» غفلت نکرده اند و گفته اند:
«ما نباید از یاد ببریم که جهان رقیب ما از یک نظام نظری و سیاسی جا افتاده و پرسابقه برخوردار است. دنیای امروز – غرب فکری – دارای اندیشه است، قرن هاست که شکل گرفته است، مبانی آن فرموله شده است، از جهات مختلف توسط صدها دانشمند بیان شده است، تجربیات مختلفی را پشت سر گذاشته است، خود را با واقعیت محک زده است و اصلاح کرده است و نحله های فکری مختلف سمبل آن است.
مسئله مهم این است که این نظام ارزشی، فکری و سیاسی با تمایلات اولیه بشر سازگار است؛ خود به خود طبع اولیه مدافع و خواستار این نظام است. مبانی نظام امروز بر آزادی است؛ بخصوص با شکست تفکر سوسیالیستی این آزادی بیشتر مورد خواست است. آزادی از دیدگاه آنها یعنی رهایی از همه موانع برای انجام دادن هر آنچه که انسان تمایل به آن دارد و حدود این آزادی، آزادی دیگران است.»
سازگاری نظام فکری، سیاسی و ارزشی غرب با تمایلات اولیه بشر حقیقی است که هرگز نباید مورد غفلت قرار گیرد و همانطور که حجت الاسلام خاتمی فرمودهاند، طبع اولیه بشر خود به خود خواستار این نظام است. به اعتقاد ما لفظ «بدویت» بیشتر مناسب این مقام است، تا آنجا که امروزه صورت مصطلح یافته. انسان هر چه بیشتر از بدویت به سوی تعالی روحانی که غایت خلقت اوست پیش رود، از تمایلات طبع اولیه خویش بیشتر فاصله خواهد گرفت و بنابراین، این «آزادی» به آن صورتی که در دنیای امروز تفسیر میشود هرگز مطلوب انسان مؤمن متعالی نیست. این آزادی، که در ادامه این گفتار وزیر ارشاد آن را معنا کرده است، مطلوب انسانهای بدوی است و بدویت به این معنا در مقابل تمدن قرار ندارد. بشر امروز بدویت را مثابه متضادی برای مفهوم تمدن میشناسد و لذا از این سخنان سخت در حیرت فرو خواهد شد. و اما بدویت – آن سان که مورد نظر ماست – نه در متضاد تمدن بلکه متضاد تعالی روحانی است. تعالی روحانی غایت دین و وحی است و بنابراین، تمدن غرب از آن لحاظ که بشر را از دین و دینداری دور کرده، او را بیش از پیش به سوی بدویت و جهالت ادوار جاهلیت رانده است.
اما این روزگار، از سویی دیگر، روزگار استحاله ظاهر و باطن تمدن های متفاوت باستانی در باطن تمدن غرب است. در همه جای کره زمین حیات افراد بشر صورت واحدی دارد و ارتباطات بین المللی، خواه نا خواه، تفکر غرب را از طریق یک شبکه واحد در سراسر دنیا پراکنده است. تفکر غرب و ارزش های آن برای مردم سراسر کره زمین به صورت امر متعارفی در آمده است و اصلاً فرصت و قدرت آنکه خود را از سیطره این امر متعارف خارج کنند و آن را مورد ارزیابی قرار دهند ندارند. در داخل کشور ما نیز بسیارند کسانی که مسیطَر این امر متعارف هستند و از همان نظر گاهی که عرف جامعه غربی و غرب زده است، به ما و اعمال و سیاستهای ما مینگرند؛ و متأسفانه نشریات و رسانههای ما بیشتر در دست اینهاست.
چه باید کرد؟ مسلّماً در شرایطی این چنین که همه سیاستهای نظام اسلامی با عرف بدویت و جاهلیت جامعه غرب سنجیده میشود هرگز نمیتوان غایات الهی اسلام و صورت مطلوب آن را یک باره، بدون در نظر داشتن خواست همه اقشار جامعه، بر آن حاکمیت بخشید. این همان علتی است که در آغاز پیروزی انقلاب، آنان را که امیال خود را منافی با دین و دینداری مییافتند از کشور تاراند. نکتهای که آقای خاتمی ما را به آن تذکر دادهاند این است که این امیال در نظام ارزشی تفکر غرب، که اکنون بر سراسر دنیا سیطره یافته، چیزی خلاف عرف نیست.
در غرب نوشیدن مایع تندی که عقل را زائل میکند و اختیار را از کف انسان باز میگیرد عملی خلاف عرف نیست؛ قمار، زنا، همجنسبازی، جلوه فروشی، عُجب، کبر، تسلیم در برابر عادات، بندگی غیر، بندگی نفس … و حتی خودکشی امری خلاف عرف نیست. آنها حتی وسایلی ساختهاند که با آن میتوان در کمال سهولت و در عین احساس لذت از شرّ زندگی خلاص شد! در آنجا – و به تبع آن در جوامع غرب زده – نوشتن و خواندن کتابهایی که در آن انواع و اقسام این امور متعارف (!) انجام میشود مجاز و حتی ممدوح است، و اصلاً بشر دغدغهای جز این ندارد که اوقات فراغت خود را مستغرَق در لذات گوناگون سپری کند و در ساعات کار نیز فقط برای تأمین حوایج اوقات فراغت خویش مثل سگ جان بکند. در آنجا این پارادوکس که به نظر ما ابلهانه میآید امری کاملاً متعارف است. در غرب – و به تبع آن در جوامع غرب زده – ساختن فیلم هایی که در آن خلاف عرف عمل نمیشود کاملاً مجاز است، یعنی مثلاً یک زن شوهردار به مردی دیگر دل میبازد و این کار سه نوبت تکرار میشود و حتی در نوبت سوم نیز به کامیابی نمیانجامد.
آقای خاتمی گفته است: «آزادی از دیدگاه آنان یعنی رهایی از همه موانع برای انجام دادن هر آن چه که انسان – طبع اولیه انسان – تمایل به آن دارد و حدود این آزادی، آزادی دیگران است.» و در برابر این مفهوم آزادی، تصویری از دشواری حیات دینی ترسیم میکند و میگوید: «نظامی که ما عرضه میکنیم از طریق جهاد و ریاضت کسب میشود. کسب تقوا کار بسیار مشکلی است. هدف زندگی غربیها رفاه مادی و رسیدن به آزادی است. همچنین دشمن ما نسبت به مبانی فکری خود غیرتمند است و هر کس این مبانی را نپذیرد با او به ستیز بر میخیزد، از امکانات غول آسای تکنولوژی یا ظرفیت تکنیکها در جهت القای افکار خود سود میجوید. این در شرایطی است که مثل گذشته در دنیا مرز وجود ندارد و هیچ قدرتی نمیتواند بین ذهن افراد و واقعیت فاصله ایجاد کند.»
پیش از آنکه به ادامه بحث بپردازم باید بگویم که حتی اگر ما به اندازه غربیها هم نسبت به مبانی فکری خود غیرتمند بودیم، اگر چه شرایط امروز ما به مراتب بهتر از این میبود که اکنون هست، اما باز هم طرح این بحثها ضرور مینمود چرا که ما تا جواب این سؤالها را پیدا نکنیم و با یکدیگر به اتفاق نظر نرسیم، هرگز نخواهیم توانست شیوه مقابله درستی برای مبارزه با غرب بیابیم.
گفتار وزیر محترم ارشاد کاملاً درست است؛ در این جهان بیمرز هیچ قدرتی نمیتواند بین ذهن افراد و واقعیت فاصله ایجاد کند. اما مگر ما فقط از همین طریق است که میتوانیم به غایات دینی خویش دست یابیم؟ برای آنکه مردم به دینداری رو کنند حتماً باید در ذهن خویش از واقعیت فاصله بگیرند؟ این واقعیت خلاف فطرت بشر است و اگر ما حجابها را یک سو نهیم، خواهیم دید که دعوت مردم به دینداری دعوتی است همسو با جذبه ی فطرت… اگر چه طبع بدوی بشر از آن اِعراض دارد. گویا وزیر محترم ارشاد اصل را بر این قرار دادهاند که اسلام فقط با دور کردن مردم از این واقعیت – یعنی عرف حیات غربی و غرب زده – محقق میشود و حال که نمیتوان از این واقعیت فاصله گرفت، پس ما اعتراض و انتقاد را هم کنار بگذاریم و همانطور که در برابر نشان دادن کُشتی و بکس و … تسلیم شدیم، همه آنچه را که دشمن میخواهد بر ما تحمیل کند بپذیریم.
در اینجا حداقل سه اشتباه روی داده است که من خود را ناچار از ذکر آنها میبینم، هر چند این احتمال نیز وجود دارد که مراد وزیر محترم ارشاد همان مطلبی نبوده است که بنده از سخنان ایشان ادارک کردهام:
حیات دینی کاملاً منطبق بر فطرت بشر است و ما هرگز نباید به این توّهم دچار شویم که تفکر ما در برابر تفکر متعارف غربی از جاذبیت کمتری برخوردار است. البته همانطور که عرض کردم طبع اولیه بشر به عالم حس نزدیکتر است و بنابراین، به متعلّقات حواس ظاهری خویش بیشتر تمایل دارد. با این حال، جاذبیت حیات معنوی اگر چه وسعت کمتری دارد، اما از عمق و ماندگاری بیشتری برخوردار است.
دوستان ما در یک امر دیگر نیز دچار اشتباه شدهاند و آن این است که عرف خاص و عام را با یکدیگر خلط کردهاند و این جماعت معدود و محدود اهل هیاهو را بدل از «مردم» گرفتهاند. این همان اشتباهی است که به نحوی دیگر دوستان ما در تلویزیون نیز به آن گرفتار آمده اند. «عرف خاصّ» جامعه ما همان است که حیات خویش را در ارتباط با غرب یافته و اصلاً تصور دیگری از زندگی، تاریخ، جامعه و یا انسان ندارد.
روشنفکران به این عرف خاص تعلق دارند و البته باید اذعان داشت که نشریات کشور ما و رسانههای دیگر بیشتر در اختیار اینان است، چرا که تجربه تاریخی تشکل و تحزب، ژورنالیسم و غیره را از سر گذراندهاند و اکنون از ذخایر این تجربیات بهره میبرند.
اما تجربیات این یک دهه بعد از پیروزی انقلاب نشان داده است که این عرف خاص جز کفی بر رودخانه بیش نیست و تحولات تاریخی جامعه ما از جای دیگری رهبری میشود که مدخلیت روشنفکران در جریان آن، جز در برهه کوتاهی از مشروطیت، واقعیت نیافته است.
عرف روشنفکری «عرف عامّ» جامعه ما نیست. عرف عامّ جامعه ما منشأ گرفته از شریعت اسلام است و از غرب جز تأثراتی ظاهری نمیپذیرد و بنابراین، حتی بعد از پنجاه سال حکومت پهلوی، مردم باز هم قدرت یافتند که انقلاب اسلامی را به ثمر برسانند. هنوز هم چیزی تغییر نکرده است. امکان حضور مردم در تحولات این دهه دوم بعد از پیروزی انقلاب کمتر شده و اگر چه این معضلی بسیار بزرگ است، اما حضور بالقوه مردم هنوز هم در هر موقعیت دیگری که فطرت الناس در رابطه با ولایت تشخیص دهد میتواند به فعلیت برسد. عرف عام همچون رودخانهای در عمق جریان دارد، اما عرف خاص کفی است که میجوشد و سطح و ظاهر را پوشانده است و اجازه نمیدهد که باطن آن یعنی رودخانه را ببینیم. هیاهوها نباید ما را به اشتباه بیندازد که هر چه هست و هر که هست هم اینانند که در هفتهنامهها و ماهنامهها و فصلنامه ها قلم میزنند.
اشتباه دیگر دوستان ما که ریشه در مرعوبیت آنها در برابر غرب دارد آن است که آنها افق حرکت انقلاب و شرایط آماده جهانی را در این عصر احیای معنویت و اضمحلال غرب نمیبینند و بالتَبع هرگز برای وصول به این غایت تلاش نمیکنند. دگراندیشان و روشنفکران سکولار باید آزاد باشند، اما رشد و بالندگی نسل انقلاب نیز مواظبت میخواهد. دولت جمهوری اسلامی حقیقتاً به شعار آزادی مطبوعات، نویسندگان و هنرمندان پایبندی اعتقادی دارد، اما دوستان خویش را از یاد برده است و اکنون مجموع سیاستهای نظام اسلامی کار را به آنجا کشانده که نسل انقلاب در هنر و ادبیات احساس عدم امنیت و بیهودگی میکند.
دوستان ما توجه ندارند که واقعیت متعارف در جهت وصول به غایات ما دچار تحولاتی بنیادین شده است و اکنون تاریخ کره زمین آمادگی پذیرش یک انقلاب جهانی را دارد. رادیوهای خارجی، ویدئو و حتی ماهواره نباید ما را بترسانند. مبارزه از این پس سختتر خواهد شد و به جای فرار از آن – و یا فرار دادن مردم از آن – و پناه آوردن به شعار قلابی «نسل سوم» (?) در برابر نسل مضمحل دوم، که هر دو و بلکه هر سه مرعوب غرب و مُنهمِک (?) در آن هستند، باید روی به مبارزه آورد، با این اطمینان قلبی که ما مبشّر همان تفکر نجات بخشی هستیم که جهان امروز به آن نیازمند است و در انتظار آن بوده. نسل سوم هنر و ادبیات غرب زده با نسل دوم آن نه در تفکر و نه در قوالب تفاوت چندانی ندارد و آنچه که باید منظر امید انقلاب اسلامی را پُر کند نسلی است انقلابی و شریعتمدار که روی به هنر و ادبیات آورده است.
و البته ما نیز به این مشکل بزرگ توجه داریم که اسلام قرنها از صحنه حیات اجتماعی مردم دور بوده است و اکنون تا جوابهای مناسبی برای تدبیر و تقدیر مناسبات و معاملات امروز بیابد، سالها طول خواهد کشید. وزیر ارشاد نیز نوشته است: «مشکل دیگر ما این است که اسلام قرنها از صحنه زندگی دور بوده است. ما در امور متعالی مثل عرفان و حکمت در اوج تعالی هستیم ولی در آن مواردی که به نظم اجتماعی و روابط بین انسانها بر میگردد، دچار خلأ هستیم. این خلأ، خلأ تئوریک است. اسلام اصیل همواره به عنوان مبارز حضور داشته و خواهان تغییر شرایط بوده ولی در زمینه موارد اثباتی کار زیادی انجام نشده است. در این موارد با فقه سر و کار داریم. فقه نظم عملی رفتار فردی و جمعی را مشخص میکند. فقه مصطلح ما در این زمینهها دچار نقص است. فقه ما باید تحول پیدا کند تا با نیازهای ما متناسب شود… »
و البته همان طور که وزیر محترم ارشاد در جملات بعد گفته است، حضرت امام خمینی (س) نیز به این نقص در فقه مصطلح اذعان داشتند و خود در تمام زندگی در جهت جبران آن تلاش کردند. و بعد افزوده است: «هر کس که این مشکلات را نادیده بگیرد و مشکل دیگر را اصل کند جامعه را از حل مشکلات باز می دارد.»
در جای دیگری امام خمینی (ره) میفرمایند:
«ولو به نظر من (قانون اساسی) یک مقداری ناقص است و روحانیت بیشتر از این در اسلام اختیارات دارند و آقایان برای اینکه با این روشنفکرها مخالفت نکنند،
یک مقدار کوتاه آمدند. این که در قانون اساسی است، این بعضی شئون ولایت فقیه است نه همه شئون آن ... این را قرارش داده اند با آن همه قیودی که همه اش قیود یک چیزی بوده است که خب قرار داده اند ما هم تابعیم، لکن این مسئله نیست، مسئله بالاتر از این است» (صحیفه نور، ج6، ص519).
امام(ره) حتى اعتبار وکالت نمایندگان را به رضایت ولى فقیه مى داند و خطاب به نمایندگان مردم در خبرگان قانون اساسى مى فرماید: «همه تان هم اگر چنانچه یک چیزى بگویید برخلاف مصالح اسلام باشد وکیل نیستید، از شما قبول نیست، مقبول نیست، ما به دیوار مى زنیم حرفى که برخلاف مصالح اسلام باشد.»«حکومت شعبه ای از ولایت مطلقه رسول الله(ص) و یکی از احکام اولیه اسلام است» (صحیفه نور، ج20، چاپ اول، ص171).
اعضای شورای بازنگری قانون اساسی زمانی موفق به بحث پیرامون این فرمان حضرت امام شدند که ایشان به ملکوت اعلی پیوسته بودند. واژه «ولایت مطلقه فقیه » در قانون اساسی بازنگری شده گنجانیده شد.
اصل پنجاه و هفت قانون اساسی (مصوب 1368)
قوای حاکم در جمهوری اسلامی ایران عبارتند از قوه مقننه ، قوه مجریه و قوه قضاییه که زیر نظر ولایت مطلقه فقیه برطبق اصول آینده این قانون اعمال می گردند، این قوا مستقل از یکدیگرند.
بند هشتم اصل یکصد و دهم قانون اساسی درباره اختیارات رهبری به گونه ای تنظیم شد که ولی امر و امامت امت از حیث قانونی در اعمال ولایت مطلقه مشکلی نداشته باشد.
«8 حل معضلات نظام که از طرق عادی قابل حل نیست از طریق مجمع تشخیص مصلحت نظام ».ظاهرا براساس قانون اساسی بازنگری شده اعمال «ولایت مطلقه فقیه »، می تواند در بسیاری موارد «نقض ظاهری قانون اساسی » را نیز بدنبال نداشته باشد.
بنابراین ولایت مطلقه نه در چهارچوب احکام فرعیه اولیه و ثانویه الهیه محصور است و نه در محدوده قانون اساسی اسیر و نسبت به هر دو امر مطلق است نه مقید. اوامر او در حکم قانون است و در صورت تعارض ظاهری با قانون، مقدم بر قانون می باشد.
مطالعه مشروح مذاکرات شورای بازنگری قانون اساسی در این باره، رافع هر ابهامی در عدم تقید ولایت مطلقه فقیه به قانون اساسی از دیدگاه اکثریت اعضای شورای بازنگری قانون اساسی خواهد بود. (صورت مشروح مذاکرات شورای بازنگری قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران ، صفحات 219، 220، 673، 676 و 700)
در حاشیه:
امام خمینی ره:
این توهم که اختیارات حکومتی رسول اکرم (ص) بیشتر از حضرت امیر (ع) بود، یا اختیارات حکومتی حضرت امیر(ع) بیش از فقیه است باطل و غلط است. البته فضائل حضرت رسول اکرم (ص) بیش از همه عالم است؛ و بعد از ایشان فضائل حضرت امیر (ع) از همه بیشتر است؛ لکن زیادی فضائل معنوی اختیارات حکومتی را افزایش نمی دهد. همان اختیارات و ولایتی که حضرت رسول و دیگر ائمه ، صلوات ا... علیهم در تدارک و بسیج سپاه داشتند ، تعیین ولات و استانداران، گرفتن مالیات و صرف آن در مصالح مسلمانان داشتند، خداوند همان اختیارات را برای حکومت فعلی قرار داده است؛ منتها شخص معینی نیست روی عنوان " عالم عادل" است.
وقتی می گوییم ولایتی را که رسول اکرم (ص) و ائمه (صلوات ا... علیهم) داشتند ، بعد از غیبت، فقیه عادل دارد؛ برای هیچ کس این توهم نباید پیدا شود که مقام فقها همان مقام ائمه (علیهم السلام) و رسول اکرم(صلوات ا... علیه) است. زیرا اینجا صحبت از مقام نیست، بلکه صحبت از وظیفه است. ولایت یعنی حکومت و اداره کشور و اجرای قوانین شرع مقدس، یک وظیفه سنگین و مهم است؛ نه اینکه برای کسی شان و مقام غیر عادی بوجود بیاورد و او را از حد انسان عادی بالاتر ببرد. به عبارت دیگر، "ولایت" مورد بحث، یعنی حکومت و اجرا و اداره، بر خلاف تصوری که خیلی از افراد دارند، امتیاز نیست بلکه وظیفه ای خطیر است...
... مثلا یکی از اموری که فقیه متصدی ولایت آن است اجرای حدود است. آیا در اجرای حدود بین رسول اکرم(ص) و امام و فقیه امتیازی است؟ یا چون رتبه فقیه پائین تر است باید کمتر بزند؟...
«جمهوری اسلامی یعنی احکام اسلام، باید احکام، احکام اسلام باشد. این حرفهایی که میزنند که خیر اگر چنانچه ولایت فقیه درست بشود دیکتاتوری میشود اینها از باب این است که ولایت فقیه را نمیفهمند چیست؟ [میگویند] ولایت فقیه نباید بشود برای اینکه باید حکومت ملّت باشد. اینها ولایتفقیه را اطلاع بر آن ندارند ـ مسائل این حرفها نیست ـ ولایت فقیه میخواهد جلوی دیکتاتوری را بگیرد نه اینکه میخواهد دیکتاتوری کند. اینها از این میترسند که مبادا جلو گرفته بشود، جلوی دزدیها را میخواهد بگیرد. اگر رئیسجمهور با تصویب فقیه باشد با تصویب یک نفری که اسلام را بداند چیست، درد برای اسلام داشته باشد، اگر درست بشود نمیگذارد این رئیسجمهور یک کار خطا بکند و اینها این را نمیخواهند. اینها اگر یک رئیسجمهور غربی باشد همة اختیارات را دستش بدهند هیچ مضایقهای ندارند و اشکالی نمیکنند؟ اما اگر یک فقیهی که یک عمری را برای اسلام خدمت کرده علاقه به اسلام دارد با آن شرایطی که اسلام قرار داده است که نمیتواند یک کلمه تخلف بکند [اشکال میکنند] اسلام دین قانون است. پیغمبر هم خلاف قانون نمیتوانست بکند، نمیکرد هم، البته نمیتوانست هم بکند. خدا به پیغمبر میگوید که اگر یک حرف خلاف بزنی رگ و تینت [رگ گردنت] را قطع میکنم. حکم قانون است. غیر از قانون الهی کسی حکومت ندارد – برای هیچکس حکومت نیست نه فقیه و نه غیرفقیه – همه تحت قانون عمل میکنند مجری قانون هستند – همه، هم فقیه و هم غیر فقیه همه مجری قانوناند- فقیه ناظر بر این است که اینها اجرای قانون بکنند،خلاف نکنند، نه اینکه خودش یک حکومتی بکند، بلکه میخواهد نگذارد این حکومتهایی که اگر چند روز بر آنها بگذرد برمیگردند به طاغوتی و دیکتاتوری، میخواهد نگذارد بشود...»
(صحیفه امام، ج10، ص353)
امام(ره): «رئیسجمهور منتخب مردم، اگر از طرف ولیفقیه نصب نشود طاغوت است»(صحیفهنور ، ج9، ص253)
«من به واسطة ولایتی که از طرف خدا دارم شما را منصوب میکنم»(همان، جلد 5، ص31)
«من که ایشان را حاکم کردم یک نفر آدمی هستم که به واسطة ولایتی که از شارع مقدس دارم ایشان را قرار دادم»(صحیفهامام،ج6،ص59)
ایشان در اجرای حکم الهی پس گرفتن «مشروعیت» که موجب عزل رئیسجمهور میشود از مخالفت احدی حتی تمامی ملّت نیز واهمهای نداشتند! چنانکه در ماجرای عزل بنیصدر فرمودند:«امروز وظیفه من این است که او را معزول کنم هر چند فریاد مرگ بر خمینی را در سراسر کشور با گوش خود بشنوم.»
(نهضت امام خمینی(ره)، دفتر سوم، ص354، سید حمید روحانی)
شمااز جمله افراد نادری هستیدکه چون خورشید روشنی می دهید
امام در قضیه نمازجمعه مشهور آیت الله خامنه ای، به آیت الله خامنه ای یادآوری میکنند که ولایت فقیه فراتر از قانون اساسی است. در نامه ای بعد از آن آیت الله خامنه ای هم حرف امام را تایید میکنند و منظور خود را بیان میکنند.نامه تاریخی حضرت امام خمینی (ره) به آیت الله خامنه ای در پی سخنرانی ایشان در نماز جمعه در سال 66(دو سال قبل از رحلت امام خمینی)در رسانه ها منتشر شدو پرده از «ولایت مطلقه فقیه» برداشت. تذکر: دولت حق دارد تا از تصرف بیش از حق عرفی شخص و اشخاص جلوگیری نماید. این معادن (نفت و گاز) چون ملی است و متعلق به ملتهای حال و آینده است که در طول زمان موجود می گردند از تبعیت املاک شخصیه خارج است و دولت اسلامی می تواند آنها را استخراج کند. ..[امام خمینی ، صحیفه نور، ج 20، ص 155 (مورخ 1366/8/3)] امام در پاسخ وزیر کار درباره جواز قراردادن شروط الزامی نسبت به کارفرمایانی که از خدمت دولتی بهره مند می شوند نوشتند: امام در پاسخ به استفسار شورای نگهبان درباره پاسخ ایشان به وزیر کار نوشتند: آیت الله خامنه ای، امام جمعه تهران و رئیس جمهور وقت در توضیح نامه شورای نگهبان و نظر امام در نماز جمعه 1366/10/11
به تاریخ نامه ها حتما توجه کنید.
صحیفه نور، ج 20، ص 173 (مورخ 1366/10/21)
ایشان در نامه اى خطاب به حضرت آیت الله خامنه اى در دوره ریاست جمهوری که در صحیفه نور هست
ضمن تشریح ولایت همه جانبه و مطلقه فقیه در تمام امور، حتى فراتر از چارچوب احکام اولیه اسلام مى نویسند: حکومت مى تواند قراردادهاى شرعى را که خود با مردم بسته است،
در موقعى که قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یک جانبه لغو کند و مى تواند هر امرى را چه عبادى و یا غیرعبادى که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن مادامى که چنین است جلوگیرى کند.
تذکر امام خمینی (ره) به آیت الله خامنه ای در مورد اینکه اختیارات ولی فقیه فرا قانونی است؛
اصل ماجرا چه بوده؟
... حضرت امام در پاسخ شورای نگهبان نوشت:
«چه در گذشته ، چه در حال ، دولت می تواند شروط الزامی را مقرر نماید».[همان ، ج 20، ص 163 (مورخ 1366/9/16)]
دولت می تواند در تمام مواردی که مردم استفاده از امکانات و خدمات دولتی می کنند با شروط اسلامی و حتی بدون شرط قیمت مورد استفاده را از آنان بگیرد و این جاری است در جمیع مواردی که تحت سلطه حکومت است و اختصاص به مواردی که در نامه وزیر کار ذکر شده ندارد،
بلکه در انفال که در زمان حکومت اسلامی امرش با حکومت است می تواند بدون شرط یا با شرط الزامی امر را اجرا کند.
[همان ، ج 20، ص 165 (مورخ 1366/9/26)]
این گونه اظهارنظر کردند:
«اقدام دولت اسلامی، در برقرارکردن شروط الزامی به معنای برهم زدن قوانین و احکام پذیرفته شده اسلامی نیست ... امام که فرمودند دولت می تواند هر شرطی را بر دوش کارفرما بگذارد، این هر شرطی نیست، آن شرطی است که در چهارچوب احکام پذیرفته شده اسلام است، و نه فراتر از آن.سوال کننده سوال می کند:برخی این طور از فرمایشات شما استنباط می کنند که می شود قوانین اجاره و مضاربه، احکام شرعیه و فتاوای پذیرفته شده مسلم را نقض کرد و دولت می تواند برخلاف احکام اسلامی شرط بگذارد، امام می فرمایند:این شایعه است، ببینید قضیه چقدر روشن و جامع الاطراف است.»[روزنامه جمهوری اسلامی، شنبه 1366/10/12، ص 9، خطبه های نمازجمعه حجت الاسلام والمسلمین سیدعلی خامنه ای]
این سخنان سبب خیر گشت و باعث شد حضرت امام خمینی (ره ) طی نامه ای تاریخی پرده از «ابتکار ولایت مطلقه فقیه» بردارند:
«از بیانات جنابعالی (آیت الله خامنه ای) در نماز جمعه این طور ظاهر می شود که شما حکومت را به معنای ولایت مطلقه ای که از جانب خداوند به نبی اکرم (ص ) واگذار شده و اهم احکام الهی است و بر جمیع احکام فرعیه الهیه تقدم دارد صحیح نمی دانید و تعبیر به آن که این جانب گفته ام «حکومت درچهارچوب احکام الهی دارای اختیار است» به کلی برخلاف گفته های اینجانب است. اگر اختیارات حکومت در چهارچوب احکام فرعیه الهیه است باید عرض حکومت الهیه و ولایت مطلقه مفوضه به نبی اکرم (ص) یک پدیده بی معنا و محتوا باشد. اشاره می کنم به پیامدهای آن که هیچکس نمی تواند ملتزم به آنها باشد ... حکومت که شعبه ای از ولایت مطلقه رسول الله است یکی از احکام اولیه است و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتی نماز و روزه و حج است. حکومت می تواند قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته است در مواقعی که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد یک جانبه لغو نماید. حکومت می تواند هر امری را چه عبادی و چه غیرعبادی، که جریان آن مخالف مصالح اسلام است از آن مادامی که چنین است جلوگیری کند. آنچه گفته شده است که شایع است مزارعه و مضاربه و امثال آن با این اختیارات از بین خواهد رفت صریحا عرض می کنم که فرضا چنین باشد این از اختیارات حکومت است و بالاتر از این هم مسایلی است که مزاحمت نمی کنم.[امام خمینی ، صحیفه نور، ج 20، ص 170 (مورخ 1366/10/16، ص 11)]
در جواب امام جمعه تهران در نامه ای خطاب به امام اعتقاد خود را به ولایت مطلقه فقیه ابراز داشت، در نامه آیت الله خامنه ای به ایشان آمده است: «برمبنای فقهی حضرت عالی که این جانب سالها پیش آن را از حضرت عالی آموخته و پذیرفته و براساس آن مشی کرده ام موارد و احکام مرقومه در نامه حضرتعالی جزو مسلمات است و بنده همه آنها را قبول دارم، مقصود از حدود شرعیه در خطبه های نماز جمعه چیزی است که در صورت لزوم مشروحا بیان خواهد شد.»
و حضرت امام خمینی (ره ) نیز در پاسخ ضمن تجلیل از وی آن را تایید نمودند،که در پاسخ حضرت امام خمینی (ره ) هم به ایشان آمده است:
«اینجانب که از سالهای قبل از انقلاب با جنابعالی ارتباط نزدیک داشته ام و همان ارتباط تاکنون باقی است جنابعالی را یکی از بازوهای توانای جمهوری اسلامی می دانم و شما را چون برادری که آشنا به مسائل فقهی و متعهد به آن هستید و از مبانی فقهی مربوط به ولایت مطلقه فقیه جدا جانبداری می کنید
می دانم و در بین دوستان و متعهدان به اسلام و مبانی اسلامی از جمله افراد نادری هستید که چون خورشید روشنی می دهید.»[روزنامه جمهوری اسلامی (1366/10/22)، صحیفه نور، ج 20، ص 173 (مورخ 1366/10/21)]
امام خمینى «قدس سره»:
«یک نفر را مثل آقاى خامنهای پیدا بکنید که متعهد به اسلام باشد و خدمتگزار، و بناى قلبى اش بر این باشد که به این ملت خدمت کند، پیدا نمى کنـید، ایشان رامن سالهاى طولانى مى شناسم.»
اصلاح قانون اساسی توسط امام و ولایت مطلقه فقیه؛
اعتقاد امام به فراقانونی بودن ولایت فقیه
بازنگری قانون اساسی به دستور امام خمینی (ره) و اضافه کردن واژه ولایت مطلقه فقیه
روزنامه جمهوری اسلامی (1367/9/7)، ص 9:
نگاهی به روش و سیره عملی امام نشانگر این نکته است که در بعضی موارد حضرت امام مقید به قانون اساسی نبوده و تصمیماتی فوق قانون اتخاذ می نمودند.
از جمله این موارد شورای عالی انقلاب فرهنگی و دادگاه ویژه روحانیت و مهم تر از آن که مورد گلایه نمایندگان مجلس شورای اسلامی نیز واقع شد،
مسئله تشکیل مجمع تشخیص مصلحت نظام بود.
مجمع فوق داوری بین مجلس و شورای نگهبان و احیانا وضع قوانین را به عهده گرفته بود.
اما در قانون اساسی پیش بینی نشده بود.
(روزنامه جمهوری اسلامی (1367/9/7)، ص 9)
امام در پاسخ نوشت
(سال 67 چند ماه قبل از رحلت ایشان):
مطلبی که نوشته اید کاملا درست است انشاالله تصمیم داریم در تمام زمینه ها وضع به صورتی درآید که همه طبق قانون اساسی حرکت کنیم. آنچه در این سالها انجام گرفته است در ارتباط با جنگ بوده است. مصلحت نظام و اسلام اقتضا می کرد تا گره های کور قانون سریعا به نفع مردم و اسلام بازگردد.
(امام خمینی ، صحیفه نور، ج 21، ص 57)
حضرت امام یک ماه بعد،
(ماه دهم سال 67 چند ماه قبل از رحلت ایشان)
در تذکری خطاب به شورای نگهبان فرمودند:
این بحثهای طلبگی مدارس که در چهارچوب نظریه هاست نه تنها قابل حل نیست بلکه ما را به بن بستهایی می کشاند که منجر به «نقض ظاهری » قانون اساسی می گردد. (صحیفه نور ، ج 21، ص 61، مورخ 67/10/8)
تعبیر
«نقض ظاهری»
خاطرنشان می سازد که قانون اساسی واقعی همان احکام اسلام است که با توجه به رعایت مصلحت مسلمانان نقض نشده است پس نقض این قانون اساسی،
نقض ظاهری محسوب می شود.
حضرت امام چند ماه بعد (ماه دوم سال 68 مصادف با اواخر عمر ایشان)
برای رفع این نقض ظاهری و دیگر نقیصه های قانون اساسی مصوب 1358، دستور بازنگری قانون اساسی و اصلاح آن در مواردی ازجمله اختیارات رهبری را صادر فرمودند.(صحیفه نور ، ج 21، ص 122 و 123 1368/2/4)
امام خمینی پیشتر فرموده بودند:
«این که در قانون اساسی است بعضی شوونات ولی فقیه است نه همه شوون ولایت فقیه» (صحیفه نور، ج 11، ص 133)
خودتان خوب می دانید که چقدر شما را دوست می داریم و چقدر دلمان می خواست آن روز که به دیدار شما آمدیم، سر در بغل شما پنهان کنیم و بگرییم.
مطلبی که خواهید خواند نوشته ای است از «سید مرتضی آوینی» پس از دیدار هنرمندان حوزه هنری با رهبر معظم انقلاب، حضرت آیتالله خامنهای، در آبانماه 1368 نگارش یافته و در شماره آذرماه 1368 ماهنامه «سوره» به چاپ رسیده است.
«دیدیم که می شناسیمش ……..و تصویرش را از پیش در خاطر داشته ایم. دیدیم که می شناسیمش، نه آن سان که دیگران را…… و نه حتی آن سان که خود را. چه کسی از خود آشناتر ؟ دیده ای هرگز که نقش غربت در چهره خویش بیند و خود را نبشناسد؟
دیدیم که می شناسیمش، بیش تر از خود … تا آنجا که خود را در او یافتیم، چونان نقشی سرگردان در آبگینه که صاحب خویش را باز یابد و یا چونان سایه ای که صاحب سایه را …… و از آن پس با آفتاب خود را بر قدمگاهش می گستر دیم و شب که می رسید به او می پیوستیم.
آن صورت ازلی را چه کسی بر این لوح قدیم نقش کرده بود؟ می دیدیم که چشمانش فانی است، اما نگاهش باقی، می دیدیم که لبانش فانی است، اما کلامش باقی. چشمانش منزل عنایتی ازلی و دهانش معبر فیضی ازلی و دستانش... چه بگویم؟ کاش گوش نامحرمان نمی شنید.
پهندشت "حدوث " افقی بود تا "طلعت ازلی " او را اظهار کند و "زمان فانی "، آینه ای که آن "صورت سرمدی را دیدیم که می شناسیمش، و او همان است، که از این پیش طلعتش را در آب و خاک و باد و آتش دیده ایم، در خورشید آنگاه می تابد، در ابر آنگاه که می بارد، در آب باران آنگاه که در جست و جوی گودال ها و دره ها برمی آید، در شفقت صبح ، در صراحت ظهر، درحجب شب، در رقّت مه و در حزن غروب نخلستان، در شکافتن دانه ها و در شکفتن غنچه ها ... در عشق پروانه و در سوختن شمع.
دیدیم که می شناسیمش و آن "عهد " تازه شد. شمع میمرد و پروانه می سوزد تا آن عهد جاودانه شود، عهدی که آتش او با بال های ما بسته است. دیدیم که می شناسیمش و دوستش داریم، آن همه که آفتابگردان آفتاب را، آن همه که دریا ماه را... و او نیز ما را دوست میدارد، آن همه که معنا لفظ را.
دیدیم که می شناسیمش، از آن جاذبه ای که بالها را بسوی او می گشود، از آن قبای اشک که بر اندامش دوخته بود، از آنکه می سوخت و با اشک از چشمان خویش فرو میریخت و فانی می شد در نوری سرمدی، همان نوری که مبدآ ازلی ادم و عالم است و مقصد ابدی آن. آب میگذرد، اما این نقش سرمدی فراتر از گذشتن بر نشسته است. چشمانش بسته شد، اما نگاهش باقی ماند، دهانش بسته شد، اما کلامش باقی ماند.
زمین مهبط است، نه خانه وصل. در این جا نور از نار می زاید و بقا در فنا است و قرار در بی قراری. زمین معبر است و نه مقر... و ما می دانستیم. پروانه ای دوران دگردیسی اش رابه پایان برد و بال گشود و پیله اش چون لفضی تهی از معنا، از شاخه درخت فرو افتاد. رشته وحی گسست و ما ماندیم و عقلمان. عصر بینات به پایان رسید و ان اخرین شب، دیگر به صبح نینجامید. در تاریکی شب، زیر زیرکی نوحه غربت را زمزمه میکرد. خانه، چشم بر زمین و آسمان بست و در ظلمت پشت پلک ها یش پنهان شد. پرده ها را آویختیم تا چشمانمان به لاشه سرد و بی روح زمین نیفتد و درخود ماندیم و یتیمانه گریستیم.
دیری نپایید که ماه بر آمد و در آینه خود را نگریست و شب پرک ها بال به شیشه کوفتند تا راهی به دشت شناور در ماهتاب بیابند.
عزیز ما، ای وصی امام عشق! آنان که معنای "ولایت " را نمی دانند در کار ما سخت درمانده اند، اما شما خوب می دانید که سر چشمه این تسلیم و اطاعت و محبت در کجاست. خودتان خوب می دانید که چقدر شما را دوست می داریم و چقدر دلمان می خواست آن روز که به دیدار شما آمدیم ، سر در بغل شما پنهان کنیم و بگرییم .
ما طلعت آن عنایت ازلی را در نگاه شما باز یافتیم . لبخند شما شفقت صبح را داشت و شب انزوای ما را شکست. سر ما و قدمتان، که وصی امام عشق هستید و نایب امام زمان (ع).
سی سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی آنچه امروز در میان صاحبنظران سیاسی مطرح است جوهره وجودی "انقلاب " - به معنای واقعی کلمه- و ظرفیت و گنجایش این پدیده سیاسی فرهنگی- اجتماعی قرن نسبت به چالشها و دغدغههای تحمیلی در برابر آن است.
با نگاهی گذرا به تاریخ پر فراز و نشیب سی ساله گذشته این نکته به صورت محور اصلی زنجیره اتفاقات بروز مییابد که تهدیدات فزاینده و غیر قابل تصور در برابر حجم مقاومت انقلاب و سد شکستناپذیر ایستادگی جوهره انقلاب نه تنها یارای ایستایی نداشته بلکه این تهدیدات به مثابه ابزارهایی برای "انقلاب اسلامی "، فرصتهایی را پدید آورده که مسیر حرکت توفنده انقلاب چندین گام به پیش رفته و دشمنان را از کردههای خویش پشیمان ساخته است.
بدین ترتیب جستجوی عامل مبدل تهدیدات به فرصتها در درون ذات "انقلاب " امری ضروری و لازم به حساب میآید.
این مقال البته جایگاه تحقیق پیرامون این عوامل نیست. اما در صدد است تا به صورت عملگرایانه و معطوف به نتیجه بررسی اجمالی در رابطه با نتایج تهدیدات دشمن علیه انقلاب اسلامی انجام دهد. در این زمینه بایستی چنین گفت که انقلاب اسلامی بدلیل آنکه در طول سی سال گذشته، ذات "انقلابی " خویش را حفظ نموده است توانسته در هر برهه با پالایشی درونی و ذاتی، ضمن پیش بردن گفتمان خود و صیقل زدن بر آن، شفافسازی و بلورینتر ساختن آن، سربازان منطبقتر با این گفتمان را به خدمت گرفته و آنان که ناخالصی نسبت به این گفتمان داشتهاند را از میدان پرجاذبه خویش طرد نمایند.
زمانی در همین جبهه انقلاب اسلامی افرادی همچون بنیصدر، بازرگان، ابراهیم یزدی، پیمان، سحابی و ... حضور داشتند که در صف واحد در برابر جبههای متشکل از چریک فدائیها، خلق مسلمانها، کوملهها و جبهه ملی و ... به نبرد میپرداختند. اما با فائق آمدن نظام اسلامی بر جبهه اولیه مهاجمین به پایههای "انقلاب "، مرحله بعدی "آزمایش " جبهه طرفداران انقلاب فراهم آمد. دیر زمانی نپایید که کسانی در صفی جدید از مخالفین و معارضین علیه انقلاب اسلامی شمشیر از رو بستند که در ظاهر هم با جبهه اولیه معارضین تفاوتهایی داشتند.
برخی تحلیلها بر آن پایه است که جبهه معارضین دوم علیه انقلاب و همچنین جبهههای دیگر معارض مقابله کننده با انقلاب را "نفوذی " دشمن در جبهه انقلاب اسلامی برای وارد آوردن ضربه نهایی در موعد مقرر معرفی نماید. نویسنده اما بدون قضاوت پیرامون این گزینه تاکید میکند که چه جبهههای معارض را جزء نفوذیهای ابتدائی دشمن فرض کرده و چه آنکه ایشان را از آن دسته افراد انقلابی بدانیم که در اثر برخی کوتهفکریها، حب و بغضها و عدم بصیرتها، از انقلابی بودن پشیمان شده و بعدا نکبت نفوذی بودن دشمن را پذیرفتهاند، تفاوتی در این حقیقت نخواهد داشت که عامل "نفاق " درونی منجر به رویارویی آنان با ذات ناب "انقلاب اسلامی " شده است.
و مع الاسف این نفاق وقتی به حد انفجار خود میرسد گنداب خویش را باز پس داده و چهره منافقانه، بروز مییابد. آن هنگام است که صف جدید معارضین شکل میگیرد.
در این فاصله در جبهههای بعدی معارضین انقلاب اسلامی نیز کسانی همچون اعضا نهضت باصطلاح آزادی، مرجع کودتاگر، شیخ سادهلوح و... سردمداری می کردند و زمانی که هنگامه مواجهه فرا رسید بزرگی نام، مقام، شخصیت و جایگاه برخی از آنان، حتی برخی از بدنه اجتماعی را دچار تردید کرد. البته با گذشت زمان مشخص شد که تدابیر انقلاب و نظام برای مواجهه با معارضین که ابتدا جذب، سپس مدارا و نرمش و در نهایت برخورد قاطع و حذف از مناصب بود به تمامه درست بوده و بدین وسیله بصیرت جامعه نیز افزایش مییافت.در نهایت هم برآیند تمامی این صفبندیها و مواجهات بدلیل پویایی گفتمان امام(ره) - معمار کبیر انقلاب اسلامی- همواره منجر به پوستاندازی و شفافیت مسیر انقلاب و پیشروی این گفتمان در سطح جامعه شده است.
در این میان اما علیرغم تمامی این معارضات و نفاق ورزیها، وارد نیآمدن صدمات جبران ناپذیر به پایههای نظام و انقلاب ، "زنده " و پویایی انقلاب اسلامی را ثابت می کند. چه آنکه با بررسی دقیق علمی و فنی به خوبی حتی با شاخصهای کمی میتوان اثبات نمود که جمع هزینه و فایده معارضات با نظام و انقلاب اسلامی در طول این سالیان ، به صورت مطلق به نفع انقلاب اسلامی بوده است.
حقیقت دیگری که در این بین به خوبی اثبات میشود "عبور همیشگی " نظام از معترضین مردود و مطرود است که این نیز اولا ناشی از حقیقت مشعشع و نورانی انقلاب و ثانیا متاثر از تدابیر داهیانه رهبران انقلاب اسلامی در نوع مواجهه با معترضین است.چنانچه آن زمان که بنی صدر یا منتظری در برابر نظام و انقلاب و مردم عرض اندام کرده و از صحنه معادلات ملت به کنار نهاده شدند، برخی را گمان بر آن بود که دشمن اصلی و فتنههای جدید از این پس از سوی اینگونه اشخاص و جبهههای ساخته شده آنان به نظام و انقلاب هجوم آورده و تهدیدی "جدید " خلق میکنند اما حقیقت آن است که پتانسیل اینگونه معارضین به هنگام جداشدن از پیکره انقلاب در حداکثر خود،چیزی به مراتب کمتر از پتانسیل آنان در هنگام نبرد منافقانهشان با نظام و انقلاب اسلامی میباشد.
انشعابات و اعتراضات بعدی نیز به همین ترتیب بوده است. چنانچه انشعاب مجمع روحانیون مبارز از جامعه روحانیت مبارز که در اواخر عمر شریف امام راحل (ره) نیز صورت پذیرفت از این قاعده مستثنی نبود.شاید اندک مطلع سیاسی در آن زمان میتوانست پیشبینی کند که کار مجمع روحانیونی که در ظاهر، خود را پیوستهتر و همگامترین گروه سیاسی جامعه به گفتمان انقلاب و امام(ره) برمیشمرد به جایی برسد که همگام و هماهنگ با منافقین در روز منتسب به شرارتهای آنان و در اقدامی هماهنگ با این گروهک تروریستی در 30 خرداد 88 بیانیهای شدیداللحن علیه نظام و انقلاب اسلامی صادر کرده و خلقالله را به معارضه و ستیزهجویی با نظام امام(ره) فرا خواند. اما این واقعیت از نقطه شروع انحطاط و جدایی آنان از مسیر انقلاب شروع و به سرانجامی هلاکت بار ختم شد. برخی از همین افراد و منشعبین از ایشان در طول سالیان بعد با این توجیه که این انشعاب از سوی امام راحل(ره) در آن مقطع رد نشد همواره نوع مواجهه خویش با نظام و رهبری را مشروع میشمردند لکن هیچگاه به هزاران اما و اگر امام (ره) نسبت به انشعاب خود نپرداخته و دقیقا حرف شنویی خویش از امام(ره) را در ارتکاب منهیات ایشان به معرض دید همگان نهادند.
واضح است که اگر "اما و اگر "های امام(ره) عمل میشد دیگر اختلافات درون خانوادگی، هیچوقت به تعارض با اصل نظام و انقلاب نمیرسید اما انشعابات بعدی و بعدی روشن ساخت که این تکثرات برای مقابله هرچه سازماندهیتر شده با گفتمان انقلاب است و نقطه اختلاف، نه انقلابی و ضدانقلابی که نوع نگاه به نحوه ایستایی در برابر ولایت میباشد.از اینرو بود که میوه و ثمره نگاه اینچنینی افرادی نظیر کروبی ،خاتمی ، موسوی خوئینیها و فرد طرفدار حاکمیت دوگانه و البته با تحریک مجاهدین انقلاب منجر به تشکیل کارگزاران و مشارکتی شد که هسته اولیه حلقه انسجام بخشی جریان کودتای مخملی علیه انقلاب اسلامی از درون آنان بیرون آمد. گو آنکه با فرارسیدن زمان و البته وجود برخی برداشتهای سطحی در ایشان نسبت به پایایی انقلاب اسلامی، محرکین اصلی و همواره خاکستری این جریان، سی سال پس از پیروزی انقلاب و در قضایای انتخابات اخیر، خود نقاب از چهره انداخته و با پیاده نظام خویش وارد صحنه معارضه شدند.
در این بین با مروری گذرا به حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری 88 مشخص میشود که در حال حاضر طیفی جدید از معارضین با نظام و انقلاب اسلامی شکل گرفته وصف جدید از افرادیکه - یا ساده انگارانه ویا به حق- سابقا در درون نظام و دایره انقلاب تعریف می شدند امروز شمشیر علیه نظام و انقلاب کشیدهاند. با دقت در این جریان میتوان به خوبی دریافت کرد که ریشههای این معارضات نه پس از انتخابات که حتی به سالهای پیش از این انتخابات بازگشت دارد.آن هنگام که طیفی از همین انقلابیون پشیمان درصدد سهم گیری از آنچه کردهاند برآمده و با دگراندیشی خواستند که در نقش "مطالبهگر " از انقلاب و نظام ایفای مسئولیت نمایند. اینان خود را تکنوکرات نامیده و از انقلاب "بهره " و
"نصیب " طلق خود را طلب کردند.
نظام و انقلاب اما در مقابل با بزرگواری کریمانه و پدرانه فرصت جبران برای ایشان پدید آورد؛ حتی آغوش خویش برای واگذاری مناصب را نیز به ایشان گشود اما "نمکناشناسی " باعث شد که استقرار آنان در مسئولیتها منجر به سوء استفاده بیشتر و خنجر زدن از درون به گفتمان انقلاب اسلامی شود.
نظام و انقلاب اسلامی فرصت بازگشت را نیز برای ایشان فراهم ساخت .انقلاب این ظرفیت را در خود پدید آورد که از بازگشت آنان کریمانه استقبال کرده و از خطاهاشان درگذرد اما بیجنبگی ،کوتهفکری و نفاق درونی آنان باعث شد که قریب 15 سال بعد یعنی در انتخابات 88 ،شمشیرهای مخفی شده در بطن زبانها و عملکردها، آخته شود.
اما بایستی این حقیقت را پذیرفت که امروز انقلاب اسلامی ومردم دلبسته به آن از افرادی همچون خاتمی، موسوی، کروبی، موسوی خوئینیها و برخی افرادیکه در فکر پیادهسازی حاکمیت دوگانه در کشورند به همراه اعوان، انصار، فرزندان و عشیرهشان عبور کرده و تاریخ انقضا آنان و زمان پوست اندازی دوباره انقلاب سر رسیده است. البته این پوستاندازی بدلیل عمق تاثیر و شدت آن با برخی غوغاسالاری و مانورهای نمایشی خیابانی که به سرعت نیز سیر نزولی و افول را دنبال میکند همراه است اما تردیدی نیست که سرانجام برکات و پیشرفتهای عمیق و جاودانهای برای انقلاب اسلامی که آماده جهش به سمت دهه "عدالت و پیشرفت " است فراهم خواهد آورد.
بدیهی است که انقلاب از جدا شدن برخی از انقلابیون سابق و پشیمانان امروز خرسند نیست اما هنگامیکه اتصال آنان به بدنه انقلاب جز فتنه گری همراهی با بیگانگان و مزدوری آنان، بهره دیگری نداشته باشد تنها راه ، استقبال عمومی از این انفصال است. گو آنکه امام راحل(ره) در مقطعی در همین رابطه خطاب به خانوادههای معظم شهدا اعلام فرمودند که ما امروز از عدم همراهی این طیف نگران نیستیم که آنان اساسا هیچگاه با ما نبودند.این عناصر نیز که امروز به عروسکهایی در دست شبکههای تبلیغی- رسانهای بیگانگان تبدیل شدهاند خود غافل از آنند که با چهره برانداختن خویش سهمی عمده در نیل "انقلاب اسلامی " به اهداف عالیهاش ایفا نمودهاند. این پوستاندازی را باید به فال نیک گرفت.
نومانکلاتورا در ایران ریزهخوار دو نهاد اجتماعی است 1- دولت 2- احزاب
در دو دهه گذشته نومانکلاتورا تلاش کرده که با تغییر شکل نظام اجتماعی یعنی دولتی شدن، تمرکز و انحصار حزبی جلوداری نظام جمهوری اسلامی را که در اثر سالهای طولانی جنگ و کار سخت و طاقتفرسای نیروهای انقلابی در حفظ و نگهداری کشور تا حدودی خسته شده بود در مقابل موج فرصتطلبانه خود قرار دهد. دیوانسالاری تازه نفسی که دستهجمعی به سوی درهای قدرت و ثروت هجوم آوردند و مجذوب مقامهای مسئولیتدار شدند.
در سوز و گداز مدیر شدن؛ نظام در شرایطی بود که نتوانست این جاهطلبان جدید را براند و متوقف کند، خصوصیت تغییرات اجتماعی در دوران بعد از دفاع مقدس، رشد سریع احزاب ساخته دست قدرت، وسعت تحولات اجتماعی و مشغول شدن نیروهای انقلابی به تحصیل و کسب تخصص، اشغال در تمام مقامهای مهم و به دست گرفتن مجموعه مدیریت را برای این طبقه دیوانسالاری حرفهای جدید ممکن ساخت.
جمهوری اسلامی متاسفانه چنین گسترشی را پیشبینی نکرده بود. وقتی جنبشهای کاذب اجتماعی در درون یک انتخابات عمومی در دوم خرداد 1376 شکل گرفت و احزاب ساخته دست قدرت از دل دیوانسالاری به قدرت رسیده دولت آقای خاتمی یکی پس از دیگری مثل قارچ رشد کرد، جمهوری اسلامی خود را در مقابل وضعی غیره منتظره دید. ما در آن دوران نمیدانستیم چگونه باید این مشکل را حل کرد. گاهی این مشکل را به گردن ارثیه جریانات شبه روشنفکری غربزده انداختیم ولی مسئله بسیار عمیقتر از آن است که تصور میشد. هجوم اصحاب قدرت و ثروت به ساختارهای دولتی و دستاندازی آدمهای پست و ضدانقلاب به آرمان های انقلاب، ضرورت داشتن مردانی شرافتمند را در ساختار دولتی فوریت داد. دیگر بوروکراسی و دیوانسالاری رژیم پهلوی نبود که به سوی دولت هجوم آورده بود. دشمن داخلی و تکنوکراتها بودند که در درون ساختار نظام جمهوری اسلامی مقامهای مسئولیتداری را اشغال کرده بودند.
دیوانسالاری دولت و احزاب در زیر چشمان ما به یک نظام خودکامه و زورگو در حال تغییر شکل بود. فرصتطلبان تمام مقامهای مهم دولتی را هدف قرار دادند و قدرتی را درست کردند که تا جایی که بتوانند در سیاست جمهوری اسلامی نفوذ کنند.
خط سیر این گروه تشنه قدرت و ثروت بازتاب خوبی در دولت آقای هاشمی و خاتمی برای جمهوری اسلامی به بار نیاورد و علیرغم زحماتی که در این دو دولت کشیده شده ساختارهای کجتابی شکل گرفت. حلقه قدرت بسته شد و چرخش نخبگان محدود به چهرههای خاصی گردید. از دل ساختار دولتی اپوزسیون ساماندهی شد و مصیبت قتلهای زنجیرهای، کوی دانشگاه و ترورهای درون تشکیلاتی شکل گرفت. هر کسی که کمتر هوشی داشت میتوانست تشخیص دهد که نومانکلاتورای به قدرت رسیده، با ساماندهی قتلهای زنجیرهای؛ وزارت اطلاعات، با جریانات کوی دانشگاه؛ نیروی انتظامی و با ترورهای درون تشکیلاتی، سپاه پاسداران را ترور کردهاند. در حقیقت نومانکلاتورا در پی آن بود که سه رکن امنیت جمهوری اسلامی را از صحنه خارج کند تا شرایط را برای برقراری یک دیکتاتوری خواص فراهم سازد.
دیوانسالاری دولت و حزب در دولت اصلاحات در زیر چشمان جمهوری اسلامی داشت به یک سیستم خودکامه، زورگو و اپوزسیون تغییر شکل مییافت. دولت سازندگی دستگاه نومانکلاتورا را اختراع کرد و این اختراع وسیلهای شد که دیوانسالاری جدید در دل جمهوری اسلامی ایران شکل گیرد.
زبان دیوانسالای جدید روی دو مسئله متمرکز شد:
1- فهرستی از مقامهای مدیریت در قلمرو مقامات بالا
2- فهرست اشخاصی که باید مقامها را اشغال نمایند یا برای این مقامها ذخیره شوند.
همانطوری که گفته شد این مسئله وقتی به وجود آمد که سازمان نیروهای انقلاب پس از جنگ با توجه به شرایط جدید و تخصصهای ضروری برای اداره کشور در شرایط سازندگی، به تنهایی واجد افراد کافی برای اعمال سیاستهای نظام نبود تا بتواند تمام پستهای مسئولیتدار را در یک جریان وفادار به آرمانهای انقلاب در دستگاه دولت به دست بگیرد. در چنین خلعی بود که فرصتطلبان شتابان در قلمرو اقتدار و قدرت موج میزدند. و برای آنکه توفیق نصیبشان بشود شرایط مختصری کافی بود تا از امکانات موجود استفاده نمایند.
مهمترین مصداقی که میتوانست این جریان را به اهدافش برساند یک ظاهر دینی و سیاسی انقلابی بود نه برخورداری از صلاحیت لازم برای کسب مسئولیتهای مورد نظر. در این واقعیت دردناک، رمز ارتقای تاریخی دولت سازندگی کشف شد، دولت سازندگی و دولت اصلاحات به درستی میدانستند که چگونه کلیه انتخابهای مقامات دولتی را در دست خود و در دست نومانکلاتورا تمرکز بخشند. بدینطریق به بهانه ظاهر سیاسی و انقلابی، طبقه جدید فضا را برای خود آماده کرد.
در گرما گرم بهار عجیب سال 1376 آنگاه که روزنامههای چپ علیه عالیجناب سرخپوش و عالیجنابان خاکستری و دارو دستههای راست سنتی و راست محافظهکار به هیجان آمده بودند برای اولین بار جمهوری اسلامی متوجه شد که در زیر پوست نظام انقلابی چه میگذرد. تغییر دستگاه رهبری جمهوری اسلامی ایران: این بود تصمیمی که نومانکلاتورا با خونسردی اتخاذ کرده بود و فضای تاریخی ایران سالهای آینده را جمهوریت بدون اسلامیت به دنیا معرفی میکرد. برای نابودی گارد هواداران نظام جمهوری اسلامی ایران و آرمانهای امام خمینی و الگوی ولایت فقیه یک وسیله بیشتر وجود نداشت: میبایستی قدرت روحی آنها را خراب کرد و سالهای متمادی خدمت به انقلاب و حضور در جبهههای جنگ و دفاع از اسلامیت نظام را جرم به حساب آورد. از اینجا بود که طرز تفکر نومانکلاتورای جدید در ایران برملا گردید. و معلوم شد که یک نفر انقلابی با چشیدن مزه این طبقه چگونه میتواند نقش دوگانهای را بازی کند و درواقع تبدیل به یک خائن به آرمانهای انقلاب اسلامی گردد.
مردم ما به خوبی دیدند که نومانکلاتوراها چگونه با کسب مقامهای خوب، نفوذ و زندگی مرفه بیش از پیش بیگانه با عدالت و رنج مردم و نفرتانگیز شدند. مردم فهمیدند که اشارتی کافی است تا مخلوقات این طبقه جدید به محض خارج شدن از دفتر کار خود مانند یک دسته گرگ به آرمانهای انقلاب و هواداران آن حملهور شوند و مشاغل خوب نظام را تصاحب کنند.
هواداران چپ نظام با سادهلوحی تأثرانگیزی تنزل اخلاقی و روحی نومانکلاتورا را باور کردند. مطبوعات زنجیرهای چاپلوسی و پخش شایعات را به منتها درجه رساندند و سردار سازندگی تبدیل به پدرخوانده و عالیجناب سرخپوش شد. نگهبانان قدیمی جمهوری اسلامی مورد زشتترین تهمتها قرار گرفتند. نومانکلاتورا در اغلب خطوط به ظاهر پیروز شدند. ما نمیدانیم چرا در آن دوران وقتی این اتفاقات بوقوع می پیوست، کسی در فکر نجات کشور نبود و به جقه شاهانه کسی چیزی برخورد نکرد!!.
چرا متوجه تشکیل چنین جریان منحرفی در دل نظام جمهوری اسلامی نشدیم؟
روند تولد و قبضه قدرت توسط طبقه جدید و مسلط را در ایران باید در چند مرحله مورد توجه قرار داد:
اولین مرحله، ایجاد سازمان نومانکلاتورای حرفهای در دولت سازندگی است.
دومین مرحله، به دست گرفتن قدرت مطلق در سال 1376
سومین مرحله، تصفیه گارد امنیت نظام جمهوری اسلامی به وسیله نومانکلاتورا از طریق ترور سه رکن امنیت کشور با برنامههای قتلهای زنجیرهای، اغتشاشات دانشگاهی و ترورهای درون تشکیلاتی
هر مرحله ساختار روانشناسی اجتماعی خاص خود را دارا است که باید به دقت مورد توجه قرار گیرد.
دولت سازندگی در دو مرحله اول و رهبر و تجسم خودخواهی نومانکلاتورا بود. اگرچه رییس این دولت هیچگاه مخالف تمام عیار نظام جمهوری اسلامی نبوده و نیست ولی فضا را برای تشکلیابی این طبقه فراهم کرد. اما انتخابات سوم تیر 1384 مفهوم تاریخی این پیروزی خونین را در هالهای از ابهام فرو برد. نومانکلاتورای به ظاهر فاتح مجبور شدند جای خود را به دولتی بدهند که خویش را متعهد به گفتمان امام و انقلاب اسلامی میدانست.. این واقعه تاریخی دلایل عینی داشت. زیرا ایجاد یک طبقه مسلط از قدرت و ثروت دقیقا در جهت مخالف آرمانهای انقلاب اسلامی بود. وقتی کارگزاران دولت سازندگی در این راه قدم گذاشتند طبیعتا از انقلاب به دور افتادند و اعمالشان با تمایلاتشان مطابقت نداشت.
با روی کار آمدن دولت نهم حلقه غیرقابل نفوذ نومانکلاتورا شکسته شد. تاریخ نشان میدهد که همیشه قدرت هر طبقه مسلط عبارت است از تسلط یک اقلیت کوچک بر یک اکثریت عظیم. تامین تداوم چنین سیستمی در ساختار نظام جمهوری اسلامی امکان نداشت. تدابیری مانند به کار بردن دروغ، تهدید به استفاده از زور، فشار اقتصادی، فشار ایدئولوژیک و بالاخره پنهان نگه داشتن روابط واقعی اجتماعی، از مردم به جایی نرسید. نومانکلاتورا در ایران دچار یک خطای تاریخی شد. بدین معنی که با انکار دولت سازندگی و عالیجناب سرخپوش خواندن آقای هاشمی وجود خود را انکار کرد. با چنین انکاری نومانکلاتورا هم در زمینه تئوری و هم در زمینه عملی خود را از دستگاه دیوانسالاری محروم ساخت.
نومانکلاتورا هیچگاه در ایران وارث انقلابیون نبود. بلکه طبقهای از مدیران بودند که اداره کردن و اعمال قدرت و تکثیر ثروت سه وظیفه اصلی آنها محسوب میشود. این سه وظیفه توأما مغایر با وظیفه اداره تولید اجتماعی است. زیرا اهداف طبقه ممتاز جدید قبضه کردن قدرت حکومت تا تصرف قدرت در زمینه اقتصاد است. نومانکلاتورا در همه جا ابتدا رهبری سیاسی جامعه را به دست میآورد و از آن طریق آن را در زمینه اقتصادی اعمال میکند. بنابراین تضاد بین کار اداری و کار سیاسی بزرگترین مشکل این طبقه بود.
محدوده نومانکلاتورا قدرت است زیرا خود را یک طبقه رهبری میداند. آنها تلاش میکنند در هر دورهای در قدرت خود را با سیاستمداران حرفهای شریک سازند. از آن طرف آنها از سهیم کردن دیگران در کوچکترین قسمت از قدرت سیاسی خویش به شدت دوری میجویند. فرمان دادن همان چیزی است که طبقه نومانکلاتورا را خوشحال و مسرور میکند. در قدرت عصبیت دارد، اعضای این طبقه جز به اصول الزامآور آمرانه شغلی خود به جیزی اهمیت نمیدهند.
اکنون ما وارد دهه چهارم انقلاب اسلامی شدیم و جمهوری اسلامی برای بقا و پیشرفت خود نیاز به یک بازنگری جدی در این زمینه دارد. وقایع انتخابات دهم ریاست جمهوری نشان داد که اخلاق طبقاتی و مفت خوری نومانکلاتورا علی الخصوص در حیطه قدرت و ثروت سیری ناپذیر است. این مسئله از انتخابات ریاست جمهوری استنباط میشود که تکوین طبقه خواص، تسلطش بر دیوانسالاری دولتی، عمل استکباری و استثماریش، ویژه خواریها، رانت خواری ها، افزون طلبی ها، امتیازاتش، سیاست های داخلی و روابط خارجیش همه و همه واقعیتی محسوس و بررسی آن ضرورتی انکار ناپذیر است. "نومانکلاتورا " یک طبقه انگل است و این طبقه نباید و نمی تواند در جمهوری اسلامی ایران حضور داشته باشد.
این طبقه برای ملت ایران بیش از آنچه که فراهم می آورد، تلف می کند. یعنی امتیازاتی که این طبقه از آن خود می داند بدلیل گرایش های انگلی، سهمی که از فرآورده های ملی در حوز? سیاست، اقتصاد وفرهنگ به خود اختصاص می دهد پیوسته رو به افزایش است ولی در همان حال سطح مشارکتش در تهیه این فرآورده های ملی روز به روز کمتر می شود.. در انتخابات دهم ریاست جمهوری این طبقه نشان داده است که بازدهی فرهنگی و اجتماعی آنها نه تنها به صفر رسیده بلکه سیر نزولی طی می نماید.
چرا نومانکلاتورا در ایران سیر نزولی و انگلی را طی می کند ؟ زیرا موقعیت انحصاری این طبقه در دولت جناب آقای هاشمی و خاتمی اساس گرایش های انگلی آن طبقه را شکل می دهد. خصلت هر انحصاری چنین است. هر انحصاری به طور اجتناب ناپذیری به رکود و فساد کشیده می شود. شدت فساد و انحطاط انحصارات متناسب با اندازه انحصار می باشد. هر قدر دامنه این انحصار وسیعتر باشد همان قدر فضا برای رقابت دیگران تنگتر می شود. رمز انحطاط دیوانسالاری شکل گرفته در دولت سازندگی و دولت اصلاحات این است. اگر می بینیم که نزدیک به یک دهه است که نومانکلاتورا در ایران به شیوه های خشونت گرایی، عوامفریبی، تخریب، دروغگویی و انکار همه دگرگونی های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جمهوری اسلامی ایران رو آورده است و این گروه انگلی دارد عصار? جامعه را می مکد بخاطر آن است که شدت انحصار آنها مورد تهدید قرار گرفته است.
طبقه نومانکلاتورا در ایران، طبقه ای ویژه خوار ومفتخور بود. طبقه ای است که سطح زندگیش به لطف کار دیگران تامین می شود خصلت انگلی و انحصاری این طبقه باعث می شود که هر گاه این انحصار به خطر بیفتد این طبقه با تمام توان تلاش می کند آن عامل خطر را در نطفه خفه کند. رمز و راز بد اخلاقی های انتخابات دهم این بوده و جز این نیست.
ملت بزرگ ایران باید آگاه باشد و از تاریخ عبرت بگیرد و بداند که دیکتاتوری نومانکلاتورا برای مردم سالاری جمهوری اسلامی بسیار خطرناک است. از نظر تاریخی تا کنون ایران در دوره نهضت مشروطیت، کودتای 1299ش و روی کارآمدن دیکتاتوری سیاه رضاخان، جنبش ملی شدن صنعت نفت و کودتای 28 مرداد 1332ش ، نهضت امام خمینی در 15 خرداد 1342 تاوان اقتصادی، سیاسی و جانی بسیار وحشتناکی را برای انحصار طلبی ها و ویژه خواری های طبقه نومانکلاتورا پرداخت کرده است.
ایران در گذشته از تسلط نومانکلاتورا بر کشور چه سودی برده است که امروز ببرد؟ تجدد آمرانه رضاخانی و آن خسارت های سنگین، که از نظر نومانکلاتورا یک مرحله اجباری، مترقی و اجتناب ناپذیر تشخیص داده شد و سیاست های دوران بعد چه ارمغانی برای ملت ایران آورد؟ ترازنامه کار این طبقه در ایران واجد هیچ نکات مثبتی نیست. یکی از اشکال مفت خوری این طبقه در ایران از ابتدا تا به امروز بوجود آوردن سیستم رهبری مضاعف است. این رهبری در همه سطوح در دستگاه دیوانسالاری دولتی ، دانشگاه ها، احزاب سیاسی و غیره انجام وظیفه و القای شبهه می کند.
جاه طلبی خاصیت اساسی طرز فکر این طبقه است. حاضرند همه چیز را فدای این جاه طلبی کنند. تمام آرزوها و آرمان های این جریان آن است که پله ای به بالا روند تا چشم ها را پر کنند و ارزش حرفه ای بدست آورند. بنابراین نباید تعجب کرد که در مسابقه کسب، حفظ و نشر قدرت هر حرکتی مجاز باشد. در هیچ جا این قدر دسیسه، اسباب چینی، سالوسی پنهانی در لوای وفا داری به اصول انقلاب و آرمان های امام نمی توان دید[11].
نویسنده:دکتر مظفر نامدار
--------------------------------------------------------------------------------
1- نهج البلاغه، خطبه 192
2- برای مطالعه بیشتر رجوع کنید به آثار زیر: احمد علی قانع عزآبادی، علل انحطاط تمدنها از دیدگاه قرآن، انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، 1371- نصرت جمالی، عوامل سقوط حکومتها در قرآن ونهج البلاغه، انتشارات نهاوندی، قم، 1378- محمد جعفر نجفی علمی، جامعه و سنن اجتماعی در قرآن، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1371- احمد حامد مقدم، سنت های اجتماعی در قرآن کریم، بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، مشهد، 1369، چاپ دوم- سید محمد باقر صدر، سنت های اجتماعی وفلسفه تاریخ در مکتب قرآن، ترجمه حسین منوچهری، مرکز نشر فرهنگی رجا، تهران، 1369
3- ر.ک: نصرت جمالی، همان، صص171-172
4- همان
5- همان
6- قابل ذکر است که مقام معظم رهبری معتقدند که خواص بر دو دسته هستند: خواص طرفدار باطل وخواص طرفدار حق. ما در این مقاله با خواص طرفدار باطل کاری نداریم بلکه مراد ما خواصی است که در جبهه حق هستند و خود را طرفدار حق می دانند.
7- خواص و لحظه های تاریخ ساز3-1، موسسه فرهنگی قدر ولایت، تهران ، 1386، چاپ سوم، ص36
8- همان، ص27
9- عباس، شادلو، اطلاعات درباره احزاب و جناحهای سیاسی ایران امروز، نشر گستره، تهران، 1379، ص 101.
10- رجوع شود به: قاموس عدالت، بررسی مبانی نظری و عملی مفهوم عدالت در کلام مقام معظم رهبری، تدوین و تنظیم، مجتبی جاویدی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1385.
11- این مقاله با الهام و استفاده از اثر زیر نوشته شده است: میکاییل وسلنسکی، نومانکلاتورا، ترجمه غلامرضا وثیق، انتشارات امیر کبیر، تهران، 1364[12]
یکی از آفت هایی که هر انقلابی را تهدید می کند، ظهور طبقه ای است که در ادبیات سیاسی کلاسیک از آن به «نومانکلاتورا» یا طبقه خواص یاد می شود. در فرهنگ قرآنی برای توصیف خصائص این طبقه از سه واژه «ملاء، مترف و بطر» استفاده شده است.
اما سوال مهم این است که این طبقه چرا، چگونه و تحت چه شرایطی به وجود می آیند؟
مولای متقیان علی علیه السلام می فرماید:
فَاعتَبِرُوا بِحَالِ وَلَدِ اِسمَاعِیلَ وَ بَنِی اِسحَاقَ وَ بَنیِ اِسرَائِیلَ عَلَیهِمُ السَّلَامُ فَمَا اَشَدَّ اعتِدَالَ الاَحوَالِ ، وَ اَقرَبَ اشتِبَاهَ الاَمثَالِ
از حال فرزندان اسماعیل و اسحاق و یعقوب علیه السلام عبرت گیرید. چقدر احوال امّت ها به یکدیگر شبیه، و ماجراهای آنان به هم نزدیک است.[1]
میخاییل وسلنسکی یکی از چند صد نفر صاحبان امتیاز در اتحاد جماهیر شوروی سابق بود که رهبری مجامع شوراها در این کشور را بعهده داشت. او در کتابی به نام " نومانکلاتورا " نحوه شکل گیری یک طبقه ممتازسرخ و زندگی روزمره این دیوانسالاری جدید را در انقلاب کمونیستی شرح می دهد. وسلنسکی در توصیف مفهوم " نومانکلاتورا " می گوید: طبقه ممتازان و عالیجنابان سرخ که در شوروی و کشورهای اروپای شرقی حکومت می کردند. گروهی بسته که اگرچه کاملاً با حزب مخلوط نبودند ولی قدرت و ثروت عمومی را در اختیار داشتند.
شکل گیری طبقات ویژه، ممتاز، عالیجنابان و خواص؛ در هر جنبش مردمی و عدالتخواهانه، در هر نظام دینی و در هر جامعه ای همیشه بزرگترین آفت وخطرناک ترین عامل در آسیب شناسی جنبش های اجتماعی ونظامهای مردم سالار و آرمان های انقلابی می باشند. عالیجنابان یا خواص کسانی هستند که تلاش می کنند با حفظ پایگاه قدرت و ثروت در ساخت سیاسی جامعه، اثرگزاری خود را حفظ کنند و در توزیع منزلت های اجتماعی خود را تعیین کننده نشان دهند.
واژه های: « ملاء ، مترف و بطر» سه واژه قرآنی در توصیف خصلت های این طبقه ویژه خوار می باشد که در ادبیات اسلامی بسیار زیاد مورد استفاده قرار گرفته است. قرآن ترف، تکبر و طلب رفاه وامتیازات ویژه را مهمترین زمینه های فساد انسان و انحطاط جوامع انسانی می داند[2].
قرآن با استفاده از واژه «ملاء» یعنی چشم پُرکُنان، خصلت های این افراد را بسیار دقیق توصیف می کند. راغب اصفهانی در کتاب مفردات در معنای این واژه می نویسد: ملاء کسانی هستند که چشمان بینندگان را با جلال وجبروت خود و شکل و شمایلشان، قد وقیافه و لباسهایشان پرمی کنند. سخن راغب بسیار دقیق است زیرا ملاء معنای جمعی دارد و بر طبقه وگروهی اطلاق می شود که اطراف حاکمان جامعه را می گیرند و به اصطلاح لایه بالای جامعه هستند[3].
«چشم پرکنان» کسانی هستند که وقتی مردم با آنان روبرو می شوند به لکنت می افتند. هرگاه به عللی در جمع مردم حضور پیدا می کنند، مردم برای اینکه خوب آنان را بنگرند حتی کمتر پلک های چشم خود را باز وبسته می کنند تا چشمانشان آنان را سیر ببیند و پر شود و این بدان علت است که یا در میان مردم نیستند یا مردم گمان می کنند اینان غیر مردم هم طراز خود می باشند[4]. واژه های: بزرگان نظام، سران نظام ، بزرگان تاثیرگزار، دلسوزان نظام و امثال اینها در ادبیات انقلاب اسلامی شاید واژه های مناسبی برای تبیین موقعیت کنونی آنها باشد.
سران فکری، سران حکومتی، سران اقتصادی، سران نظام و... اگر تقوا نداشته باشند، چون قدرت فکری، سیاسی و نظامی جامعه را در اختیار دارند انحرافشان از حق و استفاده از اموال عمومی بیشتر و باطل گرایی آنان به مراتب بیشتر از عامه مردم است[5]. مقام معظم رهبری در توصیف نحوه پیدایش جریان خواص، یا همان «نومانکلاتورا» در صدر اسلام و دوران بعد می فرماید: دوران لغزیدن خواص طرفدارحق[6]، حدود شش هفت سال، هفت هشت سال بعد از رحلت پیغمبر شروع شد. اصلاً به مساله خلافت کار ندارم. مساله خلافت جداست. کار به این جریان دارم. این جریان جریان خطرناکی است...اولش هم از اینجا شروع شد که گفتند: نمی شود که سابقه دارهای اسلام ( کسانی که جنگهای زمان پیغمبر را کردند، صحابه و یاران پیغمبر) با مردم دیگر یکسان باشند و اینها باید یک امتیازاتی داشته باشند! به اینها امتیازات داده شد( امتیازات مالی از بیت المال) این خشت اول بود. حرکت های انحرافی این طوری است. از نقطه کمی آغاز می شود. بعداً همین طور هر قدمی، قدم بعدی را سرعت بیشتر می بخشد[7].
اکنون انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی در معرض پیدایش یک چرخه خواص یا «نومانکلاتورا» قرار گرفته است. یافتن سرچشمه های پیدایش این طبقه ویژه خوار و چشم پُرکُن ومنهدم کردن آن، انقلاب کبیر اسلامی را از آسیب های احتمالی برحذر خواهد داشت و نخواهد گذاشت در لحظه های تاریخ ساز، دین به دنیا فروشان هسته ومغز دین را تهی و پوسته ظاهری از آن را به عنوان دین به مردم معرفی نمایند. همانطور که مقام معظم رهبری فرمودند: اگر امروز من و شما جلوی این قضیه را نگیریم ممکن است پنجاه سال دیگر، ممکن است پنج سال دیگر، ممکن است ده سال دیگر، یک وقت دیدید جامعه اسلامی ما هم کارش به آن جا رسید. تعجب نکنید. مگر چشمان تیزی تا اعماق را ببیند، نگهبان امینی راه را نشان بدهد، مردم صاحب فکری کار را هدایت کنند و اراده های محکمی پشتوانه این حرکت باشد. البته آن وقت خاکریز محکمی خواهد بود؛ دژ محکمی خواهد بود؛ کسی نخواهد توانست نفوذ بکند والا اگر رها کردیم، باز همان وضعیت پیش می آید! آنوقت همه این خونها هدر خواهد رفت[8].
دیوانسالاری نظام دولتی و روزنه های ظهور نومانکلاتورا در جمهوری اسلامی
وجود پدیده بورکراتیک و دیوانسالاری در ایران امری قدیمی است. امام خمینی بارها به اهمیت و خطر این پدیده ، در دوران حیات پر بار خود اشاره داشتند و بطور واضح این مسئله را گوشزد کردند. ولی متاسفانه دولت مردان جمهوری اسلامی از همان ابتدا، وسعت، ماهیت ، نوع و عمق تاثیرگزاری دیوانسالاری دولتی را دست کم گرفته و به ماهیت تولید طبقه های جدید آن توجه نکردند. تا پایان جنگ تحمیلی به هر دلیلی علیرغم تمایل شدید دولت به دولتی کردن امور؛ امکان شکل گیری دیوانسالاری جدید و پیدایش طبقه «نومانکلاتورا» در درون نظام مردمی جمهوری اسلامی فراهم نشد. بی تردید نقش نهادهای انقلاب و در راس آن جهادسازندگی را در ساختار اجرایی کشور نمی توان به عنوان مانع بزرگی برای رشد دیوانسالاری در ساختار جمهوری اسلامی نادیده گرفت.
پس از پذیرش قطعنامه و پایان جنگ، از سال 1369 با سیاست های دولت سازندگی، خیزش اولیه در شکل گیری طبقه خواص( نومانکلاتورا) وتجدید حیات دیوانسالاری نظام مشروطه سلطنتی با زمزمه های انحلال یا ادغام نهادهای انقلاب و در راس آن جهاد سازندگی که یکی از موانع اصلی شکل گیری خواص بود ، برداشته شد. سیاست های دولت سازندگی جناب آقای هاشمی رفسنجانی و تساهل و تسامح ایشان در برخورد با دولت مردان و کارگزاران سازندگی، استعداد لازم برای رشد عنکبوتی « نومانکلاتورا» را به اندازه کافی دارا بود.
کم کم دیوانسالاری در حال رشد دولت سازندگی این جسارت را پیدا کرد پاره ای از حرف ها و باورهای ناگفته دولتمردان را برملا نماید که: «گذشته اگر چه دگرگون شده ولی از بین نرفته است» . این حرف برای تکنوکرات های متمایل به غرب در دولت آقای هاشمی اگر چه حرف غلطی نبود ولی برخلاف احساسی که سالهای متمادی غربگرایان نسبت به دولت مدرن و دولت اسلامی داشتند، یک حرف حسابی هم نبود.
زمینی که نومانکلاتورای جدید ایران در آن متولد شد و رشد کرد هیچگاه مستعدتر و حاصلخیز تر از دولت سازندگی و باورها و اعتقادات رییس این دولت نبود. سیاست توسعه و تعدیل و تساهل نسبت به این دیوانسالاری و بورکراسی های ناشی از آن پدیده ای به وجود آورد که در کمتر از 15 سال یعنی از سال 1369 تا 1383 وسعت زیادی پیدا کرد و مثل قارج در ساختار نظام جمهوری اسلامی ایران رشد کرد. همانطوری که گفته شد دولت سازندگی در واقع پرورش دهنده این طبقه ممتاز (نومانکلاتورا) جدید بود که تحت نظارت ومدیریت سازمانی از کارگزاران سازندگی، در بهمن سال 1374 جریان کارگزاران سازندگی ایران را به وجود آورد که این جریان در تاریخ 25/5/1378 پس از روی کار آمدن دولت آقای خاتمی رسماً تبدیل به یک حزب سیاسی گردید. آنچه که باید به عنوان نقطه عزیمت شکلگیری طبقه ممتاز در این دوره مورد توجه قرار گیرد این است که دولت آقای هاشمی رفسنجانی پرورش دهنده این نومانکلاتورای در حال رشد در ایران بود.
این جریان نوظهور متشکل از افرادی چون غلامحسین کرباسچی، محمدعلی نجفی، سید حسین مرعشی، سید محسن نوربخش، عطاءالله مهاجرانی، علی هاشمی بهرمانی، غلامرضا فروزش، علی مصلحی، محمد هاشمی بهرمانی، فائزه هاشمی بهرمانی، رضا امراللهی، سید مصطفی هاشمیطبا، محسن هاشمی بهرمانی، اسحاق جهانگیری، رضا ملکزاده، محمد عطریانفر، هدایتالله آقایی، سید حسین هاشمی، اسماعیل جبارزاده، عبدالناصر همتی، فاطمه رمضانزاده، مرتضی الویری، فریدون وردینژاد، سید محمد غرضی، بیژن نامدار زنگنه، غلامرضا شافعی و برخی دیگر از افراد متمایل به آقای هاشمی رفسنجانی بود.[9]
همانطوری که ملاحظه میشود بخش اعظمی از خانواده جناب آقای هاشمی، هسته اساسی و اولیه این نومانکلاتورای نوظهور را در ایران شکل میدهد. این طبقه از این پس نه تنها در چرخش نخبگان دولت هاشمی و خاتمی پیوسته در پستهای بالای نظام، شرکتهای دولتی و نهادها و سازمانهای متصل به دولت نقش بازیگری ایفا میکنند بلکه در انتصاب اشخاص در تمام مؤسسات اداری، قسمتهای دولتی، اقتصاد، آموزش، فرهنگ و سیاست و شهرداریها نقش اصلی و اساسی ایفا میکردند. بگونهای که هر دولتی اگر قرار بود در هر جایی شکل گیرد به طور پیوسته به این دیوانسالاری جدید برخورد مینمود و چارهای جز بازی کردن بر اساس قواعد این طبقه نداشت.
چه اتفاقی در حال شکلگیری بود؟ آیا واقعا در دل دولت مردم سالار و عدالت محور نظام جمهوری اسلامی ایران و آرمانهای امام خمینی و انقلاب اسلامی واقعا طبقهای در حال شکلگیری بود؟
آیا رشد انگلی پارهای از جریانهای کم اعتقاد به نظام جمهوری اسلامی ایران و آرمان های امام خمینی در درون ساختارهای رسمی این نظام؛ نشان از نوعی نارسایی تاریخی مردمسالاری در یک سیستم دینی بود؟
ما نمیخواهیم ادعا کنیم که پدیده نومانکلاتورا در جمهوری اسلامی ایران خصوصیت مسلطی بود که از دل اعتقادات جناب آقای هاشمی ظهور کرد، ولی نمیتوان از این حقیقت نیز غافل شد که دولت آقای هاشمی در حالی که به وجود آورنده و حامی نومانکلاتورا بود، دولتی را رهبری میکرد که نقش نسبتا تعیین کنندهای را در رابطه با پیدایش بیعدالتیهای اقتصادی و اجتماعی در پانزده سال گذشته ایفا میکرد.
طرفداران آقای خاتمی اگرچه تصفیههای موحشی را پس از به قدرت رسیدن در سطح سران این طبقه جدید انجام دادند و با تبدیل کردن سردار سازندگی به عالیجناب سرخپوش و عالیجنابان خاکستری فضای وحشت و ناامنی عجیبی را در کشور ایجاد کردند اما منشا هیچ تغییر شکلی از نومانکلاتورای جدید به منظور تامین امنیت و رفاه جامعه نبودند به گونهای که سیاستهای دولت جامعه مدنی و اصلاحات نیز نه تنها مفهوم وجود چنین طبقه مسلطی را مورد تردید قرار نداد بلکه از ایده های آن مصرف کرد و به آن رسمیت بخشید.
اگرچه نظام جمهوری اسلامی ایران همیشه از رسمیت بخشیدن به این طبقه سرباز زد و رهبر معظم انقلاب در فرمایشات خود پیوسته خطر عدول از عدالت و شکلگیری اشرافیت جدید را گوشزد میکرد؛ اما در زیر پوست ساختار دولت و نهادهای وابسته به آن این انگل در حال رشد بود.[10]
آفت وقتی به سراغ نظامهای مردمسالار دینی میآید و به آرمانها و اهداف این نظام آسیب میرساند که متفکران جامعه از تحلیل آسیبشناسی نظامهای اجتماعی خود خودداری ورزند. نباید تصور کرد که این تحلیلهای آسیبشناسانه از بابت دلایل سیاسی فرصتطلبانه یا موقعشناسی عوام فریبانه است. بلکه اتفاقات انتخابات دهم ریاست جمهوری، ما را متقاعد میکند که به امکانات پیدایی و رشد طبقه ممتاز در درون جمهوری اسلامی جدیتر بیندیشیم. نباید غفلت کرد که از دهه هفتاد به بعد در ایران یک گروه اجتماعی خاص رهبری و بازیگری دولت را در دست داشتند و این رهبری را امتیاز ویژه خود میدانند. بیاخلاقیهای انتخابات دهم ریاست جمهوری این حقیقت را به ما آموخت که سیستم زاد و ولد اجتماعی، سیاسی و فرهنگی این طبقه ممتاز تاثیر بسیار فعال در شکلگیری وراثتی دولت داشته است به گونهای که افراد خاصی به نوبه خود در درون همه دولتها باید جابجا شوند و اگر چنین اتفاقی نیفتد آن دولت متهم به انواع اتهامات، بی کفایتی ها و دروغ گویی شود.
نباید اجازه دهیم که این تصور در میان ملت ما رشد کند که اگر در غرب، سرمایهداری و بورژوازی بزرگ ثروت را در دست دارد و از این جهت حکومت میکند، در ایران نیز نومانکلاتورا حکومت میکند و درنتیجه صاحب ثروت میشود.
تجربههای تاریخی رژیم پهلوی و نظام کمونیستی شوروی و پاره ای از انقلاب های بزرگ به ما میآموزد که سهم به دست آمده توسط طبقه ممتاز هیچگاه در درون کشور تبدیل به سرمایه نمیگردد بلکه تنها به مصرف میرسد و این مسئله برای هر نظام و دولتی از نظر سیاسی، اقتصادی و فرهنگی نارسایی است نه امتیاز. وجود چنین طبقهای در درون هر نظامی مانع و رادعی در راه توسعه ملی و پیشرفت نیروهای تولید کننده و بسط عدالت اجتماعی و اقتصادی است. ایران در دو قرن اخیر به اندازه کافی این طبقه ممتاز را تجربه کرد. اکنون در دل نظام مردمسالار جمهوری اسلامی ایران نومانکلاتورا به دنبال امتیازات وسیعی از هر نوع و در هر زمینه است. این امتیازات هم مادی است و هم فرهنگی و سیاسی و پرداختن به آن و اندیشه کردن پیرامون آن بیش از هر چیزی اهمیت دارد.
اگرچه قبل از هر چیز مطالبات نومانکلاتورا، قدرتمندانه است ولی باید توجه کنیم که کسب قدرت، امکانات بسیاری را در اختیار نومانکلاتورا خواهد گذاشت که ثروت مادی بخشی از آن است. نومانکلاتورا حتی ثروتهای فرهنگی را نیز در انحصار خود خواهند گرفت، مردمسالاری، آزادی، استقلال، اصالت و هویت ملی، اصلاحات، تغییر و بسیاری از مفاهیم زیبا و انسانی را نیز در ید تفسیرهای دلبخواهانه خود خواهد گرفت.
ملت، با هوشیاری باید قدرت نومانکلاتورا را به محاکمه بکشد، در چهار سال گذشته با اراده و عزم ملت ایران حلقه نومانکلاتوراها ا به شدت شکسته شد و قدرت و توانایی و کارآمدی آنها به شکل جدی مورد تردید و پرسش قرار گرفت. آنچه در تبلیغات و مناظرههای انتخابات دهم ریاست جمهوری اتفاق افتاد نمونهای از شکسته شدن حلقه بسته نومانکلاتورا بود. نومانکلاتورا یک نظم اخلاقی و سیاسی خاصی برای خود تدوین کرده بود که هر چیزی که این نظم را بر هم میزد، قدرت نومانکلاتورا را به مخاطره میافکند. این نظم اخلاقی کاملا به نظم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی این طبقه وابسته است.
نظام جمهوری اسلامی ایران و رهبری آن هیچ رابطهای با این طبقه ندارد. همانگونه که مذهب اسلام رابطهای با اشرافیت و خواصسالاری نداشته و ندارد. البته باید متوجه باشیم و بدانیم که فکر نکنیم نومانکلاتورا در ایران یک طبقه پیش پا افتاده است. این طبقه از قدرتی بیسابقه در تاریخ معاصر ایران برخوردار است چون که در همه ادوار گذشته، خودش دولت بوده است و راه رسم همسازی با محیط و کسب ، حفظ و نشر قدرت و ثروت را بلد می باشد. انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی این طبقه را از هم گسست. اما اکنون با اشکال جدید آمده است که در درون جمهوری اسلامی مجددا به قدرت برسد. نومانکلاتورا از دوران دولت سازندگی آقای هاشمی و در دولت آقای خاتمی تلاش کرد با خودکامگی دولت در عرصههای مختلف هماهنگ شود. این خودگامگی دولتی باعث شد که نومانکلاتورا کاملا در پناه دولت همه محیطهای فعالیت انسانی را در زیر نفوذ خود بگیرد.
انقلابهای رنگی و مخملی، محلی برای به قدرت رسیدن این طبقه امتیازطلب است. این طبقه برای رسیدن به قدرت از نمادهای مقدس و غیر مقدس با تمام وجود استفاده میکند. ملت ما باید با هوشیاری و بیداری کامل ، ردپای نومانکلاتورا را در ساختارهای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ایران ردیابی کند.
مهمترین کوششهای این طبقه در دو دهه گذشته، برقراری دیوانسالاری و اشرافیت بود، اکنون در پشت عالیجنابان سرخپوش عالیجنابان دیگری قرار دارند. این فرمول باید قابل بحث و معنیدار باشد. امام عظیمالشأن ما اثبات کرد که ما همه شخصیتهای انقلاب را برای اسلام و نظام جمهوری اسلامی میخواهیم نه اینکه اسلام و نظام فدای شخصیتها شوند. از آنجایی که ما شیوههای ظهور چنین طبقاتی را در دل انقلاب اسلامی هرگز مورد مطالعه قرار ندادهایم این امکان وجود دارد که از همین ناحیه آسیبهای جدی بر انقلاب اسلامی وارد شود، مقایسه های تاریخی در زمینههای انقلاب مشروطه در ایران و پاره ای از انقلابهای شکست خورده در جهان، مثل انقلاب فرانسه و انقلاب روسیه، اگرچه به طور مطلق قانع کننده نیست اما سبب میشود که ابتکارهای پیچیده این جریان در جنبشهای مردمی و شیوه های کسب قدرت و ثروت از چشم تیزبین مردم پنهان نماند. لازم است در باب بسط این طبقات از بابت تکرار یا شباهت شرایطی که در آن رشد میکنند، پژوهشهای عملی و علمی کنیم.
تا وقتی که نقش دولت در جامعه اساسی است و سهم قاطعی از فعالیتهای اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی را به خود منحصر کرده است، تا وقتی که مردمسالاری، آزادی تحت سیطره گفتمانهای رسمی فلسفه سیاسی در غرب است. شکلگیری و تکوین نومانکلاتورا اجتنابناپذیر است و تاریخ ایران به روشنی نشان می دهد که هر جا این شرایط فراهم بوده است سیستم نومانکلاتورا ظاهر میگردد و برقرار میشود.
حتی امام متقین حضرت علی علیهالسلام نیز در نامه به مالک اشتر او را متوجه خطرهای این طبقه در حکومت های اسلامی نموده است. امام در بخشی از نامه به مالک اشتر می فرماید:
وَلْیَکُنْ أَحَبُ الْأُمُورِ إِلَیْکَ أَوْسَطُها فِى الْحَقِّ وَ أَعَمُّها فِى الْعَدْلِ وَ أَجْمَعُها لِرِضَى الرَّعِیَّةِ، فَإِنَّ سُخْطَ الْعامَّةِ یُجْحِفُ بِرِضَى الْخاصَّةِ وَ إِنَّ سُخْطَ الْخاصَّةِ یُغْتَفَرُ مَعَ رِضَى الْعامَّةِ وَ لَیْسَ أَحَدٌ مِنَ الرَّعِیَّةِ أَثْقَلَ عَلَى الْوالِى مَؤُنَةً فِى الرَّخاءِ وَ أَقَلَّ مَعُونَةً لَهُ فِى الْبَلاءِ وَ أَکْرَهَ لِلْإِنصافِ وَ أَسْأَلَ بِالْإِلْحافِ وَ أَقَلَّ شُکْراً عِنْدَ الْإِعْطاءِ وَ أَبْطَأَ عُذْراً عِنْدَ الْمَنْع وَ أَضْعَفَ صَبْراً عِنْدَ مُلِمَّاتِ الدَّهْرِ مِنْ أَهْلِ الْخاصَّةِ وَ إِنَّما عَمُودُ الدِّینِ وَ جِماعُ الْمُسْلِمِینَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْداءِ الْعامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ، فَلْیَکُنْ صَغْوُکَ لَهُمْ وَ مَیْلُکَ مَعَهُمْ.
دوست داشتنىترین چیزها در نزد تو، در حق میانهترین و در عدل فراگیرترین و در جلب خشنودى مردم گستردهترین باشد، که همانا خشم مردم خشنودى خواص را از بین مىبرد، اما خشم خواص را خشنودى همگان بىاثر مىکند. خواص جامعه همواره بار سنگینى را بر حکومت تحمیل مىکنند زیرا در روزگار سختى یاریشان کمتر و در اجراى عدالت از همه ناراضىتر و در خواستههایشان پافشارتر و در عطا و بخششها کمسپاستر و به هنگام منع خواستهها دیر عذر پذیرتر و در برابر مشکلات کماستقامت تر مىباشند. در صورتیکه ستونهاى استوار دین و اجتماعات مسلمین و نیروهاى ذخیره دفاعى، مردم مىباشند، پس به آنها گرایش داشته و اشتیاق تو با آنان باشد.
شرایطی که نومانکلاتورا در کشور ایجاد میکند به سختی میتوان فهمید که از چه قرار است. فقط میدانیم که مردم با وجودی که اغلب امکانات را در دست دارند ولی از آنچه وجود دارد راضی نیستند و تعادلی که به ظاهر در جامعه حکمفرماست، شکننده و تهدیدزا است.
نومانکلاتورا در همه شرایط از خود شرم دارد و نمیخواهد که مردم آنها را بشناسند آنها در تاریکی زندگی میکنند و از روشنایی میترسند. همانطوری که مولای متقیان فرموده است، در دوران رفاه از همه پرخرجترند و هنگام سختی کمتر از همه یاری میدهند. بیش از همه از انصاف بیزارند. و در خواستههای خود اصرار میورزند. امتیازات خود را مخفی میکند و با افکاری که به شهروندان کشورش القا میکند در تضاد کامل است. بین آرمانهای این طبقه و واقعیتها فاصله زیادی است. آنچه میگویند به آن اعتقادی ندارند. نومانکلاتورا در هر جایی که شکل بگیرد از جهش اقتصادی و فرهنگی کشور میکاهد و شکستهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی خود را در جهت اصلاحات و تغییرات بر دوش دیگران میاندازد.
تنها هنری که دارند این است که همیشه آرامش اجتماعی را به هم بریزند و با ایجاد بحرانهای مصنوعی و جنبشهای کاذب اجتماعی شرایط را برای به قدرت رسیدن خود فراهم سازند.