مصاحبه علامه مصباح با هفته نامه 9 دی
قسمت اول
خیلی متشکریم که حضرتعالی لطف کردید و وقت گرانبهایتان را در اختیار هفتهنامه 9 دی قرار دادید تا در خصوص موضوعات مهم روز و از جمله در خصوص روز با ارزش 9 دی که به سالگردش نزدیک هستیم با شما به سخن بنشینیم و از رهنمودهای حضرتعالی بهره ببریم. البته ما سال گذشته هم این توفیق را داشتیم که در سالگرد 9 دی خدمت شما باشیم و برای هفته نامه 9 دی این یک افتخار و ارزش است که یکی از چند رسانه ای است که چنین فرصتی را پیدا می کند تا در خدمت یکی از یاران بابصیرت و شجاع مقام معظم رهبری باشد. امیدواریم که ما لایق این توجه شما باشیم و بتوانیم تا آن روزی که این هفته نامه منتشر می شود، رسالت های 9دی را که خیلی مورد توجه مقام معظم رهبری هم هست، پیگیری و خط درستی را دنبال کنیم و البته نیاز به توجه و تذکر بزرگانی مثل حضرتعالی هم داریم که به آن دل هم بسته ایم.
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین؛ انشاءالله که در این مسیر موفق باشید. البته برداشت ها و قضاوت های دیگران درباره اشخاصی مطرح هست که شاید قضاوت آدم از خودش همیشه با قضاوت های دیگران وفق نداشته باشد؛ این عناوین اعم از حوزوی و غیر حوزوی و بسیاری از امور دیگری که گفته می شود، هیچکدام از اینها بنده لایقش نیستم. بنده خودم را یک طلبه ساده ای می دانم که از سال های دور دغدغه دینی و فرهنگی دارد، همین. بنده بیشتر از این چیزی ندارم.
*به هر حال ما از شما متشکریم. اگر اجازه دهید ما اولین سئوال را از اینجا شروع کنیم که خیلی ها آیت الله مصباح را با وجهه علمی و شأن علمی شان می شناختند. هر چند ما که کتاب زندگانی حضرتعالی را در دفتر جریان شناسی چاپ کرده ایم، اطلاع داریم که این شخصیت هم قبل و هم بعد از انقلاب در بزنگاه های مختلف به ویژه در حوزه فرهنگ، حضور داشتید و مؤثر بوده. اما دوره اصلاحات یک ویژگی خاصی داشت؛ که شما خیلی صریح تر وارد میدان شدید و با حضور در شهرها برخی از انحرافات موجود شخصیت های آن روز را تبیین کردید؛ من می خواهم درباره همین مورد سئوال کنم که واقعا چه شد و چه ضرورتی آن روز حس شد؟
همانطور که گفتم بنده خودم را لایق این عناوین نمی دانم. ما یک طلبه ای بودیم درس می خواندیم و در سال 31، 32 هم به قم آمدیم. یکی از نعمت های بزرگی که خدا نصیبمان کرد، حضور در درس حضرت امام، آشنایی با افکار و منش و شخصیت ایشان و البته در کنارش هم آشنایی با مرحوم علامه طباطبایی و بعضی از بزرگان دیگر بود.
از همان وقت یاد گرفتیم که باید نسبت به مسائلی که به نحوی ارتباطی با دین دارد و ممکن است لطمه ای به دین بزند حساس باشیم. حالا شاید با توجه به یک سری عوامل فرهنگی، تربیتی، فرهنگی، خانوادگی زمینه اش فراهم شده بود؛ خود طلبگی هم که به عنوان خدمتگذاری مقدس حضرت ولی عصر ارواحنافداه هست،
یک چنین مسئولیتی را ایجاب می کند که انسان نسبت به خطرهایی که متوجه دین می شود، حساس باشد. این بود که ما هر وقت احساس می کردیم که در بین مسائل اجتماعی سیاسی فرهنگی کشور چیزی در معرض این هست که خطری را متوجه دین کند، حساسیت خاصی پیدا می کردیم؛ تحلیل روانشناختی این را الان درست نمی توانم بگویم که چه عواملی موجب شده بنده این طور بشوم ولی این یک واقعیتی است.
بالاخره طولی نکشید که در سال 40 به بعد، خود حضرت امام وارد میدان سیاست شد. زمان مرحوم آیت الله بروجردی شاید ایشان صلاح نمی دانستند یا شرایط طور دیگری بود که خود ایشان مستقلا و مستقیما وارد عرصه سیاست نمی شدند اما بعد از رحلت حضرت آیت الله بروجردی، حضرت امام وارد عرصه سیاست شدند و محوریت پیدا کردند. یکی از نتایج حرکت ایشان این بود که یک عده از فضلای جوان به فکر این افتادند که برای حمایت از دین و اسلام، باید فعالیت جمعی کرد، با کارهای فردی و نوشتن یک مقاله و یک سخنرانی، این مشکل حل نمی شود، مخصوصا با اوامری که امام می فرمودند. این بود که بالاخره یک عده ای تصمیم گرفتند یک جمعیتی از فضلای آن روز را تشکیل دهند. از شانس خوب ما و خواست خدا یا از سوء انتخاب آقایان، به هر حال ما هم جزء این جمعیت انتخاب شدیم و یک گروه 11 نفری تشکیل شد که چند تن از آنها مرحوم شدند.
* اسامی این گروه یازده نفره را می توانید بفرمائید؟
مرحوم آقای ربانی شیرازی، آقای منتظری، آقای مشکینی، آقای حائری تهرانی، آقای امینی اصفهانی، آقای قدوسی، مقام معظم رهبری، آقای سیدمحمد خامنه ای، آقای هاشمی و آقای آذری قمی؛ حقیر هم خدمتگذارشان بودم. خب وظایف مختلفی برای این جمع مطرح بود، بعضی ها سیاسی خالص بودند، بعضی ها عناوین فرهنگی داشتند، بنده بیشتر توجهم به مسائل دینی بود. همان زمان ها در بین طرفداران مبارزه و مخالفین رژیم زمینه یک انحراف و التقاطی مطرح بود. خب برخی دوستان دیگر، این انحراف و التقاط را خیلی جدی نمی گرفتند یا توجیه می کردند؛ گاهی حتی از آن اشخاص منحرف به خاطر اینکه فعالیت های چشمگیری در آن زمان انجام می دادند، حمایت هم می کردند. بنده نسبت به مسائل دینی خیلی حساس بودم که نکند این زمینه یک انحراف دینی و مذهبی را به وجود بیاورد. شاید زحمت برخی از فعالیت ها در این عرصه از عرصه سیاسی و غیر سیاسی دیگر کمتر هم نبود ولی دغدغه شخصی خودم از همان ابتدا مسائل دینی بود.
* یعنی شما به نوعی مسائل دینی و اعتقادی را ریشه فعالیت های دیگر می دانستید و انحراف در آن را موجب انحراف در مسائل سیاسی و فرهنگی دیگر می دیدید؟
این طور فکر می کردیم، تا دیگران چگونه قضاوت کنند. به همین جهت حتی در درس و بحث و جلسات هم محور اصلی بنده دفاع از حقائق اسلام و مبارزه با انحرافات بود. حتی در مدرسه حقانی و جاهای دیگر، درسی را که انتخاب می کردیم در کیفیت القاء درس و پیگیری اش همین جهت را دنبال می کردیم.
این را هم عمدتاً از حضرت امام یاد گرفته بودیم، حالا نمی گویم منحصرا از ایشان، اما عامل محرک و قوی اش فرمایشات ایشان، خط مشی زندگی ایشان و سیره ایشان بود. تا اینکه انقلاب پیروز شد. در اوائل انقلاب انتظار اینکه یک نظام ثابت جاافتاده ای که همه جهات اسلامی در آن رعایت بشود و یک نظام ایده آلی باشد، خیلی توقع بی جایی بود، فکر نمی کنم که هیچ عاقلی چنین توقعی داشت. آن وقت سعی بر این بود تا آنجا که ممکن است مسئله اسلام جدی گرفته شود، لااقل اسم اسلام همه جا برده شود تا این مفهوم زنده شود.
حتی هرجا انجمنی تشکیل می شد، یک پیوند اسلامی هم برای آن می گذاشتند. انقلاب هنوز به خود نیامده بود که جنگ عراق شروع شد و هشت سال وقت ملت و دولت و رهبری را اشغال کرد. خب درست است که در آن وقت نیروی کشور صرف دفاع شد و خیلی قربانی دادیم اما همین ها خود یک عاملی بود برای تقویت دین و اسلام و توجه به معنویات و فداکاری در راه دین و شهادت طلبی؛ اینها ارزش های بسیار بزرگی بود که بدون برنامه ریزی پیدا شد و رشد کرد، البته برنامه ریزی اش را خدا بوسیله امام رحمت الله علیه و با پافشاری ایشان بر اصول انجام داد. اما بعد از دوران تمام شدن جنگ، زمینه انحرافات فراهم شد، به صورت های مختلفی که بنده نه در صدد هستم الان بیان کنم و نه مصلحت و نه وقتش هست.
* آن ایام هم حضرتعالی این هشدارها و انذارها را در برابر انحرافات ایجاد شده بیان می کردید؟
بله، هرجا به اندازه ظرفیت خودم حضور پیدا کرده ام، یک وقت با چهار تا طلبه صحبت کردیم، یک وقت سخنرانی کردیم که جمعی بودند، یک وقت هم به رسانه ها می رسید؛ ولی در طول مدت این عمر که شصت سال تمام را مصروف می کند، همیشه دغدغه اصلی بنده همین بوده. اگر راجع به مسائل اقتصادی بحث می کردم از این جهتی که با دین مشکل دارد، اگر از مسائل سیاسی بحث می شد باز از آن جهت که با اسلام و نظام اسلامی ارتباط دارد و یا در هر صحنه دیگری. حتی در حوزه هم وقتی فعالیت هایی می کردیم همه جهت دار بود، برای اینکه مبانی اسلام تقویت شود و راه های دفاع با اینها بیشتر آموزش داده شود.
*با این حساب حضرتعالی آغاز بسیاری از انحرافات را از دوره مدیریت پس از جنگ می دانید؟
حتی امروز هم با مرور آن ایام به همین نتیجه می رسیم. پس از رحلت حضرت امام، گرایشات انحرافی شروع به خودنمایی کرد و زمینه آن فراهم شد؛ اختصاص به سطوح پایین هم نداشت، تا سطوح بالایی کشور را این انحرافات و التقاطات کم یا زیاد دربرگرفت. طولی نکشید که مسئولین سطح بالای کشور اعلام کردند که فرهنگ دوره جنگ برای دوره سازندگی کارساز نیست حتی برخی آن روز برای حذف اسم شهید تلاش کردند، هنوز از جنگ زمانی نگذشته بود که به صورت های مختلفی گفته می شد که مثلا ما در جنگ اشتباهاتی کردیم.
به خصوص که جریان نهضت آزادی و طرفدارانشان مثل جبهه ملی بعد از فتح خرمشهر می گفتند که ما باید صلح را می پذیرفتیم و دیگر به جنگ ادامه نمی دادیم. اینها آن روز در مراکز فرهنگی و دانشگاهی نفوذ داشتند و این مباحث را در بین جوانان رواج می دادند. هرچند توده مردم به خاطر عشق و علاقه به امام امت و مسائل انقلابی به این زودی ها دست از ارزش ها برنداشتند.
*حضرت استاد! ریشه انحرافات در دوره مشهور به اصلاحات از کجا آغاز شد؟
اینها همه مقدمه بود برای این که اشاره کنم دوره اصلاحات چگونه شکل گرفت. زمینه های گرایش به ملی گرایی و لیبرالیسم و سکولاریسم از قبل هم در کشور بود، منتهی در دوران جنگ اینها محکوم بودند و جرأت ظهور و بروز نداشتند اما بعد از جنگ، برخی سیاست ها این زمینه را ایجاد کرد. در حقیقت انحراف اصلی این بود که بخشی از حاکمیت برای اداره کشور، نقش جدی ای برای دین قائل نبودند یا اعتقاد عمیقی به این نداشتند و فقط در ظاهر چنین نقشی را پذیرفته بودند.
معنایش همین است که آن کسانی که سردمدار مسائل سیاسی کشور بودند - غیر از آنهایی که واقعا تابع حضرت امام بودند و به مبانی اسلام باور داشتند - بقیه متاسفانه دارای تفکرات التقاطی بودند. یعنی امور دینی مربوط به حاکمیت را می گفتند اما چندان اعتقاد نداشتند، بعضی چیزها را به نحوی تأویل می کردند یا می گفتند که این امور تاریخ دارند ولی الان وقتش گذشته یا می گفتند مسائل سیاسی از دین جداست. به صورت های مختلفی، انواع التقاط هایی که پیدا شد، ریشه همه آنها همین بود که برای اداره کشور معتقد به اجرای کامل دستورات دینی نبودند و در حقیقت اعتقادی به اصل اجتماعی اسلام نبود بلکه تلفیقی بود از اسلام و برداشت های خودشان که متاثر از مدل های غربی بود.
*قبلا هم حضرتعالی اشاره کرده اید که مهمترین مشکل کشور این است که بخشی از مدیران کشور اعتقاد قلبی به ولایت فقیه ندارند.
بله در این دوران سی و چند سال وقتی ما دقت می کنیم در عقاید اشخاص، آنجایی که امکان ظهور پیدا کرده و جرأت کردند ابراز کنند، اعتقاد واقعی خودشان را نشان داده اند. همیشه اشکالات اصلی کشور از مدیرانی بوده که اینطور بوده اند. الان شما می بینید کسی را که در زمان امام امت (ره) از طرف شخص ایشان مسئولیت داشت، امروز صریحا می گوید من آن روز هم معتقد به ولایت فقیه نبودم و این ولایت فقیه را به عنوان یک نظریه به امام نسبت می دهد و می گوید این فتوای امام بود و صریحا می گوید من آن روز هم به ولایت فقیه معتقد نبودم، این کسی است که از طرف خود امام مسئولیت مستقیم داشت.
*اما حضور شما در دوره اصلاحات خیلی علنی تر بود آیا این دوره را خطرناک تر می دیدید؟
خوب اینها در این دوره بیشتر مجال پیدا کردند که حرف های ته دل شان را بزنند، تا آن وقت هنوز ظهور و بروزی نداشتند، کسانی هم اگر حرفی می زدند با یک پوشش دینی و لعاب مذهبی حرفشان را می زدند ولی بعدا سرفصل ها را جدا کردند، کتاب نوشتند درباره لیبرالیسم که این معبود نسل جدید بشر است، این آخرین نقطه اوج فکری است، خب برخی از همین مسئولین کشور مستقیماً در مورد این امور انحرافی کتاب نوشتند. برای همین هر چه اینها صریح تر و شفاف تر سراغ مبانی دینی ما رفتند، بنده هم صریح تر به سراغشان رفتم و موضع گرفتم.
*حاج آقا اگر اجازه بدهید من از همین جا وارد بحث دیگری می شوم. بعد از دوره اصلاحات، انتخابات سال 84 پیش آمد که به نوعی صحنه سیاسی کشور مجددا داشت به همان وضع قبلی برمی گشت؛ در آن موقع بر خلاف انتظار، خیلی ها فکر نمی کردند حضرتعالی ورود پیدا کنید؛ شما البته سال 84 هیچ وقت به صراحت از آقای احمدی نژاد اسم نبردید ولی شاخصه هایی که در سخنرانی هایتان بیان کردید، نشان می داد که مصداق این شاخصه ها شخص احمدی نژاد است البته با مرور سخنان رهبری هم به همین نتیجه می رسیم. من به یاد دارم در همان ایام، گویانیوز (یکی از رسانه های ضد انقلاب اینترنتی) با عصبانیت تیتری زده بود که آیت الله مصباح و شاگردانش یک هفته مانده به انتخابات، نتیجه آراء را عوض کردند؛ یعنی روی افکار عمومی تاثیرگذاری کردند. سؤالم این است که آیا واقعا آن روز نگاه حضرت عالی این بود که این شاخصه ها در چنین شخصیتی وجود دارد؟ خب چرا بعدا این اتفاقات افتاد؟ آیا این شاخصه ها تغییر می کنند یا افراد نسبت به شاخصه ها تغییر می کنند؟
این فرمایش شما در واقع منحلّ به دو سوال است. یکی اینکه در آن موقعیت چطور شد که توجه متدینین و علاقمندان به ارزش های اسلامی معطوف به یک گروه خاصی شد؟ جوابش خیلی روشن است، آن روز با اینکه کاندیداهایی بودند که از لحاظ اسلامی و سوابق سیاسی و انقلابی شناخته شده بودند اما همان روز وقتی در شعارهایشان دقت می کردید - لااقل به عنوان تاکتیک - از شعارهای غیر اسلامی استفاده می کردند. بنده در آن دوران یادم نیست که یکی از این کاندیداهای متدین، اسمی از اسلام و ارزش های اسلامی به زبان آورده باشد. فکر می کردند که اسم آوردن از این امور موجب ریزش برخی از آرا می شود. هدف شان این بود که از هر طریقی شده آراء بیشتری را به سمت و سوی خودشان جلب کنند.
*آیا این نگاه از نظر دینی قابل پذیرش است؟ یعنی رسیدن به قدرت حتی با نیت خدمت ولی با این شعارها، آیا این قابل پذیرش است؟
از نظر بنده نه؛ زیرا این فرد بعداً هم برای حفظ قدرتش هم همین روال را ادامه خواهد داد. آن روز تنها کسی که در نطق هایش از ارزش ها سخن می گفت، آقای احمدی نژاد بود. پس علت اینکه ما ایشان را بر دیگران ترجیح دادیم این بود که حداقل این جرأت را داشت که بیاید شعارهای اسلامی را اصل قرار دهد و مطرح کند. دیگران از ترس از دست دادن آرای بخشی از مردم، این جرأت را نداشتند، می ترسیدند رأی نیاورند؛ خب طبیعی است که این ترس باید در هر کس دیگر هم باشد.
احمدی نژاد آن روز هم می خواست رأی بیاورد، خیلی دوست داشت که افکار عمومی را جلب کند اما به هرحال ایشان شعارهای انقلابی می داد، چیزی که نمونه اش در شعارها و نطق های دیگران دیده نمی شد. اشخاصی را من می دانم که متدین بودند - الان هم آنها را متدین می دانم - اما سال 84 نام اسلام در شعارهایشان هم نبود! بالاخره نمی شود که آدم یک مجموعه نطق های انتخاباتی داشته باشد ولی تلاشش این باشد که اسمی از ارزش های اسلامی نبرد؛ خب چنین آدمی چطور این امور را در برنامه عملی اش رعایت خواهد کرد؟ طبعا از این فرد هیچ امیدی نیست؛ حداقل کسی اگر بخواهد از کسی امید اجرای این امور را داشته باشد، از آدمی امید خواهد داشت که سابقه درستی دارد و سرتا پای نطق هایش ارزش های اسلامی و انقلابی باشد.
ادامه دارد...
باسمه تعالی
به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری فارس، آیت الله مصباح یزدی در مصاحبه ای مشروح با هفته نامه 9دی در مورخه 3/10/90 درباره مسائل جاری روز، جبهه پایداری انقلاب اسلامی، جبهه متحد اصولگرایان، فتنه، نقش خواص و انتخابات نهمین دوره مجلس شورای اسلامی و ... سخن گفته است که در ادامه متن کامل(در سه قسمت) منتشر میشود. یا علی
علامه مصباح: "گمراه" نسبت به یک فرد متعصب شده و نمیگذارد علیه مرادش انتقاد شود
خبرگزاری فارس: استاد برجسته حوزه علمیه با بیان اینکه این که امروز عدهای القا میکنند که امام زمان(عج) قصد اجرای عدالت را دارد، گفت: این حرف که امروز امام زمان در جامعه حکومت میکند، سخن مشکوکی است که بعدها با یکسری ادعاهای خطرناک دیگر که ما همان امام هستیم مواجه خواهیم شد.
* در دوران کنونی حق و باطل به هم آمیخته است
استاد برجسته حوزه علمیه قم با اشاره به این که در دوران کنونی حق و باطل به هم آمیخته است و گاهی اوقات در برخی از مطالب صحیح، یکسری مسایل باطل نیز مطرح میشود، اظهار داشت: البته باطل همانند کف روی آب است که از بین خواهد رفت و طبق آیات الهی حق باقی خواهد ماند.
علامه مصباحیزدی با بیان این که تربیت شدگان شیطان با آمیختن حق و باطل قصد انحراف و فریب مردم را دارند، خاطرنشان کرد: این قاعده کلی است که در این دنیا حق صرف نداریم و نمیگذارند که حق واقعی نمایان شود و از سوی دیگر دشمنان برای جذابیت سخنان خود مقداری از حق را در سخنان خود دخالت میدهند.
* تربیت شدگان شیطان با آمیختن حق و باطل قصد انحراف مردم را دارند
وی با اشاره به این که هر چیزی در این دنیا با ارزشتر باشد دشمنان به سراغ انحراف و ارایه بدل آن روی میآورند، تأکید کرد: برخی از اعتقادات محکم مذهب یک عقیده با ارزشی است که با کوهها طلا نیز قابل مقایسه نیست که متاسفانه ما قدر واقعی آن را نمی دانیم.
وی در ادامه با بیان این که طبق سفارش پیامبر اکرم(ص) به حضرت علی(ع) هدایت و آشنا ساختن یک فرد با خداوند از تابش آفتاب با ارزشتر است، افزود: تابش خورشید از بین میرود لکن انس و بندگی و آشنایی با خدا هیچ گاه از بین نمیرود.
وی با بیان این که اعتقاد به مهدویت عقیده با ارزشی است که شیطان را به حرکت واداشته است، گفت: معرفی و ادعای برخی از افراد به عنوان امام زمان(عج) نشاندهنده بدل سازی دشمنان در این عرصه است. امروز بازار اینگونه فعالیتها بسیار داغ است تا جایی که حتی در برخی از کشورهای غیرشیعی مانند سودان هم برخی ادعای مهدویت کردهاند.
این مفسر قرآن کریم با اشاره به این که در ایران یکصد سال است که دشمنان درصدد معرفی جنس بدلی جریان مهدویت هستند، خاطرنشان کرد: با عبرتگیری از تاریخ و شناخت آسیب های این جریان خود را از اشتباه و گرفتاری در دام دشمنان دور سازیم.
* "باب" را یک فرد روسی "مدعی" نبوت کرد و انگلیس وی را مصادره نمود
علامه مصباحیزدی در ادامه به بیان جریانی بدلی بابیت اشاره کرد و ادامه داد: یک فرد روسی در تهران به سراغ علما آمد و ادعا کرد اسلام حق است و من میخواهم مسلمان شوم، سپس درس طلبگی خواند و در ادامه به عراق رفت که با یک سید شیرازی سادهلوح آشنا شد و او را معتاد کرد، هنگامی که این سید خمار میشد این فرد روسی به او تلقین میکرد که با امام زمان(عج) ارتباط دارد، بعد این سید را با فریب برای ادعای بابیت و ارتباط با امام زمان(عج) به ایران می آورد که یک عده ساده لوح دور او را میگیرند و کمکم تبدیل به مذهب میشود و مدتی بعد ادعای امام زمانی میکند و بعد از داغ شدن بازار، ادعای نبوت میکند که البته در ادامه، انگلیس این فرد را به نفع خود مصادره کرد.
وی با اشاره به این که شیطان هر روز با تجربهتر می شود و هنوز فعالیت دشمنان بر قوت خود باقی است، افزود: همین جریان بهاییت امروز به صورت یک باند برای براندازی انقلاب اسلامی ایران در حال فعالیت است.
استاد برجسته حوزه علمیه قم، ترویج فکر نوعی بودن امام زمان توسط یک گروه سوفی را مانع بعدی شناخت حقیقی امام زمان(عج) معرفی کرد و اظهار داشت: این گروه امام زمان(عج) را یک فرد نمی دانند بلکه یک مقامی می دانند که انسان با سیر و سلوک در معنویت می تواند همانند امام شود و آنان قطب های خود را در مقام امام زمان(عج) می دانند.
علامه مصباحیزدی با بیان این که امروز عده ای چنین القا می کنند که امام زمان(عج) قصد اجرای عدالت را دارد و ما هم امروز چنین قصدی را داریم و نیازی به حضور حضرت مهدی(عج) نیست، تأکید کرد: این حرف که امروز امام زمان(عج) در جامعه حکومت می کند یک سخن مشکوکی است که بعدها با یکسری ادعاهای خطرناک دیگر که ما همان امام هستیم مواجه خواهیم شد.
استاد اخلاق حوزه علمیه با بیان اینکه این افراد بعدها ادعا میکنند که ما به مراجع تقلید نیازی نداریم و دستورات را مستقیما از امام زمان و شاید پس از آن از خداوند دریافت میکنیم، گفت: امروزه بابیت مدرن در جامعه ظاهر شده است.
وی با اشاره به این که کسی که گمراه شد دیگر عقل او از کار می افتد و نسبت به یک فرد متعصب میشود و نمیگذارد علیه مراد بدلیش کسی انتقاد کند، افزود: مراقب باشید که دچار انحراف نشوید، باید از مقام معظم رهبری که موجب افتخار جهان است تبعیت کنیم.
گفتنی است، نشست بصیرتی با موضوع مهدویت و جریان های انحرافی، پنج شنبه، هفتم مهر با حضور پانصد خواهر بسیجی قمی پیرو ولایت و فعال اجتماعی در موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) برگزار شد.
تاریخ خبر:7/7/90
قسمت دوم،تاریخ خبر:15/3/90
ولایت فقیه؛ آماج فراماسونری جدید
* لزوم حرکت هماهنگ :ما باید در این دو جهت یعنی طرح کلان اسلام برای جامعه، و ارتباط درونی بخشهای مختلف اسلام فعالیت کنیم. این که توقع داشته باشیم حقوق زن رعایت بشود یا مثلاً نکاح موقت درست اجرا شود، اما از سایر مسائل غفلت کنیم به جایی نمیرسیم. وقتی آموزش و پرورش ما گونه دیگری است؛ دستگاههای ارتباطی ما و فیلمها طور دیگری است؛ اینترنت دائماً جوانهای ما را بمباران میکند، در این شرایط، این که فتوای علما این است که این حلال یا حرام است، هیچ مشکلی را حل نمیکند. آن مسئولی که دختر، پسر، عروس یا دامادش با همین مشکلات دست به گریبانند چطور میخواهد به صورت دیگری عمل کند؟ این تلاشها وقتی ثمر میدهد که این مجموعه، هماهنگ حرکت کند. وقتی یک قدم پیش میرود همان یک قدم را همه بروند، نه اینکه در یک بخش جلو برویم و خیلی پیشرفت کنیم، اما قسمتهای دیگر مورد غفلت قرار بگیرد. مثل انسان ناموزونی که دست و پایش خیلی دراز است، اما سرکوچکی دارد، به جایی نمیرسد. در آخر هم دستهای درازش جایی گیر میکند و میافتد، سرش میشکند و نابود میشود. ما باید اسلام را در یک کل ببینیم که باید همه بخشهایش با هم متناسب و متوازن رشد کند. تصور اینکه میتوانیم مسائل حقوقی زن را بدون توجه به مسائل دیگر اصلاح کنیم نادرست است. مخصوصاً اگر این مسائل با اعتقادات تماس داشته باشد. اگر خدای نکرده روزگاری بعضی مسئولان ما در اینکه احکام اسلام ابدی است و همیشه باید اجرا بشود تشکیک کردند، اساس اسلام زیر سؤال میرود. چندین سال از طرف عالیترین سطوح رسمی کشور به جامعه القا میشد که اسلام را طوری تعریف کنید که دنیا بپذیرد، و آنهایی که به فرمایش امام اسلام ناب را معرفی میکردند، متهم به خشونت میشدند. میگفتند: شما به اسلام خیانت میکنید؛ اسلام را به گونهای معرفی میکنید که دنیا نمیپذیرد؛ باید طوری معرفی کنید که همه بپذیرند. همانطور که در کنفرانسی در آلمان معرفی کردند و حتی مارکسیستها هم گفتند: اگر اسلام این است ما هم قبول داریم!
تلاش در جهت تغییر فرهنگ :باید توجه پیدا کنیم که کارمان یک اشکال اساسی دارد. وقتی مسائل اقتصادی شرایط زندگی را سخت کند، اگر بخواهیم به خانمی که طلاق گرفته بگوییم طبق دستور اسلام عمل کن؛ مهرت را بگیر و برو، نمیپذیرد. فرض کنید به اندازه چند ماه خرجش را هم بدهند، بعد از آن میخواهد چه کار کند؟مخصوصاً در جامعهای که ازدواج مجدد برای یک خانم پسندیده نیست. در زندگیهای قبائلی مسائل ازدواج اینگونه پیچیده نبود؛ امروز کسی زن میگرفت، فردا طلاق میداد و همین خانم با مرد دیگری ازدواج میکرد.خیلی هم عادی بود ولی حالا این گونه نیست،دیگران زشت میدانند که خانمی که شوهرش از دنیا رفته است مجددا ازدواج کند.متأسفانه این مسئله در کشور ما به فرهنگی عمومی تبدیل شده است. ازدواج موقت را که اصلاً نمیتوان حرفش را زد. بسیاری از افراد تصریح میکردند: ما به گناه کردن حاضریم، اما حاضر نیستیم ازدواج موقت داشته باشیم.یعنی ازدواج موقت را زشتتر از فحشا میدانستند! هنوز هم در گوشه و کنار جامعه چنین تفکری هست. این شرایط فرهنگی باید عوض بشود. تا این فرهنگ حاکم است این طور حکمها اجرا نمیشود. ما باید برای تغییر فرهنگ جامعه برنامهریزی داشته باشیم و مسئولان ما باور کنند که باید این کارها را انجام بدهند.
* لزوم توجه به مسائل اساسی باید حواسمان جمع باشد. تمام نیرو، وقت و کارمان را صرف یک موضوع جزئی نکنیم که معلوم نیست به جایی برسد یا نرسد. به نظر میرسد در عین اینکه هر کسی باید طبق شرایط خاص خودش و وظیفه، امکانات و تخصصی که دارد برای حفظ نظام و پیشبرد اهداف اسلام حرکت کند اما مهمترین کار توجه به مسئله کلان جامعه است. باید بیندیشیم این مجموعه فعالیتی که داریم در کجای این جامعه واقع میشود، چه تعاملی با سایر بخشها دارد و چقدر شرایط اجرایش در جامعه فراهم شده است. اگر کسانی برخوردشان با مقام ولایت فقیه از نوع برخورد سیاسی با یک باند یا رقیب سیاسی باشد. یعنی سی و چند سال تلاش برای ولایت فقیه همه بر باد است. اگر این طور شد تلاشهایی که برای مسئله فقاهت و مرجعیت میشود چه فایدهای دارد؟ کسانی که احساس مسئولیت میکنند، کسانی که فکر و هوش و انگیزهای دارند، آنها که دلشان برای انقلاب میسوزد، باید برای مسائل اساسی دلسوزی کنند، بود و نبود مسائل دیگر چندان فرقی نمیکند. نمیگویم نباید تلاش کرد، اما اگر اصل مسئله ولایت فقیه انکار بشود، اگر اصل امام زمان به گونه دیگری تفسیر بشود دیگر چهچیزی باقی میماند؟ اینها خطراتی است که کمتر کسی به آن توجه پیدا میکند و متأسفانه وقتی خطر واقع شد رفع کردن آن تقریباً محال میشود
* خطر فراماسونری :آنها که تیزبین هستند باید آینده را پیشبینی و خطرها را احساس کنند، دیدهبانها باید از دور بنگرند که چه پیش میآید. احساس من این است که درون جامعه ما دستگاه فراماسونری در حال تقویت مجدد است. نباید فراموش کرد که در ایران، مشروطیت با دستگاه فراماسونری، با شعارهای اسلامی و آیات قرآن سر کار آمد. امروز هم اگر بخواهد بیاید حتماً از همین شعارهای برگرفته از انقلاب استفاده خواهند کرد و زیر این پوششها حرف خودشان را میزنند.همان چیزی که همیشه گفتهاند: «قالب را حفظ کنید و محتوا را عوض کنید!» قالب، امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف و این حرفهاست اما محتوای امام زمان، چیز دیگری (مثل انسان کامل نوعی) میشود. اگر در مسائل مبتلابه جامعه با علما و مراجع تبادل نظر کنیم، ولی به کسی که اصلاً در طول عمرش با هیچ عالمی میانه خوبی نداشته و اکنون نیز حاضر نیست داشته باشد و هرچه بتواند لگد میزند چه امیدی میتوان داشت؟ کسانی هم دلباخته اینها شدهاند و فریبشان را خوردهاند و با تمام قوا همه آنچه را بر دیگران عیب میگرفتند، اعم از استفاده از امکانات دولتی برای مسایل شخصی و . . . درباره این شخص فراموش میکنند. با این روند، روزی چشم باز میکنیم میبینیم که اصلاً روز به شب تبدیل شده است و دیگر همدیگر را نمیشناسیم. اصلاً اینجا کجاست؟! و اینها از کجا پیدا شدهاند؟ اینها از درون همین دستگاه درآمدهاند، خود ما حمایتشان کردیم این بودجههایی که در این راه صرف میشود از جایی میآید؟
این بند و بستهایی که میشود، این عزل و نصبهایی که انجام میگیرد به چه دلیل است؟ این حرفهای نچسبی که هرروز در قالبی نو زده میشود از کجا میآید؟ چه انگیزهای برای طرح اینها وجود دارد؟ این همه سخن از ملیگرایی آن هم در زمانی که کشورهای اسلامی و عربی بیدار شدهاند و یک نهضت اسلامی جهانی در حال شکلگیری است برای چیست؟ آیا پیامد طرح «اسلام ایرانی» چیزی جز این است که ما را به ملیگرایی متهم کنند و بگویند: شما با اسلام سروکار ندارید؟ چه انگیزه عقلایی میتواند پشت این کار وجود داشته باشد؟ اگر روزی از ما بپرسند که: چرا برای احیای حقوق زن کار نکردید شاید عذری داشته باشیم، اما اگر روزی بپرسند که چرا اساس اسلام بر باد رفت و ساکت ماندید، چه جواب بدهیم؟
* شدیدترین خطر برای نظام :مگر هنگامی که دستگاه بنیامیه سر کار آمد چند سال از تولد اسلام گذشته بود؟ آنها با چه نامی بر مسند حکومت نشستند؟ آیا جز بهنام اسلام و خلیفه رسولالله حکومت میکردند؟ اما به فرمایش امیرالمؤمنین ظرف اسلام را واژگون کردند و پوستین اسلام را وارونه پوشاندند و ملت هم پذیرفتند! وقتی روی منبرها - العیاذ بالله - امیرالمؤمنین علیه السّلام را لعن میکردند، در کدام کشور اسلامی مقاومت شد؟ این کار همه جا رسم شد. هر جا نماز جمعه خوانده میشد، لعن علی علیه السّلام هم بود. تا زمان عمربن عبدالعزیز که کمکم نسبت به این مسئله مقاومت شد. قبل از اینکه جنازه پیغمبر دفن شود چهکسانی برای پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم جانشین درست کردند؟ مشرکان آمدند؟ زرتشتیان و یهودیان آمدند؟ خیر، همین اصحاب پیغمبر بودند! پس تعجبی ندارد که کسانی به نام ولایت فقیه و به نام طرفداری از خط امام بیایند و اسلام را از امام کنار بزنند و مگر چنین نکردند؟ مگر به نام طرفداری از «خط امام» نیامدند اسلام را از بین ببرند؟ آیا دیگر تمام شد؟ فردا فتنه عمیقتری در پیش است. ابزارش از همینجا و از همین الآن تهیه شده است. از آسمان نازل نمیشود. مگر سران فتنه از آسمان آمدند و فتنه برپا کردند. همینها بودند که حکومت اسلامی را در عالیترین سطوح در طول چند دهه اداره میکردند. حالا تعجب میکنیم! بعید نیست یکی دو سال دیگر وضع عوض بشود و همینهایی که در همین نظام به وجود میآیند و رشد میکنند و از بودجه مملکت و از همین امکانات صرف به قدرت رسیدن آنها میشود سر کار بیایند و ریشه همه چیز را بزنند. حالا بنشینیم گوشهای یک تحقیق علمی بکنیم و حداکثر طرحی تهیه کنیم و برای تصویب به مجلس بفرستیم. آیا تصویب شود یا نشود، فردا بعد از اینکه تصویب شد شورای نگهبان آن را تأیید کند یا نکند. شورای نگهبان تأیید کرد آیا دولت اجرا کند یا نکند، آیا این تنها کاری است که از ما برمیآید و هیچ وظیفه دیگری نداریم؟! انشاءالله که من اشتباه میکنم، انشاءالله که همهاش اشتباه باشد، اما آن خطری که من احساس میکنم شدیدترین خطری است که تا به حال نظام ما را تهدید کرده است و دیگر جایی برای اسلام و ولایت فقیه و ارزشهای اسلام نخواهد گذاشت. خداوند متعال همه ما را از آفتهایی دینی و معنوی حفظ کند و به همه ما توفیق انجام وظیفه - آن گونه که مورد رضایت خودش هست - مرحمت کند. انشاءالله سایه رهبر معظم انقلاب بر سر ما مستدام باشد که این شخصیت عظیمالشأن و الهی، ذخیره بزرگی برای حفظ این نظام و بزرگترین نعمتی است که برای حفظ اسلامی به آن امیدواریم.
قسمت اول ، تاریخ خبر:15/3/90
ولایت فقیه؛ آماج فراماسونری جدید
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری فارس، ماهنامه پاسدار اسلام در شماره جدید خود گفتاری از آیتالله مصباح یزدی، فقیه و فیلسوف کشورمان منتشر کرده که متن کامل آن در ذیل میآید: اشاره: عالم بزرگوار حضرت آیتالله مصباح یزدی دراین مقاله با اشاره به دو اشکالی که برخی فعالیتهای فکری و اجتماعی در شرایط فعلی کشور دارد، خواستار نگاه کلان و فراگیرتر مردم و خواص نسبت به مشکلاتی شده است که جمهوری اسلامی با آن مواجه است و خطراتی که اصل و اساس آن را تهدید میکند.
یکی از دغدغهها یا بالاترین دغدغه همه ما برقراری نظام اسلامی واقعی است. شاید هیچ کدام از ما به اندازه حضرت امام خمینی(ره) نسبت به این مسئله حساس نبودیم؛ یعنی نه به آن اندازه در این باره شناخت داشتیم و نه کار کردیم، ولی خوشحالیم که به برکت رهبریها و رهنمودهای ایشان، نسبت به این مسائل حساستر شدیم و کوشیدیم وظیفه خودمان را در این زمینهها بشناسیم و هرچه بیشتر و بهتر عمل کنیم. بیش از سی سال از پیروزی انقلاب اسلامی میگذرد و در این مدت، فعالیتهای بسیاری در این زمینه انجام گرفته که بسیاری از آنها موفقیتآمیز بوده و نتایج چشمگیری داشته است. بخشهای دیگری هم هست که همه میدانیم هنوز به حد مطلوب نرسیده و میبایست درباره آنها کار کرد. خود امام هم میفرمودند که از اسلام فقط بویی در کشور آمده است. رهبر معظم انقلاب هم در بیانات اخیرشان در سفر قم مکرر بر این مسئله تأکید کردند که تا رسیدن به حد ایدهآل خیلی فاصله داریم و باید خیلی کار بشود.
* نگاههای کلنگر و جزءنگر به اسلام :گاهی ما نگاهی جزءگرا به اسلام داریم و در حدی که شرایط طبیعی و اجتماعی مان اقتضا میکند یک گوشه کار را میگیریم و پیش میرویم. به عنوان مثال نسبت به احقاق حقوق خانمها احساس مسئولیت میکنیم. میبینیم از یک طرف در طول تاریخ محرومیت کشیدهاند و از سوی دیگر افراطهایی در جهان غرب وجود دارد که بیشتر در جهت ضربه زدن به شخصیت زن و حقوق زن است. میخواهیم در این زمینه کار بکنیم؛ کار علمی، فرهنگی، تحقیقی، آموزشی، تربیتی، تا برسد به کار سیاسی و قانونگذاری و بالاخره تا حد اجرا پیش برویم. این یک نگاه است. کار بسیار خوب و دید مقدسی است. سایر اقشار هم به تناسب میتوانند کارهایی را که مقتضای صنف، امکانات و موقعیت اجتماعیشان است، دنبالکنند بدون اینکه نگاهی کلان و کلنگر به مسائل جامعه داشته باشند. بسیاری از مسائل این چنین است که هم نشانه علاقه و انگیزه عاملان آنها نسبت به اجرای احکام اسلامی است و نیز نشانه وسعت نظر، عمق فکر و وسعت مطالعات آنها در این زمینهها. ما هم به سهم خودمان این تلاشها را تقدیس میکنیم، اما خوب است پیش از اینکه در بخش خاصی تلاشی را شروع کنیم، ادامه بدهیم، یا تکمیل کنیم، نظری کلان نسبت به مسائل جامعهمان داشته باشیم. در اینباره نکاتی را یادآوری میکنم.
* اسلام؛ مجموعهای ارگانیک: تقریباً ده سال از سی و دو سال انقلاب اسلامی در زمان حیات حضرت امام بود. در این مدت با مشکلاتی روبهرو بودیم که آن اسلام واقعی - و به فرمایش امام خمینی: اسلام ناب - در کشورمان اجرا نشد. به نظر میرسد خوب است بعد از این تجربه سیودو ساله، قدری در این پرسش بازنگری کنیم که چرا آنگونه که باید، نشد؟ چرا کمبودها و کاستیهایی پیش آمد و حتی بعضی از آنها تشدید شد؟ البته در سایه انقلاب و به برکت خون شهدا پیشرفتهای عظیم و موفقیتهای بسیار بزرگی حاصل شده که نباید هیچ کدام از آنها را فراموش کرد، ولی چرا این پیشرفتها و توفیقات کاملتر نشد؟ به نظر میرسد در این زمینه دو مشکل اساسی وجود دارد که هر دو به نحوی به بینش و شناخت برمیگردد. ما باید اسلام را به عنوان یک مجموعه سیستماتیک بلکه یک مجموعه ارگانیک بنگریم؛ مجموعهای که اعضایش تأثیر و تأثر متقابل دارند و با فعالیتهایی که انجام میدهند زمینه رسیدن به هدف واحدی را فراهم میکنند که فوق هدف فعالیتهای هر بخش از این سیستم است. متأسفانه این نگرش به اسلام چه در جامعه ما و چه در سایر کشورهای اسلامی درست تبیین نشده است. وقتی بخواهیم اسلام را خیلی خوب تعریف کنیم، میگوییم اسلام همه چیز دارد؛ اقتصاد، فرهنگ، سیاست، حقوق، حکومت و روابط بینالملل دارد؛ اما آیا اینها را در مجموعهای کنار هم قرار میدهیم که باید به هم متصل کرد، یا اینها رابطه ارگانیک درونی دارند و اصلاً امکان انفکاک بین آنها نیست. ما هنگامی اسلام را درست شناختهایم که آن را به عنوان پیکری ببینیم که اندامهای گوناگونی دارد. دستگاههای گوارش، تنفس و اعصابش، حقیقت واحدی را تشکیل میدهند و هیچ کدام به تنهایی انسان نیستند و جزو حقیقی انسان به شمار نمیروند. وقتی انسان هستند که با یکدیگر ارتباط داشته باشند. قلب وقتی که در درون بدن و با مغز و اعصاب و سیستم عصبی و سایر دستگاههای تفنس و گوارش در ارتباط باشد قلب انسان است وگرنه اگر قلب را بیرون بیاورند و در محفظهای بگذارند، هرچند مشغول کار خودش باشد، قلب انسان نیست؛ وقتی قلب انسان است که در ارتباط با مغز، فکر، احساسات و عواطف انسان باشد و گرنه موجودی مستقل است که کار خودش را میکند و تا شرایط طبیعیاش فراهم است قبض و بسطی دارد. چهبسا بعضی از اندامهای دیگر هم اینگونه باشند. ممکن است خون انسان را بیرون بیاورند و در محفظهای در شرایط بهداشتی حفظ کنند و سالها گلبولهایش سالم بماند، اما این انسان نیست. اسلام هم این گونه است؛ اینکه میگوییم اسلام همه چیز دارد معنایش این نیست که بخشهای جداگانهای به نام اقتصاد و فرهنگ و حقوق و . . . دارد؛ بلکه همه اینها در هم تنیده است و با هم تأثیر و تأثر متقابل دارد. وقتی اسلام ناب است که همه بخشها به صورت یک کل منسجم و دارای تأثیرات متقابل و با هدف واحد در نظر گرفته شود که متأسفانه این مسئله درست تبیین نشده است.
* لزوم درک لایههای عمیقتر:
مسئله دوم این است که نگرش به هر بخشی از اسلام دارای لایههایی است؛ لایهای سطحی که هر کسی نگاه کند این لایه را میبیند و اگر این حداقل را درک نکند اصلاً اسلام را نشناخته است، ولی لایههای عمیقتری هست که اگر آن لایهها را درست نشناسیم ممکن است در درازمدت، اسلام لطمه بخورد. گیاهی را فرض کنید که در گلدانی رشد میکند، ممکن است گل هم بدهد، خوشبو هم باشد، اما این گیاه هیچ گاه درختی نمیشود که صد سال عمر کند. اگر بخواهد عمری صدساله داشته باشد باید در زمین حاصلخیزی رشد کند و بتواند در اعماق زمین ریشه بدواند وگرنه مثل خیلی ازگیاهانی که امروز به صورت مصنوعی پرورش میدهند دوامی نمیآورد. قرآن در این باره بیان زیبایی دارد: «. . . کشجرة خبیثة اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار» (چون درخت ناپاکی است که از روی زمین کنده شده وقراری ندارد). باید اسلام را در لایههای مختلفش ببینیم و به اعماقش پی ببریم. «کشجرة طیّبة اصلها ثابت وفرعها فی السماء؛ تؤتی اکلها کل حین باذن ربّها».
* لایه عمیق ولایت: در این باره نمونههای بسیار وجود دارد. همین مسئله ولایت در اسلام (صرفنظر از مسئله ولایت فقیه و حکومت) یعنی چه؟ این ولایت در مجموعه مفاهیم اسلامی چه جایگاهی دارد؟ آنچه در خاطر ماست و از کودکی یاد گرفتهایم همین «محبت اهل بیت» بوده است. در خیلی جاها تصور بر این است که اهل ولایت کسانی هستند که زیاد روضه میخوانند، گریه میکنند و توسلات دارند! اما به برکت انفاس قدسی امام خمینی«ره» ما به لایهای عمیقتر از این معنا پی بردیم که از لایه اول خیلی مهمتر است؛ ولایتی که درباره آن میگویند: «ولمیناد بشیء کما نودی بالولایة» تنها همین سفره حضرت ابوالفضل و امثال آن نیست. چیزی که اهمیتش از نماز بیشتر است باید تأثیر خیلی عمیقتری در سعادت انسان داشته باشد. بالاخره همین اندازه فهمیدیم که ولایت فقیهی هست که اصل نظام است. ولی اکنون که همه دنیا نظام جمهوری اسلامی ایران را به عنوان نظام ولایت فقیه میشناسند، مردم ما به خصوص اقشار و گروههای مؤثر که شامل بالاترین مسئولان کشور هم میشود از ولایت فقیه چه میدانند و چه اندازه به آن معتقدند؟ اگر کسی ادعا کند که بعد از سی و چند سال؛ بعد از این همه بحثهایی که خود امام فرمودند، کتابهایی که فقها در اینباره نوشتند؛ بحثهای تلویزیونی، رادیویی و غیرهای که انجام گرفت، هنوز در عالیترین سطوح مسئولیت کشور، ولایت فقیه به معنای واقعیاش جا نیفتاده، ادعای گزافی نکرده است. البته ما علم غیب نداریم و نمیدانیم در دل هرکس چه میگذرد، اما آثار نشان میدهد که هنوز در اعماق دل خیلیها این است که این یک فرصتی بود که امام آن را غنیمت شمرد و برای آخوندها دکانی باز کرد! میگویند: وقتی مردم باید رأی بدهند و رئیس جمهور یا رئیس حکومتی انتخاب کنند، دیگر ولی فقیه چهکاره است؟! قوای سهگانه که داریم. دهها سال پیشتر مونتسکیو گفت، دیگران هم تصریح کردند و توجیهات عقلی خوبی هم دارد. قوه مقننه و قضاییه داریم، یک رئیس قوه مجریه هم میخواهد که آن مصوبات را عمل کند. دیگر چه میخواهد؟ رهبر یعنی چه؟ ولی فقیه چهکاره است؟ بله عدهای از آخوندها در مبارزه با نظام قبلی زحمت کشیدند و کشته و زندانی دادند؛ امام هم به پاس تشکر، چیزی به نام ولایت فقیه درست کردند! مردم هم به امام احترام گذاشتند و آن را قبول کردند! نمیدانم این افراد تا چه اندازه باور دارند که این ولایت را باید به عنوان اسلام پذیرفت. گاهی در عمل نشان میدهند که باور ندارند. گاهی کسی مقام رسمی قانون پیدا میکند، خیال میکند دیگر مالک کشور است. میگوید مردم به من رأی دادند و اختیار را به دست من دادهاند، دیگر رهبر چهکاره است؟! حتی در حوزههای علمیه هم کسانی پیدا میشوند که هنوز بعد از این همه بحثها شک میکنند که اصلاً آیا ما ولایت فقیه داریم یا خیر، واگر داریم قلمرواش چهقدر است و اصلاً آیا حکومت اسلامی داریم یا نداریم؟! متأسفانه این حرفها تحت تأثیر برخی عوامل، وسعتی نسبی در بعضی از حوزهها پیدا کرده است. با این اوصاف هرچند ما مثلاً درباره حقوق زن تحقیق علمی کنیم، اجتهاد کنیم، خانمها خودشان مجتهد بشوند، به حد اعلمیت برسند، در این باره فتوا بدهند، تحقیق داشته باشند. و حکم مسئله را اثبات کنند یا فقهای حوزه و مراجع بیایند، حمایت کنند و نظر بدهند که باید چنین کرد، اگر مسئولان کشور، آنهایی که در قوه مقننه مؤثرند تصویب نکنند، چه میشود؟ ما قوانینی داشتیم که با اکثریت قاطع تصویب شده و شورای نگهبان هم تأیید کرده، ولی سالهاست متروک مانده، چون مجری دلش نمیخواسته، سلیقهاش نبوده و هرروز به بهانهای قانون را کنار گذاشته است. بنابراین با این کارها مسائل حل نمیشود. باید فکر کلانی داشته باشیم، باید کاری کنیم که مسائل اصلی و زیربنایی نهادینه شود، نه این که بعد از سی - چهل سال هنوز هم مشکوک باشد و با آن برخوردی شعاری بشود. وقتی از عمق دل باور کردند و فهمیدند اسلام و اقتضای اسلام همین است، آنهایی که واقعاً مسلمانند پای آن میایستند و برای آن جان هم میدهند، اما وقتی باور نکردند، میگویند حالا آخوندها چیزهایی گفته و نوشتهاند؛ این بحثها زیر و رو زیاد دارد و اختلافنظر زیاد است! در آخر هم یا آدم کجسلیقهای را پیدا میکنند و فتوایش را میگیرند، یا فتوایی میتراشند تا در مقابل، به آن استناد کنند. حالا اگر شما صد تا فقیه داشته باشید که همه حکمی داده باشند و در مقابل، کسی سخن خلافی گفته باشد، اگر دلشان با آن حکم مخالف باشد، سخن این یکی را میگیرند و همه چیز را فراموش میکنند.
ادامه دارد...
قسمت آخر ، تاریخ خبر: 11/4/90
تلاش برای جدایی انسان ها از هویت دینی و انسانی
نتیجه گیری : فراماسونها، دور کردن انسانها از دین را با هدف خالی کردن آنها از هویت انسانی خویش پی میگیرند. زیرا در صورتی که بتوانند بشر را از دین جدا و به خدای متعال بی اعتقاد کنند، وجه تمایز اصلی بشر از دیگر حیوانات را سلب کردهاند و او دیگر نه خدایی دارد که برایش پیامبر و کتاب بفرستد و از نادانی رهایش سازد و نه پیامبر و امامی که به حقیقت رهنمونش نماید؛ در نتیجه همانند گلهای بی چوپان، که چند گرگ گرسنه از چند جانب به آن حمله ور شوند، نابود خواهد شد. در این صورت، شیاطین انس و جن به راحتی آموزههای شیطانی خود را به او دیکته میکنند. به عبارت دیگر بشر را از آسمان، جدا ساخته زمینی میکنند و به جای دین الهی، آیین دست ساخت بشر را در وی نهادینه میسازند. روشن است که بشر گریخته از آموزههای الهی، دیگر به هیچ حقیقتی پایبند نخواهد بود و در نتیجه، با روی آوردن به نسبی گرایی، پیرو هوی و هوس خویش خواهد گردید.
جان کلام فراماسونری درخصوص دین و وحی و جایگاه آن در زندگانی بشر، در نشریه گرانداوریان چنین آمده است: "در محفل محترممان یکی از برادرها چنین پاسخ گفت: خالقی را که از من خواستار انجام وظایفی باشد نمیشناسم. دراثنای آزمون او را تحت فشار قرار دادیم، گفت بلی! از نظر من قدرت حاکم بر کائنات با انسانها حرف نمیزند، وکلایی از بین جوامع انتخاب نمینماید، به من قوانین نوشته شده و کتابها نمیفرستد، از من ادای وظیفه نمیخواهد، از کاری که انجام داده انتظار چیزی ندارد و وظایف و مسؤولیتهای انسان را در برابر همدیگر خلاصه کرده است. از این حرفها به وجد آمدیم و برای این که برادرمان با این همه افکار عالی قربانی کلیسا نشود، فعالیت زیادی کردیم تا به نور و ضیا رسید.» البته از آن جایی که دین و اعتقاد به خدا در فطرت انسانها به ودیعت نهاده شده، به این راحتی نمیتوان از او گرفت. تجربه نیز نشان داده است که با فشار و تهدید نمیتوان کاری از پیش برد. نمونه آن، هجمه سنگین دیکتاتوری آتاتورک و پیروانش به دین و ارزشهای متعالی در ترکیه و تلاش در جهت تحمیل فرهنگ لاییک بر مردم مسلمان آن کشور بود که بی نتیجه ماند. این کشور سرانجام به جایی رسید که "ماسون اعظم، سلامی ایزینداک" فراماسون و اومانیست معروف ترکی که سالها خود در راستای آن سیاستها تلاش کرده بود، لب به اعتراف گشود و گفت: "....حتی رژیمهای شدیدا سرکوبگر هم در رسیدن به هدف خود برای تخریب نهادهای دینی موفق نبوده اند. در واقع خشونت بیش از حد روشهای سیاسی که به منظور نجات جامعه از طریق رهاسازی افراد از عقاید و تعصبات پوچ دینی اعمال شده، نتیجه معکوس داشته است. عبادتگاههایی که آنها قصد بستن آنها را داشتند، امروز پر جمعیتتر از همیشه است و عقاید و تعصباتی را که آنها ممنوع اعلام کردهاند امروز طرفداران بیشتری یافته است. ما در سخنرانی دیگری تأکید کردیم که در چنین مسائلی که با قلب و احساس سر و کار دارد، تحریم و زور اثری ندارد." (فراماهاورن یحیی، سونری جهانی، ص80)
بنابر این فراماسونها معتقدند بهترین راه برای رسیدن به هدف دینزدایی، استفاده از فرهنگ و جنگ نرم و بهترین ابزار آن موسیقی، هنر، سینما، فیلم و تئاتر است. هارون یحیی در این باره مینویسد: "پس از جنگ جهانی دوم، اومانیستها تبلیغات پرشوری در زمینههای علمی، فلسفه، موسیقی، ادبیات، هنر و سینما به راه انداختند. پیامهای جذاب اما توخالی که توسط نظریه پردازان اومانیست ساخته میشد مصرانه بر تودههای مردم تحمیل میگشت. آواز «خیال کن دین وجود ندارد» از خواننده مشهور "جان لتون" تک نواز پر طرفدارترین گروه موسیقی بینلز، مثالی از این مورد است. "خیال کن بهشتی نیست. اگر بکوشی چندان دشوار نیست. زیر پای ما جهنمی وجود ندارد- فراز سرمان تنها آسمان است. خیال کن همه مردم- امروز را زندگی کنند... خیال کن..........." این آواز در چندین نظرسنجی در سال 1999، بهعنوان آواز قرن انتخاب شده و دلیل جدی بر این ادعا است که اومانیزم بدون داشتن هیچ اساس علمی و عقلانی، با استفاده از احساسگرایی، بر تودههای مردم تحمیل میگردد. اومانیزم نمیتواند هیچ ایراد عقلانی به دین یا حقائقی که دین میآموزد وارد نماید. بنابراین سعی میکند از روشهای تأثیرگذار و القاء کننده مانند اینها استفاده کند.( همان، ص61) اومانیستها و فراماسونها که در موضوع محور بودن انسان و نفی دین اشتراک نظر دارند، با شعار برابری و برادری و آزادی در همه عرصهها فعالیت میکنند. آنها دین و ارزشهای دینی را قفلهایی بر دست و پای بشر وانمود کرده، با ترویج مکاتب پوچ اومانیسم و لیبرالیسم، مژده رهایی از آنها را به ملتها میدهند! آنان معتقدند" روابط جنسی برقرار شده بین برادر و خواهر، پسر و مادر، پدر و دختر که برای دستیابی به اوج لذت انجام میشود، جایز است"! (همان، ص 349 به نقل از نشریه نکته) از نظر این مکتب ارتکاب هرگونه کاری که مورد پسند انسان باشد بدون مانع است؛ از این رو، توصیه میکنند "بر افراد با ارادهای که هر رسوایی و هر رذالتی برای آنان مزه بخصوصی به همراه دارد، خرده مگیرید؛ زیرا مثل استخوان برای سگ و مدفوع و زباله برای خوک است" (نشریه ماسون، ش29، ص20). این روش همان روشی است که امروزه در رسانههای ماهوارهای رواج دارد و با برنامههای متنوع و شاد، در جهت نهادینه کردن آنها بر آمده اند.
عملکرد فرهنگی مدعیان اصلاحات در 8 سال حاکمیتشان، نیز این حقیقت را بیشتر نمایان میکند که چرا آنها از مدل ترکیه الگو میگرفتند و در بخش هنر و فیلم و سینما و تئاتر این قدر فعالیت میکردند. آنها میدانستند اجرای تفکرات اومانیستی و فراماسونری از طریق هنر به مراتب تأثیرگذارتر است. اجرای تئاتر ایران زمین در اهواز با دعوت از زنان نیمه برهنه ارمنستانی و فیلمهای نیمه برهنه جشنواره فجر که به مناسبت فجر انقلاب انجام میشد! سندی گویا بر این حقیقت تلخ است که آنها درصدد تابو شکنی از ارزشهای اسلامی بوده اند.
متأسفانه امروز نیز بخش عمده عرصه فرهنگی کشور در دست جریان انحرافی قرار دارد که به اصول و ارزشهای شبه فراماسونری باور دارد و با بودجههای کلان و اهدای جایزه به فیلم سازانی که فرهنگ و ارزشها را تخریب میکنند، دانسته یا نادانسته، همان اهداف را پیاده میکند. وضعیت جشنواره فیلم فجر به جایی رسیده است که سنخیتی با انقلاب و فرهنگ دینی مردم ندارد و کم و بیش این درخواست در حال شکل گیری است که دهه فجر را به این گونه فیلمها آلوده نکنید. از همه زشتتر، اجرای نمایش موهن هدی گابلر در تئاتر شهر بود که با اعتراض گسترده مردم و نمایندگان مجلس متوقف شد. در جدیدترن اقدام هم رئیس کمیسیون فرهنگی دولت -آقای مشایی- با بازیگران و هنرمندان این نمایشنامه موهن ملاقات کرد و پای به اصطلاح درد دلهای آنها نشست! آنها در این دیدار از سانسور چندین باره بر سر صحنه تمرین و همچنین سانسور در اجرای اول این نمایش، و ورود دستگاهی دیگر غیر از این شورا برای تعطیلی این نمایش گلایه کردند و آن را نمونهای از "در خطر بودن امنیت شغلی خود" دانسته، از رئیس کمیسیون فرهنگی دولت درخواست نمودند در زمینه ایجاد شرایط امنیت شغلی بیشتر برای اهالی تئاتر ورود پیدا کند! دیدارهای متعدد رئیس دفتر رئیس جمهور و رئیس کمیسیون فرهنگی دولت با این سری هنرمندان در کنار دیدگاههای انسان گرایانه وی، این احتمال را قوت میبخشد که این حمایتها تصادفی نیست؛ بلکه ادامه همان جریانی است که برای اجرای اهداف خود بهترین عرصه را فیلم و تئاتر و وادی هنر تشخیص دادهاند و البته چون افکار عمومی بیدار است باید با شتاب کمتری که چندان حساسیت برانگیز نباشد اینگونه اهداف را دنبال کرد. از سوی دیگر مواضع... درباره حلیت موسیقی و توجیهاتش در این خصوص و حضور وی در مراسم رقص ترکیه و ارتباطهای باز با هنرپیشهها را میتوان محصول این نوع تفکر دانست که خود را مکلف به انجام وظایف سیاسی, اجتماعی و... که از جانب خدای بزرگ تکلیف شده است نمیداند؛ بلکه ملاک این است که بتوانیم برای جامعه جهانی پاسخی شایسته پیدا کنیم. وی میگوید: «اگر به آرژانتین برویم و بگوییم موسیقی حرام است، اگر گفتند چرا؟ میتوانیم بگوییم چون یک چیزیمان میشود؟» گویا از نظر او ملاک و معیار حرمت یا حلیت موسیقی قرآن و روایت اهل بیت(ع) نیست؛ بلکه معیار، نظر مردم آرژانتین است! البته وی میگوید «موسیقی یک بد نامی دارد، از ساحت موسیقی به دور است، ظلم است، ظلم به آفرینش است!» و موسیقی حرام را هم اگر بپذیرد میگوید «موسیقی حرام مبتذل یک قطره است در برابر اقیانوس موسیقی.» طبیعی است که چنین شخصی با این نگاه و تفکر، زمینه را برای کار هنری چه کسانی فراهم میکند و نتیجه آن هم از پیش معلوم است؛ ادامه همان افسار گسیختگی فرهنگی در کشور که میراث دولت کارگزاران و اصلاحات است و ریخته شدن قبح گناهانی که این روزها در کوچه و بازار رواج یافته و میرود که به یک سنت تبدیل شود.
نویسنده: قاسم روانبخش منبع:/www.partosokhan.ir
قسمت ششم ، تاریخ خبر:4/4/90
کاسموپولوتیسم یا جهان وطنی
یکی از اهداف فراماسونها بلکه مهمترین هدف آنها تأسیس جامعه جهانی بر اساس اندیشههای اومانیستی است. این گروه –همانگونه که قبلاً یادآور شدیم- برای رسیدن به چنین وحدتی با تاکید بر ناسیونالیزم به دینزدایی میپردازند و برای دینزدایی نیز روند تدریجی طی کرده، ابتدا پلورالیزم دینی را مطرح و سپس نفی دین را در دستور کار خود قرار میدهند تا بشر را حول محور بی دینی متحد ساخته، سپس آیینی را که فراماسونها به نام اخلاق بنا کردهاند جایگزین آن سازند. دکتر جیمز اندرسن که تحت تعالیم ژان تئوفیل دزاگولیه، قانون اساسی فراماسونری را در سال 1723 تدوین کرد، در اینباره میگوید: تا قبل از وضع این قانون، فراماسونها در هر کشوری از دین و شعایر مذهبی همان کشور پیروی میکردند؛ با وضع این قانون فراماسونها بر آن شدند که دین خود را به یک سو نهاده و مذهب واحدی را اختیار کنند که همان پیروی از اخلاق و فضیلت باشد! بر اساس ماده یک قانون اساسی اندرسن، «درباره خدا و مذهب یک نفر ماسون به حکم شخصیت خود مجبور است از قانون اخلاق پیروی کند و اگر این هنر ماسونی را خوب درک کند هرگز ملحدی احمق و فاجری بیدین نخواهد شد و بر خلاف وجدانش رفتار نخواهد کرد.» (بررسی فراماسونری، انتشارات دفتر پژوهشهای فرهنگی) فراماسونها درباره این آیین که آن را دین جهانی میدانند، میگویند: «امروز یک دین جهانی متولد میشود، به آرامی میتواند شعور را به معنای واقعی کلمه ارضا کند... به موازات دین جهانی، اخلاقیاتی متناسب با این جهانبینی ایجاد خواهد شد... چنین دینی انسانها را در جهان متحد خواهد ساخت. این دین فراماسونری است. این دین از طریق قلبها منتقل خواهد شد... (هارون یحیی، فراماسونری جهانی، ص191) ماسونها میخواهند از تمام جهان معبدی بسازند؛ اما معبد مورد نظر آنها معبد دین واقعی نیست بلکه معبد اومانیزم است و رؤیای آنها جهانی است که در آن انسانیت پرستش شود. این دین نوین بر اساس اصول اخلاق اومانیستی و غیر الهی ترسیم شده است. ماسون اعظم ترکیه، سلامی ایزپنداک، در اینباره مینویسد: «طبق نظر ماسونری، به منظور رهاییدن انسان از اخلاقی که بر پایه منابع ماوراء طبیعه دینی است، باید اخلاقیاتی پیریزی کرد که بر پایه عشق به انسان باشد که نسبی نیست. ماسونری در اصول اخلاقی سنتی خود گرایشهای ارگانیک انسان، نیازها و ارضاهای او، قوانین زندگی اجتماعی و سازمانهای آن، وجدان، آزادی، عقیده و بیان و نهایتاً همه چیزهایی که موجب ایجاد زندگی طبیعی میگردند را لحاظ کرده است. به همین دلیل، هدف او ترویج و تثبیت اخلاق انسان مدار در تمام جوامع است.» (فراماسونری جهانی، ص78) محمود هومن، فرمانروای شورای عالی ایران و فراماسون مشهور نیز در همین راستا با ترویج ناسیونالیزم پیشرفته، به نوعی وحدت فرهنگی یا کاسموپولیتیسم (حکومت جهانی) میرسد. وی با ارائه تعریفی از میهن ضمن رد نظراتی که میهن را به خاک، نژاد، زبان و... محدود میکند میگوید: "... میهن جایی است که من در آنجا تربیت یافتهام و در آنجا اخلاق انسانی و تاریخ یک دسته از انسانها با یکدیگر هماهنگ شده است. اخلاق انسانی مفهومی کلی است و درباره همه انسانها درست است." (تاریخ تحولات سیاسی ایران، ص588-590 به نقل از استاد مؤسسه مطالعات تاریخ... گفتار بزرگ فرمانروای آیین اسکاتی در جشن طریقت 1351، ص6)
لیدر جریان انحرافی نیز در موارد متعددی از حکومت جهانی دم میزند و در ذهن مخاطب اینگونه تداعی میشود که منظور وی از حکومت جهانی حکومت حضرت ولی عصر(عج) میباشد ولی تاکید او بر تمام شدن دوره اسلامگرایی و اینکه ضرورتی ندارد برای رسیدن به حقیقت از پوسته اسلام عبور کرد و مسلمان شد تا به حقانیت رسید، این احتمال را تقویت میکند که مراد وی از حکومت جهانی، حکومت حضرت مهدی(عج) نیست بلکه همان است که فراماسونها و اومانیستها آن را مطرح میکنند. او آینده بشر را بهگونهای ترسیم میکند که بر جامعه جهانی اومانیستها منطبق میشود. وی میگوید: "جامعه آینده بشری متعلق به همگان است. هر مشرب فکری، هر مذهب فکری، هر مسلکی، هر منطقی، هر دینی، هر چه که در دنیا وجود دارد و دارای صبغه فکری است، آرم و نشان فکری دارد و پیام فکری دارد. تنها در صورتی که بتواند جامعه جهانی را با هم ببیند و همه انسانها را محترم بشمارد این آینده از آن اوست، در این آینده (چون آینده از آن مردم است) هیچ جامعهای در آینده برتر از دیگران نیست، هیچ کسی. در آینده، کشور معنا ندارد، نژاد معنا ندارد و آینده، آینده آنهاست.» بر این اساس و از منظر وی، مهدویت منحصر به جریان مذهبی نمیشود بلکه حرکت انسانها به سوی یکدیگر و همایش آنها از هر زاویهای که اتفاق بیفتد مهدویت است! به عبارت دیگر میتوان قالب را حفظ کرد و در درون آن وحدت فراماسونری و اومانیستی ریخت که همه انسانها با انگیزه انسانی به سوی همدیگر میروند! او در اینباره میگوید: «مسأله مهدویت صرفا یک بحث مذهبی و معنوی نیست که کسی بخواهد آن را بپذیرد یا نپذیرد و به آن ایمان بیاورد یا نیاورد. مسأله مهدویت همان همایش انسانها و همدلی آنها برای رسیدن به رفاه و آسایش و آرامش انسانهاست.» (سخنرانی در همایش مهدویت و مدیریت جهانی) بنابراین گرچه نامبرده سخن خود را با اللهم عجل لولیک الفرج و... آغاز میکند و از حکومت جهانی نیز سخن به میان میآورد ولی قراین و شواهد فوق نشان میدهد که این شعارها به کاسموپولوتیسم و جهان وطنی فراماسونها نزدیکتر است تا حکومت جهانی امام زمان(عج). و شاید به همین دلیل است که به جای حضرت ولی عصر(عج) از انسان کامل نام برده میشود که بر انسان کامل نوعی نیز انطباق مییابد.
نویسنده: حجت الاسلام قاسم روانبخش. ادامه دارد...
قسمت پنجم ، تاریخ خبر:24/3/90
علل طرح تفکر ناسیونالیزم در ایران
ب. بر اندازی ادیان، رسالت اصلی ماسون ها : همانگونه که پیشتر متذکر شدیم ماسونها برای تخریب دین و نابودی آن از استراتژی گام به گام و تدریجی استفاده کرده، سعی میکنند در طی چند مرحله، هویت دینی بشر را بگیرند و سپس او را بسان بردهای بی اراده در اختیار خود بگیرند. در ابتدا با نیرنگ و فریب، خود را طرفدار دین وانمود میکنند و سپس در مرحله دوم از طریق پلورالیزم دینی با حقانیت مطلق اسلام به مخالفت بر میخیزند و سرانجام به جنگ اصل دین و دین خواهی میروند و در مرحله نهایی انسان را به جای خدا مینشاند و برای پرستش به بشر پیشنهاد میکنند.
در همین راستا قانون اساسی فراماسونری که در سال 1723 م، توسط آندرسن و دزاگولیه نوشته شده است، عملا دین و مذهب را کنار گذاشته است. در قسمتی از قوانین ماسونی آمده است: «بنایان در روزگار باستان، دین وکیش و ملت را هرچه بود گردن مینهادند ولی اکنون نیک بختی را در این یافتند که دین و کیشی را گردن نهند که تمام مردم بر آن اتفاق داشته باشند و آراء و عقاید خاص خود را کنار نهاده ترک گویند...» (کتاب صبح، ص45-44) مهمترین تکلیف لژ بزرگ انگلستان دین رهایی laisme است زیرا از نظر آنها با قیود مذهبی، اهداف ماسونی هرگز پیش نخواهد رفت. از این رو ماسونهای انگلیسی از ماده 17 موافقتنامه سپتامبر 1929استفاده کرده، میگویند «در لژها نباید به هیچ وجه راجع به مسائل مذهبی و سیاسی صحبت شود.» (کتاب صبح، ص24) قانون اساسی ماسونی، مذاهب و فرق دینی را رها کرده و فراماسونهای جدید را از حیث نداشتن مذهب آزاد گذاشت و «رفاقت» و «کانون اتحاد» را جایگزین «اتحاد مذهبی» نمود. «... فراموشخانه جدید از وحی و الهام و از اصول مذهبی دفاع نمیکند و اخلاقی که ترویج مینماید اجتماعی است و تباینی را که بین عالم ارضی و عالم فوق الطبیعه بوده از بین میبرد و دیندار و مقدس را کسی میداند که حقیقت را بهطور صحیح درک کرده باشد و بالاخره به جای یک «مذهب روحانی» یک «مذهب عقلی» را پیشنهاد و ترویج میکند. این فراماسونری اماکن دینی را خراب نمیکند ولی بهوسیله ترقی دادن افکار و اذهان به سوی خود، مهیای جانشینی آنها میشود.» (همان، ص47)
در واقع «هدف نهایی فراماسونری این است که میخواهند دین را به طور کامل تخریب کرده، جهانی اومانیست براساس تقدس انسانیت ایجاد کنند آنها میخواهند نظم نوینی براساس غفلت بنا کنند که در آن مردم خدایی که آنها را آفریده انکار کنند و به خود مقام ربوبیت بدهند این هدف فلسفه وجودی ماسونری است.... نشریه ماسونی آینه این وضعیت را «معبد عقاید» نام نهاده است». (فراماسونری جهانی، هارون یحیی، ص82) این دین جدید فراماسونها دارای ویژگیهای اخلاقی است که همه انسانها در سراسر جهان ملزم به اجرای آن و التزام عملی به آن هستند .
هارون یحیی درباره این ویژگیها از قول آنها چنین مینویسد: «امروز یک دین جهانی متولد میشود، به آرامی میتواند شعور را به معنای واقعی کلمه ارضا کند... به موازات دین جهانی، اخلاقیاتی متناسب با این جهانبینی ایجاد خواهد شد... چنین دینی انسانها را در جهان متحد خواهد ساخت. این دین فراماسونری است. این دین از طریق قلبها منتقل خواهد شد...» (همان،ص 191)
ج. مکانیزم جریان دین زدایی: مکانیسم جریان دینزدایی تدریجی بدینگونه است که ابتدا عنوان میشود مراد از معمار بزرگ جهان همان خداوند است، سپس اعلام آزادی مذهب درمراسم ماسونی و ترویج تساهل در زمینه اعتقادات مذهبی، و مرحله بعد ترویج نظریه اعتقاد به خداوند بدون اعتقاد به انبیا و ادیان یعنی «دئیسم» است که همزمان با آن آیین مسخ شده یهودیت و مسیحیت نیز در بین افراد به شکل غیر مستقیم و در قالب رمز و برخورد سمبلیک ترویج میشود. برای کسانی که به ساحل عرفان رسیدهاند، دیگر عبارت تولد ادیان مفهومی ندارد، آنها بر ماورای دین مسلط شدهاند. از نظر آنان وابستگی به دین و مذهب خاصی بیمورد است. (تاریخ تحولات سیاسی ایران، موسی فقیه حقانی و موسی نجفی به نقل از فراماسونری و یهود، ص266) دکتر اشینداغ فراماسون ترک نیز با تأیید این روش تدریجی مینویسد: «ماسونی به ایمان و عقائد شخصی هیچ برادری مداخله نمیکند. هر ماسون برابر تمنیان روحی خود دینی را پذیرا میشود. در این خصوص آزادی کامل دارد. در افکار سیاسی نیز وضع به همین منوال است. ما در ماسونی این طرز شروع را قبول داریم ولی در مراحل بعدی و با گذشت زمان و پیشروی درجات ماسونی موافق با تکامل تدریجی و احراز هویت ماسونی در رسیدن به عقائد مشترک هستیم. از نظر ما، ماسونی نمونههای گوناگون انسانی را در بر میگیرد. و با القای اصول و پرنسیبهای اصلی آنان را پرورش داده و بار میآورد، میتراشد و صیقل میدهد، متحول میکند، و آنها را برای رسیدن به حکمت و عرفان یاری میدهد، با این اوصاف، ماسون فعلی جدا از بیگانه اولیه، به صورت شخصیت دیگری درآمده و به عرفان میرسد. ماسونی از طریق علم و حکمت و عقل موجبات تحول افکار و عقاید انسان را فراهم میآورد. میتوان گفت ماسونی یک مؤسسه آدمسازی است. (همان، به نقل تز همان نشریه، همان صفحه)
برخورد فراماسونری با دین موجب عکس العملهای شدیدی در جوامع دینی گردید و فریاد از مجامع دینی برخاست و رؤسای مذهبی، اشاره آندرسن را به «دینی که همه مردم بر آن اتفاق داشته باشند» طرحی برای دور افکندن مسیحیت تلقی کردند و هدف اصلی فراماسونری را نابود ساختن تعلیمات دینی دانستند( کتاب صبح، ص45_ 44) در واقع مسیحیان نیز همانند پیروان سایر ادیان بهخوبی به این واقعیت دست یافتند که پلورالیزم دینی پیش زمینهای برای کنار گذاشتن ادیان از جمله مسیحیت است.
نویسنده: قاسم روانبخش. ادامه دارد...
قسمت چهارم ، تاریخ خبر:8/3/90
چرا انگلیس منشور کوروش را که به شاه نداد به مشایی داد
اشاره: در بخش های قبلی در باره نشانه های فراماسونری در جریان انحرافی نکاتی را یاد آور شدیم و نوشتیم که بسیاری از سخنان لیدر جریان انحرافی بر اصول و مبانی فراماسونری منطبق است که می توان مهم ترین آ ن ها را اومانیزم، ناسیونالیزم، پلورالیزم و دییسم و دین زدایی دانست. در باره ناسیونالیزم در دو قسمت قبل مطالبی را تقدیم خوانندگان محترم کردیم و در این شماره بخش دیگری در رابطه با علل طرح تفکر ناسیونالیزم در ایران به محضرتان تقدیم می شود. * علل طرح تفکر ناسیونالیزم در ایران : در بخش های پیشین آوردیم که استکبار برای مبارزه با انقلاب اسلامی که بر اساس مکتب ناب اسلام محمدی (ص) در ایران شکل گرفته و با شتاب زاید الوصفی در حال پیشروی در خاور میانه و جهان است، در صدد پیدا کردن راه حلی است که بتواند این حرکت عظیم را متوقف یا از سرعت آن بکاهد. در این راستا سازمان ها و مجامع تحت سیطره غرب بویژه آمریکا دست به کار شده اند و با تشکیل اتاق فکرهایی در حال تحقیق و مطالعه اند. از اینرو این کارشناسان علاوه بر تحقیقات علمی ، به تحقیقات میدانی نیز می پردازند تا هم راه حل های عینی بیابند و هم نتایج اجرای ایده های خود را از نزدیک ملاحظه کنند. یکی از این دانشمندان ریچارد رورتی، فیلسوف ارشد پراگماتیست آمریکایی است که درسال 86 به ایران آمد و از محافل دانشجویی و آکادمیک ایران دیدن کرد؛ او پس از دیدار خود در مصاحبه ای با روزنامه "کوریره دلاسرای ایتالیا" ملی گرایی را تنها پاد زهر در مقابل اسلام گرایی در ایران شناخته و پیش بینی کرده است که اشراق گرایی اسلامی به زودی در ایران پا خواهد گرفت. این فیلسوف فقید آمریکایی حکمت طرح نظریه ملی گرایی و ناسیونالیزم را این گونه توضیح می دهد که " نیروهای سکولار ایران چاره ای به جز جستجوی مخرج مشترک های دیگری بر پایه ملی گرایی ندارند. زیرا در کشورهایی چون جمهوری اسلامی ایران که حکومت در اختیار مذهبی ها قرار دارد، نیروهای سکولار برای مقابله با کسانی که سعی دارند مذهب را به وجه مشترک جامعه تبدیل کنند، چاره ای به جز جستجوی مخرج مشترک های دیگری بر پایه ملی گرایی ندارند، زیرا نسبت گرایی و گذشت از ریشه های ملی هرگز نخواهند توانست در مقابل مذهب گرایی قد علم کنند." ( سایت بی باک28 /2/90) این تز سال ها در دولت آقای خاتمی با شعار ایران و ایرانی گری و شعار ( ایران برای همه ایرانیان) به تجربه گذاشته شد که در نهایت به شعار جمهوری ایرانی در فتنه 88 انجامید. اما نتوانست در میان ملت ایران جایی باز کند، زیرا مطرح کنندگان آن عمدتا افراد مساله دار و دارای پرونده های ملی گرایانه ای بودند که ریشه آن ها به احزاب منحله نهضت آزادی و جبهه ملی باز می گشت که حضرت امام (ره) ارتداد آن ها را از سال ها پیش رسما اعلام کرده بود. از آن جایی که بر اساس این نظریه تنها محور مشترکی که می تواند گروه های سکولار را پای مقابله با اسلام گرد هم جمع کند محور ملی گرایی است، در دولت احمدی نژاد نیز بهترین پاد زهر را استمرار همان استراتژی یافتند با این تفاوت که این بار در دولت اصول گرایی آن را در قالب دینی و اعتقادی مطرح کردند. آقای مشایی مشاور و رییس دفتر رییس جمهور اصول گرا و مکتبی با حمایت رییس جمهور با طرح" مکتب ایران" ناسیونالیزم را وارد فاز دیگری کرد. این حرکت که در داخل به ترویج از کوروش و ایرانی گری و جشن های نوروز و مکتب ایرانی پرداخته است در خارج نیز به شدت مورد حمایت قرار گرفته است. دو ماه پیش از طرح مکتب ایران، فیلم "شاهزاده ایرانی" با یک رستم دستانی یهودی و تهمینه ای انگلیسی، توسط کمپانی دیزنی آمریکا روی صحنه رفته بود و اندکی پس از آن، انگلیسی ها که حتی پیش از انقلاب هرگز حاضر نمی شدند منشور کوروش را به شاه ایران بدهند؛ تنها به خاطر گل روی جناب مشایی حاضر شدند برای مدت 4 ماه بدون اخذ کرایه آن را دراختیار جمهوری اسلامی قرار دهند واقعیت آن است که مطرح شدن "مکتب ایرانی" در سال 1389 ، چیزی جز انحراف از اصول اسلام و ایران نبوده است. و از زمان مطرح شدن آن موفقیت هایی نیز برای استکبار داشته است زیرا مکتب ایرانی در داخل با اسلام مبارزه می کند و در خارج با جمهوری اسلامی ایران. از زمان طرح آن، فضای ضد ایرانی در میان جهان عرب افزایش یافت که از آن جمله است موضع گیری های ضد ایرانی مسئولین امارات و سفیر عربستان در مصر که گفته بود ایرانی ها رویای امپراطوری پارس را در سر می پرورانند. حقیقت حکمت طرح موضوع ناسیونالیزم در ایران در بیان یک نویسنده دیگر آمریکایی که این روزها در خانه مجلل اهدایی از سوی رحیم مشایی در اصفهان زندگی می کند روشن تر می شود. ریچارد فرای یهودی در مصاحبه ای با شبکه امریکایی CNN در پاسخ به سوال جهت دار مجری این شبکه (آسیه نامدار)، مبنی بر این که "ایرانی که شما از آن صحبت می کنید زیر سلطه ملاها و آیت الله ها قرار دارد"، اظهار داشت که حکومت مذهبی در ایران نیز از بین می رود و همه چیز تغییر می کند. این آمد و شد حکومت ها در گذشته نیز بارها وجود داشته است." ( سایت رجا نیوز18 آبان 89) 3. دین ستیزی و تلاش در جهت حذف دین: یکی از اهداف فراماسون ها حذف دین از جغرافیای فکر و زندگی بشر و جایگزینی ارزش های دیگر به جای آن است. ماسون ها سعی می کنند در یک فرآیند طولانی مدت و طی مراحلی به این هدف دست یابند. در مرحله اول چنین القاء می کنند که دین امر مطلوبی است و هرکس دین نداشته باشد حق ورود به لژ فراماسونری و عضویت این سازمان را ندارد ولی در مرحله دوم با ترویج پلورالیزم دینی در صدد کم رنگ جلوه دادن دین حق بر آمده و سرانجام به انکار اصل دین و پذیرش ماتریالیزم و الحاد می پردازد. شهید مطهری در این باره می فرمایند "هنگامی که یک نهضت اجتماعی اوج می گیرد و جاذبه پیدا می کند و مکتب های دیگر را تحت الشعاع قرار می دهد، پیروان مکتب های دیگر برای رخنه کردن در آن مکتب و پوساندن آن از درون، اندیشه های بیگانه را که با روح آن مکتب مغایر است وارد آن مکتب می کنند و آن مکتب را به این ترتیب از اثر و خاصیت می اندازند و یا کم اثر می کنند... نفوذ و نشر اندیشه های بیگانه... خطری است که کیان اسلام را تهدید می کند (کتاب نهضت های اسلامی در صد ساله اخیر ( ص 90 ـ 92 ) همان گونه که ذکر شد فرقه ماسونی در مرحله دوم برای نابودی دین با طرح تکثرگرایی دینی تلاش می کند حقانیت مطلق اسلام را زیر سوال ببرد و سطح آن را در کنار ادیان تحریف شده و حتی انحرافی و دست ساخت بشر، پایین بیاورد تا زمینه ای فراهم شود که بتوانند در مراحل بعدی آن را از میان بردارد. از این رو در موضوع دین ستیزی ابتدا به موضوع پلورالیزم می پردازیم و سپس دییسم و نفی کامل دین از سوی فراماسون ها را مورد بحث قرار می دهیم. الف . پلورالیزم و تکثر گرایی دینی :یکی از اهداف میانی فراماسون ها پلورالیزم دینی است تا زمینه را برای از میان برداشتن همه ادیان بویژه اسلام فراهم کنند. وقتی اعتبار اسلام در حد اعتبار ادیان تحریف شده و انحرافی پایین آورده شود، عملا ارزش اسلام و آموزه های آن زیر سوال رفته است. در همین راستا ماسون ها ادعا می کنند فراماسونری مادر همه ادیان و مذاهب جهان است. نویسنده کتاب صبح می نویسد: " لژ اسکاتلند آمریکا معتقد است که تمام ادیان و مذاهب جهان از فراماسونری سرچشمه گرفته و در همین لژ تابلویی برای نشان دادن این موضوع نقاشی شده که به وسیله اشکال و علائم فراماسونری به اصطلاح ثابت می کند که تمام مذاهب از مواهب فراماسونری برخوردار گردیدهاند!"( کتاب صبح، به نقل از گزارش سفر میرزا صالح شیرازی به کوشش همایون شهیدی ص 358) از سوی دیگر ماسون ها سعی دارند نظریات آن ها در مورد موضع ضد دینی و تفکرات الحادی آن ها، به مطبوعات سرایت نکند، بلکه به عکس برای جذب همه طرفداران ادیان سعی می کنند با تبلیغ پلورالیزم دینی چنین وانمود کنند که طرفدار دین و ارزش های الهی هستند آن هم تمام ادیان الهی! پاسخ مولکوس به خبرنگار نشریه «نکته» حاوی مطالبی است که می تواند این حقیقت را بخوبی بر خوانندگان مکشوف سازد. وی در پاسخ به این پرسش خبرنگار که می پرسد: " در بین افکار عموم، بیدینی و لامذهبی ماسون ها شایع است؟" می گوید: " نه خیر اشتباه است. مسأله کلا برعکس جلوه داده شده، ما برای قبول عضو شرایطی داریم و اولین شرط هم، دیانت فرد است. یعنی کسی که معتقد به خدای متعال و قدرت لایزال او نباشد نمی تواند وارد جرگه ما شود. در صورتی که این فرد ملحد و لامذهب باشد، نمی توانیم او را بپذیریم." سپس بر این اصل پلورالیستی تاکید می کند و می گوید " البته می تواند مسیحی، موسوی (کلیمی)و یا مسلمان باشد." ( مبانی فراماسونری، یحیی هرون ص 195 به نقل از نشریه نکته، ش 40، ص 31) این درحالی است که ماسون ها رسما دین را انکار کرده و پیروان خود را به پذیرش فراماسونری که آن را فلسفه واحدی می دانند که در سراسر دنیا جریان پیدا خواهد کرد، دعوت می کنند آن ها می گویند " ماسونی دین نیست بلکه یک فلسفه است برحسب ماهیت حقیقی بایستی برتر از مؤسسات دینی واقع شده باشد. "( همان، ص 199 ، نشریه شرق بزرگ، ش 19، ص 17) جریان انحرافی که رحیم مشایی آن را رهبری می کند در یک فرآیند حساب شده و ظریفی شبیه همان سناریو را دنبال می کند. وی ابتدا با عنوان و تابلوی دین و امام زمان (عج) و ولایت و با چهره ای مذهبی و در حال ذکر این گونه القا می کند که به شدت مذهبی است. ولی کدهایی در صحبت هایش وجود دارد که نشان می دهد همانند فراماسون ها به تدریج در جهت دین زدایی و سکولاریسم افراطی به پیش می رود. وی در این مرحله مانند فراماسون ها از پلورالیزم دینی و حقانیت همه ادیان سخن به میان می آورد و می گوید: "این که مسلمانها بگویند کار ما درست است بقیه اشتباه میگویند یعنی 5/5 میلیارد انسان را از دایره انسانیت خارج کنیم." ( سایت شخسی مشایی، سخنرانی در مراسم ثبت میراث معنوی نیمه شعبان1387 ) وی در واقع در این سخنرانی بر همان پلورالیزم دینی تاکید کرده، حقانیت را به همه ادیان می دهد تا پیروان آن ها از دایره انسانیت خارج نشوند!. وی سپس بر پلورالیزم دینی و تکثر گرایی دینی و حقانیت همه ادیان سوگند می خورد و ادعا می کند که هر گونه صف بندی ادیان باطل است" به تمام نمازهایی که خواندهام قسم میخورم منطقی که صفبندی میکند باطل است، باطل است، باطل است." این در حالی است که قرآن بر حقانیت مطلق اسلام و نفی حقانیت سایر ادیان تاکید می کند و می فرماید " ان الدین عند الله الاسلام " و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الآخرة من الخاسرین" دین فقط در نزد خدا اسلام است و هر کس دینی غیر از اسلام بپذیرد از او پذیرفته نیست و در آخرت از زیان کاران است. "( آل عمران آیات 19و 85) مشایی در این بخش از سخنانش، حاکمیت دین واحد و حق را غیر ممکن دانسته می گوید" این دوره ای نیست که هر کسی بخواهد یک دینی را در دنیا فراگیر بکند. اصلاً مکانیزمش کو؟ ما که در خواب زندگی نمی کنیم. این را به همه پیروان همه ادیان می گویم نه فقط به اسلام و مسیحیت و به یهود . به عالیجناب پاپ هم گفته ام. گفتم این راه، راه درستی نیست که ما امروز بخواهیم پیروان اسلام را زیاد بکنیم یا پیروان مسیحیت را زیاد بکنیم و گمان می بریم که در این رقابت ما چه چیزی را از خدا می گیریم؟ کی خدا به ما جایزه می دهد؟ مگر بین مسیح و پیامبر ما رقابتی وجود دارد که بین دستگاه های دینی اسلام و پیروان مسیحیت رقابتی برای سرزمین (توسعه ای) باشد؟ این خطاست. آینده روشن است. جهان در حال هم افزایی و همایش انسان هاست .این اجتناب ناپذیر است. هیچ کس قادر نیست مانعش بشود. این سرنوشت مردم و بشر است . (همان، سخنرانی در همایش نوآوری و شکوفایی در صنعت گردشگری مرداد 1387) پس بنابر این از نظر مشایی امروز ما مسلمانان وظیفه ای در برابر اسلام نداریم زیرا میان ادیان رقابتی وجود ندارد؛ همه برابرند! تنها امتیازی که می تواند دینی آن را داشته باشد و آن را بر سایر ادیان برتری دهد این است که در آن جامعه جهانی با هم دیده شود و به همه انسان ها احترام بگذارد. " جامعه آینده بشری متعلق به همگان است. هر مشرب فکری، هر مذهب فکری، هر مسلکی ، هر منطقی، هر دینی، هر چه که در دنیا وجود دارد و دارای صبغه فکری است، آرم و نشان فکری دارد و پیام فکری دارد تنها در صورتی که بتواند جامعه جهانی را با هم ببیند و همه انسان ها را محترم بشمارد این آینده از آن اوست، در این آینده (چون آینده از آن مردم است) هیچ جامعه ای در آینده برتر از دیگران نیست،" ( همان) در این سخن بخوبی روشن است که او همه ادیان و گرایش های فکری را در حد هم می پندارد و به جامعه ای می اندیشد که اصالت انسان در آن کاملا لحاظ شده باشد و فقط انسان ها در آن محترم باشند و از نظر وی، جامعه برتری به نام اسلام و مسلمانان وجود ندارد. اسف بار تر این که مشایی حتی در برخی موارد، پیروان سایر ادیان را نیز از مسلمانان به حق نزدیکتر معرفی می کند و با طرح این سوال که " آیا در جامعه اسلامی همه اندیشهها یکسان است؟" می گوید" به قول بعضیها، بعضی مسلمانها از نظر مبانی فکری شاید از ما دورتر باشند!"( همان) نویسنده: قاسم روان بخش. ادامه دارد...
قسمت سوم ، تاریخ خبر:1/3/90
نسبت سنجی مکتب ایرانی جریان انحرافی با اصل ناسیونالیسم فراماسونری
اشاره: در قسمت قبل درباره یکی دیگر از مبانی فراماسونری یعنی ناسیونالیسم بحث کردیم و مقررشد که در این قسمت، سخنان جریان انحرافی دولت را در این باره با این مبانی مطابقت دهیم. اکنون بخش دوم این مبحث تقدیم خوانندگان محترم میگردد.
ب. تطبیق آرای جریان انحرافی و نفوذی در دولت بر اصل ناسیونالیسم فراماسونری :
تطبیق نظریات جریان انحرافی با آرای ماسونها یک روش کاملا مستند و علمی است. اسفندیار رحیم مشایی در این راستا در همایش ایرانیان خارج از کشور، مکتب ایران را به جای مکتب اسلام نشانده، میگوید:"من اصرار دارم برمکتب ایران، بعضیها ممکن است بر من خرده بگیرند که تو چرا نمیگویی مکتب اسلام، مکتب اسلام دریافتهای متنوعی از آن وجود دارد. دریافت ناب از حقیقت ایمان و حقیقت توحید و حقیقت اسلام، مکتب ایران است؛ باید از این پس ما مکتب ایران را به دنیا معرفی کنیم"(سایت شورای عالی ایرانیان،14/5/89) پس از آن که علما و بزرگان دین از جمله آیت ا... مصباح درباره این اظهارات غیر اصولی و منحرف موضع گرفته تصریح کردند" کسانی که بی شرمانه شعار مکتب ایران را میدهند خودی نیستند" درصدد توجیه و تاویل سخنان خود بر آمده میگوید" این حرف من (مکتب ایرانی ) حرف جدیدی نبود بلکه حرف امام است. امروز حرفهای مختلفی در دنیا به نام اسلام زده میشود؛ آیا ما قبول داریم؟ بلکه اسلامی را قبول داریم که در ایران مستقر است "( سایت استقامت17/8/2010) به دنبال این توجیهات، رئیس جمهور نیز به کمک وی آمد و گفت: منظور رحیم مشایی مکتب اسلام ناب محمدی(ص) است که امروز کانون آن ایران است. ولی موضع گیریهای بعدی، نشان داد که توجیهات فوق به دلیل ترس از افکار عمومی و افشا نشدن اهداف پشت پرده آن است.
بی تردید مبدع مکتب ایران امام(ره) نیست؛ بلکه این یک اتهام ناجوانمردانه است. امام(ره) همواره بر مکتب اسلام ناب محمدی(ص) تاکید میفرمود و مطرح کنندگان جمهوری ایرانی و مکتب ایران را عمال خارجى میدانست: " اینها مىخواهند که این جمهورى اسلامى که از آن مىترسند و اربابانشان هم از همین جمهورى اسلامى، از اسم اسلام، مىترسند [نباشد] ولهذا عمالشان به این راه افتادند که لازم نیست جمهورى «اسلامى» باشد، خوب، «جمهورى» باشد؛ «جمهورى ایرانى» باشد؛ «جمهورى دمکراتیک» باشد. این براى این است که اینها از اسلام مىترسند، از اسلام آن چیزهایى که باید نبینند دیدند، اسلام تودهنى به آنها زد و بیرونشان کرد از مملکت! اینها از این مى ترسند. ولهذا کوشش مىکنند خودشان و عمالشان، که به هر صورت هستند، آن هایى که به هر صورت هستند، کوشش مىکنند که این کلمه «اسلام» تو کار نباشد؛ هرچه مى خواهد جایش باشد. اینها راضى هستند که هرچه جاى کلمه «جمهورى اسلامى» هرچه مىخواهید بگذارید؛ اسلام نباشد؛ دیگر هرچه مىخواهد باشد ( صحیفه نور، ج8، ص: 44 )
مبدع مکتب ایران کیست؟ مبدع مکتب ایران یک مورخ یهودی به نام "ریچارد فرای" است. وی از زمره مورخانی است که در سده اخیر درباره تاریخ باستان و اسلام و ایران به تحقیقات پرداخته است. این دسته از مورخان که فارغ از ملیتشان، همگی یهودی هستند، منبع اصلی ایران شناسی شناخته میشوند به گونهای که بدون استناد به کسانی مانند فرای، پوپ، کریستن سن، اشمیت، آستروناخ، کخ، گیرشمن و... نمیتوان در باره ایران باستان سخن گفت. این افراد که همگی هویتی مشکوک دارند، عامل اصلی شناساندن تاریخ ایران بخصوص دوره باستان آن شناخته میشوند تا حدی که آنها تاریخ ایران را بهتر از مردم کشورمان میشناسند. این تاریخ سازی که با دامن زدن به ناسیونالیسم ایرانی در سایه تحریف و یا اغراق در باره وقایع گذشته انجام شده، ریشه بسیاری از مشکلات کنونی به ویژه در بین روشنفکران ایرانی به شمار میآید و همزیستی مسالمت آمیز مردم ایران را که سالها در پناه آموزههای قرآن به خوبی با همسایگان مسلمانشان زیسته اند، هدف قرار داده است. درباره سوابق "فرای" کافی است گزارش وزارت اطلاعات در سال 1376 در کتاب "هویت" ملاحظه شود؛ در صفحه 131 این کتاب آمده است: «ریچارد فرای چندی پیش به دعوت و تلاش برخی روشنفکران داخلی به ایران سفر کرد و در طول اقامت خود در تهران با استفاده از برخی عناصر نا آگاه اقدام به جمعآوری گسترده اطلاعات محرمانه کرد. ریچارد فرای که همکاری به ظاهر علمی او با سیا امری آشکار است، در این سفر تا آن جا پیش رفت که حتی برای جذب برخی مدیران اجرایی و آموزشی کشور اقدام کرد که البته این تلاش با برخی هوشیاریها ناکام ماند. وی همچنین نویسنده کتاب "عصر زرین فرهنگ ایرانی" و بنیانگذار مرکز مطالعات خاورمیانه در آمریکا میباشد. فرای در مصاحبهای با شبکه امریکایی CNN در پاسخ به سؤال جهتدار مجری این شبکه (آسیه نامدار)، مبنی بر این که "ایرانی که شما از آن صحبت میکنید زیر سلطه ملاها و آیت اللهها قرار دارد"، اظهار داشت که مردم خوب و مردم بد در همه جای جهان وجود دارند و حکومت مذهبی در ایران نیز از بین میرود و همه چیز تغییر میکند. این آمد و شد حکومتها در گذشته نیز بارها وجود داشته است." (سایت رجا نیوز، 18 آبان 89)
فرای از اعضای هیات مشاوران بنیاد مطالعات ایران وابسته به اشرف پهلوی بوده و همکاری به ظاهر علمی او با سازمان سیا پس از جنگ جهانی دوم در قالب مؤسساتی چون "اداره خدمات استراتژیک" وابسته به این سازمان امری آشکار است. وی با دعوت رحیم مشایی در همایش ایرانیان خارج از کشور شرکت کرد و با پیشنهاد مشایی خانه مجللی در شهر اصفهان از سوی رئیس جمهور برای اقامت به او اهدا گردید! اکنون روشن میشود که منادیان مکتب ایران، از ابداع چنین اصطلاحی چه هدفی را دنبال میکنند. منظور از مکتب ایران در سخنان مشایی اسلام ناب محمدی(ص) نیست؛ زیرا اگر منظور وی اسلام ناب بود نیاز به جعل اصطلاح جدید نبود. شواهد و قراین و مواضع بعدی او نشان میدهد که مرادش از مکتب ایران، همان ناسیونالیسم ایرانی است که به برخی از آن شواهد اشاره میکنیم:
1. مشایی در سخنرانی خود در دوره ریاستش بر سازمان میراث فرهنگی، با تجلیل از همه کسانی که حتی در زمان طاغوت و پهلوی در راستای توسعه فرهنگ ایرانیگری کوشیدهاند گفت: "مایلم قبل از هر چیز تشکر بکنم از همه کسانی که حتی پیش از انقلاب در عرصه توسعه صنعت گردشگری کشور تلاش کردهاند خیلی از اونها الان در قید حیات نیستند همه کسانی که برای اعتلای کشور تلاش کردهاند اجر و مزدشون در پیشگاه خداوند محفوظ است." وی سپس افزود: "هر کسی که عشق ایران در دلش باشد این در نزد خداوند مأجور است." (سایت مشایی، مرداد 1387) معلوم نیست این جمله با این کلیت را بر اساس چه مبنایی مطرح کرده است. آیا بهاییان و دشمنان خدا نیز اگر عشق ایران در دل داشته باشد واقعا در نزد خداوند مأجورند؟!
2. مشایی در همان سخنرانی شورای ایرانیان میگوید: "باور دارم که واژه ایران ذکر است، ذکر است چرا ذکر است؟ شما در ذکر دنبال چه میگردید؟ ذکر واژهای است مرتبط به روح مؤمن به جهان درون باور کرده به ارزشهای متعالی. از ذکر چه میجویند ذاکران همان را بجویند از ایران. ایران ذکر است"! (سایت شورای عالی ایرانیان،14/5/89) و در ادامه میافزاید: "اندیشه ایرانی جوهر دارد گوهر است، بروز ظهور اندیشه ایرانی همهاش زیباست. مرا مظهر ایرانی نپندارید. من تلاش میکنم تا مظهر یک ایرانی باشم اما بدانید همان جا که زیبایی را مییابید آن گوهر ایران است؛ در کردار، در پندار، در رفتار، در بینش، در کنش ایران است" (همان) روشن است که اینگونه ادبیات، جز بر اساس اعتقاد به ناسیونالیسم صادر نمیشود؛ ادبیاتی که خفیفتر از آن در زمان شاهان و سپس در زمان دولت اصلاحات ترویج میشد. شعار پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک نیز که از شعارهای رسمی زرتشت است به نحوی در این سخنرانی برجسته شده است تا بر آموزههای دین ایرانی هم تاکید شده باشد
3. به دنبال این حرکت، اجاره منشور کوروش از موزه لندن برای مدت 4 ماه و انتقال آن به ایران و انداختن چفیه بسیجی به گردن مجسمه آرش کمانگیر و یک سرباز هخامنشی و تجلیل فوق العاده از منشور کوروش صورت گرفت که نوعی اهانت آشکار به فرهنگ بسیج و بسیجی و شهدا تلقی میشد. وی در تجلیل از کوروش و ایرانیت تا آن جا پیش رفت که در یکی از اظهاراتش گفت:"امروز منشور کوروش باید نصب العین جامعه جهانی قرار گیرد"! و از این زشتتر به تقدیس پادشاهان پرداخت:" ملت ایران ملت بزرگی است. اگر به منشور کوروش نگاه کنید میتوانید به این مسأله پی ببرید. امپراتوری کوروش در اوج قدرت بابل، این کشور را فتح کرده است. انوشیروان یکی از فرمانروایان مقتدر بوده و البته باید گفت اگر در اینجا از مدیریت شاهی نیز تمجید میشود به خاطر نماد ملت ایران است." (روزنامه آرمان، 2/3/89، ص1)
4. گفتمان ناسیونالیسم ایرانی تا آن جا پیش رفت که همشهری ماه در شماره 47- ویژه نامه ایران شناسی تیر ماه 1389 -با چاپ عکس زیبا و مسیحگونه از کوروش در روی جلد خود، به حضور 189 کشور جهان به مدت شش ماه در اکسپوی جهانی شانگهای اشاره داشت که از 11 اردیبهشت آغاز شده و مسؤولان بسیاری از جمله مسؤولان رده بالای دولت از آن دیدن کردهاند. این نشریه در مطلبی با عنوان «مردان پارسی در سرزمین اژدها» آورده است: «زرتشت، کوروش، آرش کمانگیر، ابن سینا و حتی سربازان هخامنشی هم آمده اند، هزاران کیلومتر دورتر از ایران در آن سوی قاره کهن در گوشهای از غرفه، مردان خراسانی رقص چوب میکنند، چند گروهی پشت دار قالی نشستهاند از طبقه بالا بوی شله زرد میآید، این جا اکسپوی 2010 شانگهای در چین است» برجسته کردن نام کسانی چون زرتشت، کوروش، آرش کمانگیر و سربازان هخامنشی در نمایشگاه شانگهای و قرار دادن مجسمه متحرکی از کوروش توسط متولیان فرهنگی کشور، نشان از حرکت تند به سوی ناسیونالیسم ایرانی است.
نویسنده: قاسم روانبخش منبع: سایت قبس